دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۱
اضمحلال زنجیر ظلم؛ داستان کاوه و فریدون در جنگ با ضحاک

خراسان‌رضوی - در آخرین قسمت داستان زمامداری ظالمانه ضحاک، کاوه آهنگر و فریدون جنگجو به هم می‌پیوندند تا با ضحاک مقابله کنند و امید را در دل مردمی که سال‌ها تحت ظلم بودند، زنده کنند.

‌سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ مرصع موسی‌الرضایی، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی: ضحاک که از بیم آمدن فریدون و جنگ با او خواب و خوراک نداشت، بزرگان و سران کشور را جمع کرد تا با آنان مشورت کند و برای رهایی از این کابوس و سرنوشت شوم، راهی بیابد.

چنان بُد که ضحاک را روز و شب… به نام فریدون گشادی دو لب

بر آن برزبالا ز بیم نشیب. … شد از آفریدون دلش پُرنهیب

او استشهادنامه‌ای را فراهم کرد و آن را به همۀ بزرگان و درباریان داد تا امضا کنند. امضای این استشهادنامه، گواهی بود بر کردار درست ضحاک و او با این کار می خواست به حکومت خود و کارهایی که در تمام این سالها در قلمرواش انجام داده بود، مشروعیت ببخشد، شاید با این کار بتواند از شورش فریدون جلوگیری کرده و همچنان بر تخت شاهی بنشیند.

هیچکس از اطرافیان شاهِ ماردوش توان مخالفت با او را نداشت و همه مجبور به امضای این استشهادنامه اجباری و دروغین بودند.

روزی از روزها همهمه‌ای در قصر به پا شد. همه به سوی محل تجمع عده‌ای از سربازان رفتند. در میان سربازان مرد تنومد میانسالی که پیشبند چرمین آهنگران به تن داشت در حال فریاد کشیدن بود. مرد آهنگر با صدای بلند ضحاک را فرا می خواند و سربازان قصر، تلاش می کردند تا او را از قصر بیرون کنند اما توان بیرون کردنش را نداشتند. سر و صدا به محل اقامت پادشاه رسید. علت را جویا شد و خود را به معرکه رساند.


ضحاک نزد آهنگر آمد و از او خواست تا خود را معرفی کند و خواسته‌اش را بگوید. مرد خود را کاوه آهنگر معرفی کرد. سربازان شاه آخرین پسرش را برای خوراک مغزهای مارها، به قصر آورده بودند. آهنگر بیچاره که تمام پسرهایش را در این راه از دست داده بود، دیگر طاقت از دست دادن آخرین پسرش را نداشت. او فریاد می‌زد و خود را دادخواه می خواند. از ضحاک می‌خواست تا آخرین پسرش را به او ببخشد و بگذارد او زنده بماند.


ضحاک از موقعیت پیش آمده نهایت استفاده را کرد. دستور داد پسر کاوه را آزاد و بگذارند هر دو از قصر خارج شوند. او می خواست با این کار خود را شاهی مهربان و مردمی نشان دهد. اما شرطی برای کاوه گذاشت: استشهادنامه را امضا کند و گواهی دهد ضحاک پادشاهی عادل و دادگر است.


اما کاوه آهنگر در مقابل چشمان شاه و درباریان استشهادنامه را پاره پاره کرد و زیر پا انداخت و همراه پسرش از قصر بیرون رفت و به بازار بازگشت. مردم که از کار شجاعانۀ کاوه باخبر شده بودند، در بازار گرد او جمع شدند. کاوه زمان را مناسب دید و از آنان خواست تا برای نابودی ضحاک متحد شوند.


بازاریان و دیگر مردم، هم پیمان شدند. آنها باید به سراغ فریدون می‌رفتند و او را نیز با خود همراه می کردند. و اینگونه پیشبند چرمین کاوۀ آهنگر نماد مقاومت و اولین پرچم اتحاد ایرانیان شد. کاوه به البرزکوه رفت و با فریدون ملاقات کرد. فریدون که اینک جوانی رعنا و جنگاوری دلیر شده بود، به همراه جوانانی که در کوه پناه برده بودند لشگری آماده کرده بود و با پیوستن کاوه و یارانش دیگر جایی برای صبر نمی دید.

اضمحلال زنجیر ظلم؛ داستان کاوه و فریدون در جنگ با ضحاک



همگی به سوی قصر ضحاک هجوم آوردند و تقدیر از پیش تعیین‌شدۀ این شاه ظالم به حقیقت پیوست. فریدون با کمک کاوه، ضحاک را به بند کشیدند و با خود به البرز بردند. هنگامی که می‌خواست جان او را بگیرد، ندایی به گوشش رسید که او را از این کار منع کرد.پس فریدون ضحاک را به کوه برد و در غاری به بند کشید تا زمان مرگش فرا رسد.

بر اساس اسطوره های کهن ایرانی، ضحاک در البرز به بنده کشیده شده تا زمانی که سوشیانت، منجی زردشت در آخرالزمان بیاید و او را از زمین محو کند.

بدین گونه دوران پادشاهی هزار سالۀ ضحاک در ایران‌زمین به پایان رسید و فریدون به تخت شاهی نشست. داستان فریدون و ضحاک در دفتر اول شاهنامۀ فردوسی آورده شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط