به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست نقد کتاب «آپارتمان کلاغها» با حضور علیاصغر عزتی پاک، نویسنده کتاب (به صورت مجازی) و چند منتقد ادبی در دفتر نشر معارف برگزار شد. این رمان نوجوان به کوشش نشر بُرنا (بخش نوجوان نشر معارف) منتشر شده است. بخش دوم گزارش این نشست را در ادامه میخوانید:
سیده عذرا موسوی: در یک دهه اخیر، در رمان نوجوان خارجی مضامین پرداختن به طبیعت، کمبود غذا و جنگ آب را به وفور میبینیم؛ اما در ایران خیلی مسئله نیست. شاید خودشان را بیشتر در معرض تهدید میبینند. در این رمان از چند جنبه به محیط زیست پرداخته شده است که همه آنها برای من جذاب بود. نویسنده در یک سوم ابتدایی داستان، از پدربزرگ مینو صحبت میکند که در جنگ ایران و عراق حضور داشته و جانش را هم فدا کرده است. آن را به نوعی قهرمان معرفی میکند. نویسنده محافظت از این سرزمین را به محافظت از طبیعت این سرزمین میدوزد. انگار که اگر در دفاع مقدس جنگ با نیروی خارجی حملهکننده به کشور بود، اینبار محافظت از طبیعت این سرزمین در برابر بداخلاقیهای خودمان، مورد توجه قرار میگیرد که رابطه مستقیمی با حیات انسان دارد. در جایی اشاره میکند که طبیعت منشأ زندگی است. این کتاب به خاطر پرداخت به محیط زیست، مناسب حال نوجوانان شمرده میشود. نویسنده طبیعت را منبع الهام شاعران و نویسندگان میداند. مثلاً طبیعت زیبای شیراز، سعدی را شاعر کرده است. در رمان پیری میآید این بیشه را مثل همان بوستان سعدی در شیراز همانند میکند؛ به طوری که هر درختی را از جایی به این باغ میآورد. صاحب این باغ خواسته این باغ را تهیه کند که منبع شاعران باشد. استفاده از این نمادها و کهنالگوها و اساطیر در آثار نوجوان امروز کم است. در آثار خارجی به وفور دیده میشود: مثل قهرمانان المپ. بچهها با خدایان و نیمهخدایان و قهرمانان خارجی آشنا میشوند. شاید اول کار برای نویسندهها و نوجوانها سخت باشد؛ اما در ادامه، مسیر روشنی قرار دارد.
یکی از دلائل اینکه نیمه دوم رمان کمتر حادثه دارد، این است که نویسنده از الگوی سفر قهرمان استفاده کرده. بخش زیادی از تمرکز خود را برای قسمت اول یعنی جدایی گذاشته؛ اما در مراحل بعدی مثل مرحله تشرف و… هم تمرکز نویسنده کمتر شده و هم این مراحل کوتاهتر طی شده است؛ به همین دلیل حوادث زیادی نداریم. هر چند در قسمت اول داستان هم اتفاقات زیادی نداریم؛ بلکه حوادث تکرارشونده وجود دارد. اتفاق اصلی که رفتن مینو به بیشه است، مدام تکرار میشود. شاید با این تکرار، نکاتی که نویسنده میخواهد در ذهن مخاطب بماند، کمرنگ شود.
انتخاب اسم شخصیتها جذاب است. اسم پدر، فردوس است و اسم شخصیت، مینو. در جایی از رمان میآید وقتی اسم یک نفر بهشت باشد، وظیفه دارد که از بهشت محافظت کند. در آخر رمان میبینیم که هم پدر و هم مینو از بیشه محافظت میکنند. روشننبودن مکان و زمان، مشکل است. نویسنده رمزهایی گذاشته است. مثلاً مادر دارد برگههای امتحانات آخر سال را تصحیح میکند. در جایی دیگر میگوید که مدرسهها تمام شده. نشان از این است که یا اواخر بهار یا اوایل تابستان است. در جایی آورده شده که مادر به مینو میگوید پنجره را ببندد بچه سرما میخورد؛ مخاطب را به فکر فرو میبرد که اگر چیزی بین تابستان و بهار است، داستان در کدام منطقه است که غروبش ترس از سرماخوردگی را برای مادر ایجاد میکند؟ من آنجا زمان را گم کردم. حتی مکان هم مشخص نیست. به نظر میرسد روستایی است که نزدیک به شهر شده؛ اما ساختار شهری پیدا نکرده است و در ذهن نوجوانها هنوز روستا از شهر جداست. ذهن نوجوان، روستای متصل به شهر را نمیفهمد. حتی سن مینو مشخص نیست. هر چند اتفاقات نشان میدهد که دستکم ۱۵ ساله است. مخاطب با شخصیتی که همسن خودش است، راحتتر ارتباط میگیرد.
استفاده از نماد در داستان جالب است. حضور کهنالگوها و اساطیر در آثار ایرانی و خصوصاً نوجوان بسیار خوشیمن است. حضور گشتاسب جالب است. گشتاسب در شاهنامه یک پادشاه خودخواه و لجوج است که نمیتواند ایران را در مقابل توران محافظ کند. این شخصیت را در گشتاسبِ داستان هم میبینیم که بسیار خودخواه و لجوج است. وقتی آن دو نفر میآیند و از او میخواهند که اجازه بدهد در مدیریت بیشه به او کمک کنند، یعنی جایی که مناسب برای بازی و رفتوآمد بچهها و مردم باشد، گشتاسب قبول نمیکند. حتی خودش را جوان میداند و حتی در هذیانهای خودش میخواهد دور بیشه دیوار بکشد. هر چند در آخر رمان میبینیم که همه میخواهند از این بیشه محافظت کنند.
بعضی از آدمها چهره ماورایی دارند. مثل گشتاسب و دایی که در مقام مهندس ظهور کرده است. مثلاً آن پیر به مینو میگوید آن نقطههای قرمزی توی نقاشی زمانی ایجاد شده که از بیشه ناامید شده بود. هروقت این ناامیدی از بین برود، آن نقطههای قرمز هم از بین میرود؛ که میبینم در آخر داستان از بین میرود. مینو این مسیر را طی کرده تا این نقطه، که امیدوارانه به بیشه نگاه کند. این انتظار در مورد شخصیت پدر وجود ندارد؛ چون اولین دشمن بیشه است. حتی آن شبی که سهراب قرار بود به دنیا بیاید، او در بیشه مشغول کارش بود. کهنالگوی گشتاسب به خوبی در داستان نشسته است؛ اما در مورد پدر، خیر. حتی برای دایی که ناگهان جوان میشود و تولدی دوباره رخ میدهد، زمینهاش وجود ندارد.
خروس در اینجا همان خروس سفید در داستان معراج است؛ اما این خروس رهاست. هیچ ربطی با هیچ شخصیتی ندارد و نمیتواند یک شخصیت از یک کهنالگو را نمایندگی کند. خروس در عالم غیرواقعی بیشتر دعوتکننده است. نقش پررنگتری باید میداشت.
علیاصغر عزتیپاک: سعی کردم خروس آیینه و نمایاننده واقعیت شخصیتها و وقایع باشد. خروس برای برآمدن خورشید و آمدن سحری و … پیشآگاهی میدهد. خروسِ داستان در زمان واقعی حمایتکننده است و در زمان غیرواقعی نجاتدهنده. در جریان جنگها هم خروس نجاتدهنده است.
سمیه عالمی: نگهداری از سهراب که ناقص است به عهده خروس است. سهرابِ رمان همان زال داستانهای کهن است که چهبسا با همین نقصان، کمککننده و قهرمان و نجاتدهنده باشد. خروس دوروبر آن میگردد و همان پیشآگاهی را به خواننده میدهد که اگر این کتاب قسمت دومی داشته باشد، این سهراب قهرمان اصلی داستان است.
سیده عذرا موسوی: بازنمایی چهره دایی روی چهره مهندس توجیه میکند آنجایی را که دایی به پدر میگوید: «دعا کردم که این بیشه را تو از بین برده باشی»، یعنی حاضر است بیشه از بین برود؛ اما عاملش این پدر باشد. آخر داستان متوجه میشویم که بیشه به دست پیرمرد سفیدپوش ساخته شده که با الهام از «دیباچه گلستان» ساخته است.
علیاصغر عزتیپاک: این تأثیر و تأثر دوطرفه است؛ یعنی ادبیات باعث میشود که طبیعت شکوفا شود و طبیعت هم باعث شکوفایی ادبیات میشود. این مسئله در مورد فرهنگ هم هست. فرهنگ ما خیلی نزدیک به طبیعت بوده؛ چون دارد این فرهنگ نادیده گرفته میشود، سرزمینمان هم ویران میشود.
سیده عذرا موسوی: زبان داستان و گفتوگوی بین شخصیتها زبانی امروزی نیست؛ در حالی که همهچیز نشان میدهد زمان داستان از زمان حاضر دور نیست. از گفتوگوها بر میآید که در دهه ۹۰ باشد؛ اما زبان متناسب آن نیست. از طرفی، در گفتارِ راوی زبان کامل میشکند؛ چرا این زبان در بقیه داستان جریان ندارد؟
زهراسادات ثابتی: به عنوان بزرگسال از این کتاب لذت بردم. آقای عزتی کار بزرگی انجام داده است. من این کار را به نوجوان در کنار کار خارجی، میتوانم با افتخار معرفی کنم؛ اما سوالم این است که اصلاً این کار برای نوجوان است؟ چرا باید برای نوجوان اینقدر رمزآلود و نمادین نوشت؟ این سوالها و ابهاماتی که در مورد پیرنگ بیرونی داستان است و علت و معلولهایی که در رمان دیده میشود و ما نمیتوانیم به هم ربط دهیم، به خاطر همین نمادوارگی داستان است. باعث شده که پیرنگ بیرونی کار کامل در نیاید؛ در حالی که نوجوان با پیرنگ بیرونی ارتباط میگیرد. چرا از اول داستان، فضای جادویی و واقعگرایانه آمیخته با جادو را نیاوریم؟ چون معتقدم جادو در خط پایانی داستان وارد میشود.
سمیه عالمی: در همان صفحه اول یا دوم، این جهان خیالی در خواب مینو با مخاطب در میان گذاشته میشود.
زهراسادات ثابتی: چون خواب است، برای نوجوان دنیای جادویی را نمیسازد.
علیاصغر عزتیپاک: راهبردم در این داستان این بوده که شخصیت از همان اول در دنیای جادویی زندگی کند؛ منتها در آخر داستان کشف کند که دنیایی که در آن بوده، جادویی بوده است. فتحی و مهندس از جهان واقعی وارد این دنیای خیالی میشوند. حتی مرد سفیدپوش گاهی تداخل میکند با این دو جهان. حالا من تلاش کردم که این دنیا از اول با حضور مرد سفیدپوش باشد و در آخر شخصیت کشف کند که این جهان، جادویی بوده است.
زهراسادات ثابتی: من هم میخواستم از اول این را به خودم بقبولانم؛ اما موانعی وجود داشت. یکی اینکه بقیه اطرافیان مینو با این آدمها ارتباط برقرار کردهاند؛ مثلاً سهراب دیده است.
علیاصغر عزتیپاک: به خاطر همین جادویی است. همه میتوانند کسانی را که از آن جهان موازی بنا بر دلایلی به این جهان میآیند، ببینند؛ اما فقط مینو، به خاطر اینکه در آستانه است و به جهان موازی راه داده شده، آنجا را میبیند و بقیه خیر. مادر و دایی هم چنین تجربهای دارند؛ اما یک زمانی رابطه داشتهاند و حالا به دلایلی قطع شده است.
محمدقائم خانی: خب ما از اول نشانهای نداریم که احساس کنیم این وسط چیز مرموزی وجود دارد. فکر میکنیم فتحی و مهندس مثل بقیه آدمها میآیند و میروند.
سمیه عالمی: باید در وسط رمان، نشانهای به من مخاطب داده میشد تا من زودتر از مینو میفهمیدم که همهچیز مشکوک و مرموز است. روایت نمادین بیش از روایت قصه عینی باعث شده است شتابی را که برای مخاطب نوجوان انتظار میرود در اینجا نبینیم. کفه نمادین بر کفه عینی روایت چربیده است. خود شما در کلاس به ما میگفتید اول داستان بگویید.
محمدقائم خانی: در نیمه اول خیلی بهتر بود. خصوصاً آنجا که مینو از پنجره دارد بیشه را میبیند؛ همهچیز چیده شده و فضای کلی داستان را با نمای باز برای ما روشن میکند. ما یعنی منِ بزرگسالی که میخواهم رمان نوجوان بخوانم نه خود نوجوانها. کتاب شخصیتمحور است؛ اما باز هم قصه دارد. بعد از تشرف دوم که دارد با فضا انس میگیرد، نویسنده هم با مینو به آن جهان میرود و مخاطب دور میفتد از آن دو. ما بزرگسالان جهان را میسازیم؛ اما بعید است نوجوان بسازدش. آنجایی که سپند، کلاغ را هدف قرار میدهد خیلی جذاب است؛ چون نوجوان پسر با این خیلی حال میکند. باید از این موارد بیشتر در داستان داشته باشیم. بودن گوشقرمزها خیلی جذابش کرده. کلاً فضای داستان خیلی به جهان مینیاتوری نقاشی ما نزدیک است و به من خیلی چسبید.
سید عذرا موسوی: من بهشخصه دوست دارم در رمانهایی که این فضا را دارند، مرز بین واقعیت و جهانِ غیرواقعی مشخص باشد. بعضی جاها اصلاً سردرگم میشدم، گاهی مجبور میشدم برگردم.
علیاصغر عزتیپاک: تمام تلاشم را کردم که این مرز مشخص باشد. فارغ از منطق دنیایی که ساختهام نباشد؛ اما ممکن است از دستم در رفته باشد. من تکلیفم با کار نوجوان و بزرگسال مشخص نیست، خصوصاً آثار کلاسیک. اگر هاکلبری فین نوجوان است، من هنوز هم نوجوان هستم و نوجوانخوانم. آیا نوجوان در سنی که هست، میسیسیپی و معنایی را که آن رودخانه در آن رمان دارد میفهمد؟ یا فقط میداند که محل بازی است؟ در حالی که رودخانه در این رمان حرفهای خاصی دارد. میتوانم بگویم که ذهنم در تشخیص اینکه این اثر نوجوان است یا نوجوان برای بزرگسال است یا هر شکل دیگری، بههم ریخته. احساس من این است آثاری که به عنوان نوجوان در بازار وجود دارد، چیزی بین زرد و حرفهای است. من رمان نوجوان جدی در بازار نمیبینم. گاهی هم مسائلی که برای نوجوان در رمانهای موجود در بازار مطرح میکنند، برای بزرگسال است مثل طلاق. به خاطر همین تشخیص را برایم سخت کرده است. من از رویکردها و موضوعات لذت میبرم. دیگر قالب کار من را مخاطب قرار نمیدهد. تلقی من این است که نیمه دوم خیلی سرعت روایت بیشتر است.
محمدقائم خانی: بله در نیمه دوم سرعت بیشتر است؛ اما سرعت رشد کشفها زیادتر از ماجراهاست.
علیاصغر عزتیپاک: من نمیخواستم نمادین بنویسم. من میخواهم داستان بگویم. تلقی من این بود که لایه اول داستان درآمده باشد. حوادث تکرارشونده در نیمه اول، رفت و برگشت به دنیای دیگر است؛ اما سعی کردهام هر بار یک چیزی اضافه کنم. حال سهراب به خاطر تأثری که از دنیای دیگر دارد، خراب میشده است. چون وضعیت سهراب و سرنوشت سهراب، به آن دنیا و اتفاقاتش گره خورده است. زبان این داستان به این خاطر فخیم است که باور دارم ما به تاریخ ایران مدیونیم و باید جواب پس بدهیم و این به غیر از استفاده درست از زبان در آثار مکتوب نیست. کتابخواندن به این معناست که خواننده یک گام به جلو بردارد، نه اینکه نویسنده چند گام به عقب بیاید و سعی کند برای خوشآمد مخاطب مثل نثرهای ژورنالیستی بنویسد. مخاطب کتاب میخواند، مثل این است که یک لیوان آب خورده است. من باور دارم که کتاب باید پیش ببرد. نوجوانان اگر ارتباط بگیرند، همه ملاحظات حذف میشود. اگر ارتباط نگیرند، حتی این ملاحظات هم کمکی به کار نمیکند.
این داستان با من جور نبود. خیلی طول کشید و زحمت داشت تا با من جور شود. من رئال مینویسم و گاهی فرار میکنم به دنیای دیگر؛ اما این اولین کار من در این فضا بود، به همین خاطر خیلی از من انرژی گرفت. حدود ۱۰ سال زمان برد تا خودم را با این دنیا جور کنم. من تلاشم را کردم که مطابقِ استانداردهای ژانر بنویسم. حول این داستان قصههای زیادی در من خلق شده که مترصد این هستم اگر استقبال از کتاب خوب شد، به سراغ جلدهای دیگرش بروم.
نظر شما