سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب کوچکی است. صد و چهار صفحه بیشتر ندارد و مثل اغلب عناوین حوزه فرهنگ مقاومت و ادبیات پایداری، در دسته کتابهای خاطرات جای میگیرد. البته این خاطرات که کمی طنز و شوخی هم چاشنیشان است، هم خواندنیاند و هم به قالب مناسبی برای بیان حرف نویسنده تبدل شدهاند. کتاب، نام جالبی هم دارد و ذهن را به خودش درگیر میکند: «نَمیری دختر». این کتاب سفرنامهای است درباره زیارت مزار شهید سلیمانی. چنان که در کتاب آمده، نویسنده به اجبار برای ساخت مستند گزارشی از اردو به این سفر دعوت شده است و اصلاً هیچ علاقهای ندارد که برای زیارت یک مزار به این سفر سخت تن بدهد و چنین رنج و زحمتی - سفر پانزده ساعته با اتوبوس معمولی به کرمان - را متحمل شود. اما خواهناخواه، به دلایلی - مشکلات ریز و درشتی - که به بخشی از آنها در کتاب اشاره میشود، با کاروان مسافران کرمان همراه میشود و سهم خود را از تجربهای عمیق برمیدارد.
میخوانیم: هیچ وقت نشنیده بودم که حاج قاسم جایی یا از چیزی ترسیده باشد، حتی اسم کتابی که از نوشتههای خودش چاپ شده هم «از چیزی نمیترسیدم» است. ولی لابهلای جملههای آن نامه قشنگ حاج قاسم از ترسش برای حسین پورجعفری نوشته بود: «حسین میدانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. میدانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب میدانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظهای رهایم نمیکند. اما نه ترس از دشمن و نه از نداشتن، نه ترس از مقام و مکان. تو میدانی! چون پارهای از وجودم بودی. ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم!» حاج قاسم از شهید نشدن میترسید. مگر شهادت با مرگ چه فرقی داشت؟
«نَمیری دختر» که از تازههای نشر شهید کاظمی به شمار میرود، به قلم محدثه قاسمپور تالیف شده است. قاسمپور تلاش کرده تا روایتی متفاوت از ماجرایی نسبتاً آشنا را پیش روی خواننده کتابش بگذارد. آنچه میگوید نه بکر است و نه غریب، اما در روایت آنچه میدانیم و میشناسیم – یا فکر میکنیم که میدانیم و میشناسیم – متفاوت عمل میکند و از خودش خلاقیت نشان میدهد. منصفانه که روایتش را بخوانیم، میپذیریم که در ایجاد این تفاوت و جذابیت و کشش همراه آن موفق شده است و میشود به محصول نهایی زحماتش، نمره قبولی داد. او از شوخی و طنز استفاده میکند و در شروع ماجرا، چند موقعیت متضاد میآفریند. حتی در عنوان فرعی کتاب، یعنی «روایت سفر تعدادی نوجوان از همهجا بیخبر به کرمان» نیز کمی شوخی به چشم میخورد. اما شوخی و طنز همه ماجرا نیست. قاسمپور، نه از حقیقت فاصله میگیرد و نه به سمت و سوی چیزی نامرتبط و نامتجانس با مسأله محوری کتابش منحرف میشود. به حرفی که میزند، و به الزامات مسیری که در آن قدم گذاشته است آگاه است و از دل شوخیها به نکات عمیق و قابل اعتنایی اشاره میکند.
در بخش آغازین کتاب، نویسنده حال و هوای خودش را شرح میدهد: «نه! همین کلمه ساده. اگر گفتن همین کلمه دو حرفی را بلد بودم، هم شما مجبور نبودید، این اراجیف را بخوانید و هم من مجبور نبود بنویسمشان. البته همین حالا هم مجبور نیستیم! ببندیم و برویم. حالا قبل از رفتن صبر کنید این را تعریف کنم. راحله خانم مسئول اردو پیام داد: محدثه اسمت رو برای اردوی کرمان نوشتم! سال قبل به بهانه کرونا نرفته بودم. پانزده ساعت از کرج با اتوبوس، بروم کرمان که چه؟ برای زیارت یک قبر؟!» البته پرسش اصلی کتاب این نیست و به تعبیری، نویسنده میکوشد تفاوت مرگ عادی با شهادت را بفهمد و معنی واژه «شهید» را در سیر و سلوکی شخصی کشف کند.
نظر شما