سید مهدی کتانفروش مدرس دورهمی بیهقیخوانی در حاشیه این دورهمی که در مجموعه فرهنگی هنری چشمه خورشید سرای کتاب فروشهای بازار تاریخی اراک پیگیری شد، به خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک گفت: شصت و دومین هفته دورهمی بیهقیخوانی با خوانش و تفسیر و تحلیل بخش ۳۰ از مجلد پنجم تاریخ بیهقی با موضوع «رفتن خوارزمشاه و پیغام فرستادن به آلتونتاش» خوانش و تفسیر شد همچنین در جریان خوانش به برخی از ابهامات حاضران مربوط با متن پاسخ داده شد.
متن خوانش شده از کتاب تاریخ بیهقی و توضیحات علی اکبر فیاض را در شصت و دومین هفته بیهقی خوانی به شرح زیر میخوانید.
«…آلتونتاش چون پیغام بشنود، برخاست و زمین بوسه داد و گفت: بنده را خوشتر آن بودی که چون پیر شده است، از لشکری دست بکشیدی و بغزنین رفتی و بر سر تربت سلطان ماضی بنشستی، امّا چون فرمان خداوند برین جمله است، فرمان بردارم.
دیگر روز امیر بپاریاب رسید، بفرمود تا خلعت او را که راست کرده بودند [بپوشانیدند] خلعتی سخت فاخر و نیکو و بر آنچه بروزگار سلطان محمود او را رسم بود زیادتها فرمود [ه] و پیش آمد و خدمت کرد، و امیر وی را دربرگرفت و بسیار بنواختش و با کرامت بسیار بازگشت. و همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند و سخت نیکو حق گزاردند. و دستوری یافت که دیگر روز برود.
و شب بو منصور دبیر خویش را نزدیک من فرستاد که بو نصرم پوشیده - و این مرد از معتمدان خاصّ او بود- و پیغام داد که «من دستوری یافتم برفتن سوی خوارزم، و فردا شب که آگاه شوند، ما رفته باشیم و استطلاع رأی دیگر تا بروم، نخواهم کرد که قاعده کژ میبینم؛ و این پادشاه حلیم و کریم و بزرگ است، امّا چنانکه بر وی کار دیدم، این گروهی مردم که گرد او درآمدهاند، هر یکی چون وزیری ایستاده، و وی سخن میشنود و بر آن کار میکند، این کار راست نهاده را تباه خواهند کرد و من رفتم و ندانم که حال شما چون خواهد شد که اینجا هیچ دلیل خیر نیست. تو که بو نصری باید اندیشه کار من داری، همچنانکه تا این غایت داشتی، با آنکه توهم ممکّن نخواهی بودن در شغل خویش، که آن نظام که بود بگسست و کارها همه دیگر شد. اما نگریم تا چه رود.» گفتم: چنین کنم. و مشغول دلتر از آن گشتم که بودم، هر چند که من بیش از آن دانستم که او گفت.
چون یک پاس از شب بماند، آلتونتاش با خاصّگان خود برنشست و برفت، و فرموده بود که کوس نباید زد تا بجا نیارند که او برفت. و در شب امیر را بر آن آورده بودند که ناچار آلتونتاش را فرو باید گرفت و این فرصت را ضایع نباید کرد.
تا خبر یافتند ده دوازده فرسنگ جانب ولایت خود برفته بود. عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند «چند مهمّ دیگر است که ناگفته مانده است، و چند کرامت است که نیافته است، و دستوری داده بودیم رفتن را و برفت و آن کارها مانده است.» و اندیشهمند بودند که بازگردد یا نه. و چون عبدوس بدو رسید، او جواب داد که «بنده را فرمان بود برفتن، و بفرمان عالی برفت و زشتی دارد بازگشتن، و مثالی که مانده است، بنامه راست میتوان کرد. و دیگر که دوش نامه رسیده است از خواجه احمد عبد الصّمد کدخداش که کجات و جقراق و خفچاق میجنبند، از غیبت من ناگاه خللی افتد.» و عبدوس را حقّی نیکو بگزارد تا نیابت نیکو دارد و عذر باز- نماید. و آلتونتاش هم در ساعت برنشست و عبدوس را یک دو فرسنگ با خویشتن برد یعنی که با وی سخنی چند فریضه دارم، و سخنان نهفته با او گفت، و آنگاه بازگردانید…».
نظر شما