سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۱
ترور غسان به اندازه انهدام یک گردان ارتش عرب برای اسرائیل سود داشت/ داستان سفر غسان به ایران خیالی است

غلامرضا امامی گفت:‌ هنگامی که با توطئه موساد غسان کنفانی شهید شد، گلدا مئیر، نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی گفت که کشتن غسان برابر با انهدام ده‌ها تانک یک گردان ارتش عرب برای ما سود داشت؛ اما وی از یاد برد که غسان در دل‌ها جا دارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فرقی نمی‌کند که بخواهیم درباره ادبیات عرب یا ادبیات مقاومت صحبت کنیم؛ بدون شک نمی‌توان بدون اشاره به نام غسان کنفانی به آن دو موضوع پرداخت. نویسنده‌ای که چنان قلم تیز و برنده‌ای داشت که رژیم غاصب صهیونیستی را به فکر انداخت تا برای مهار او دست به اقدامی تروریستی بزنند و او را ترور کنند.اینجاست که قلم شبیه به گردان زرهی عمل می‌کند و هیچ سیاستمداری نمی‌تواند با آن به مقابله بپردازد. کلمات کنار هم می‌آیند و در خط‌هایی منظم، صفحات کتابی را تشکیل می‌دهند که می‌تواند از هر آرایش نظامی خطرناک‌تر باشد و  دیگر هیچ ارتشی توان مقابله با آن را ندارد. غسان کنفانی نویسنده شهید فلسطینی یکی از آن گردان‌های زرهی ادبیات بود. انتشار مجموعه داستان «قصه‌ها» و مجموعه شعر گردآوردی شده از او به نام «درخت زیتون» بهانه‌ای شد تا به سراغ غلامرضا امامی، مترجم برخی از آثار غسان برویم و درباره او با امامی صحبت کنیم.
 
این نویسنده و مترجم در گفت‌وگو با ایبنا در معرفی غسان کنفانی می‌گوید: غسان کنفانی در 9آوریل 1936 در یک روز بهاری در عکا زاده شد. در خانواده‌ای که پدرش تبار کرد داشت و به کار وکالت دادگستری در عکا می‌پرداخت. غسان کنفانی به مدرسه فرانسوی‌زبان عکا رفت و در کنار ادبیات عرب با ادبیات فرانسه نیز آشنا شد. هرچند که 9 آوریل 1936 روز تولدش بود؛ اما هرگز زادروزش را جشن نگرفت؛ چراکه در 9 آوریل 1948 که حدود 12 سال داشت، فاجعه بزرگ دیریاسین رخ داد؛ فاجعه‌ای که همچنان جهان چون زخمی کهنه به آن می‌نگرد.
 
وی ادامه داد: در آن روز تروریست‌های اسرائیل به دهکده دیریاسین حمله کردند و بیش از 100تن از کودکان، زنان و مردان بی‌پناه فلسطینی را کشتند؛ مردمی که حتی یک اسلحه در خانه‌های آنها وجود نداشت. این جنایت به حدی سخت و جانگداز بود که دانشمند یهودی جهان، انیشتین را نیز به تاثر واداشت و در نامه‌ای که هم‌اکنون موجود است به این موضوع اعتراض کرد. در این روز بیش از 800 هزار فلسطینی از خاک، خانه و کاشانه خود رانده شدند و غسان نیز به همراه خانواده نخست به لبنان کوچ کرد. بنابراین در زمانی که غسان بیش از 12 سال نداشت چشم از فلسطین دوخت؛ اما دلش به یاد فلسطین بود. او در کتاب «زیبای سرزمین‌های پرتقال‌های غمگین» روایت این وداع را بازگو می‌کند و در جایی می‌گوید:‌ «برای آخرین بار به باغ‌های زیتون و پرتقال چشم دوختم.»

امامی با اشاره به شروع زندگی جدید غسان در لبنان اظهار کرد: غسان به لبنان رفت و در اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی زندگی سخت و صعبی را گذراند. او همراه با برادرش عدنان روزها کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند. یکی از شگفتی‌های او این بود که هم درس می‌خواند و هم تدریس می‌کرد. دوست بزرگم، کاریکاتوریست شهیر جهان، ناجی العلی، که از شیفتگان غسان بود و او نیز ناجوانمردانه در لندن ترور شد، روزی برای من گفت که «در مدرسه پناهنگان درس می‌خواندم و نقاشی می‌کردم، غسان که تفاوت سنی با من نداشت، مدرس ما بوده و زمانی که نقاشی من را دید، آن را در یک مجله مشهور و معتبر عربی به چاپ رساند و از همان جا من به کار کاریکاتور و نقاشی روی آوردم.»

وی افزود: غسان بعد از چند سال به دمشق مهاجرت کرد و در دانشکده ادبیات دمشق به آموختن پرداخت؛ اما فشار زندگی به قدری بود که این بار نیز در یک کشور عربی به زندان افتاد. او پس از زندان به کویت سفر کرد؛ کشوری که خواهرش در آن اقامت داشت. در آنجا داستان‌های زیبایی نگاشت؛ مثل نخستین داستانش به نام «چیزی که از بین نمی‌رود»، داستانی که در ایران می‌گذرد و در مجموعه کتاب قصه‌ها با ترجمه من آمده است.
 

این نویسنده در توضیح این داستان می‌گوید: «چیزی که از بین نمی‌رود»،  قصه دلدادگی راوی به لیلا، دختر مبارز فلسطینی است. لیلا خیام را دوست داشت و اشعار خیام که به عربی ترجمه شده بودند را زمزمه می‌کرد. این داستان برنده اولین داستان داستان‌نویسان عرب بود و از آن پس غسان به نوشتن، نقاشی و پژوهش پرداخت. شگفتا که در عمر کوتاهش بسیار آفرید. گذشته از قصه‌هایی که به دور از شعار خلق کرد، به زیبایی‌های زندگی پرداخت و درد و رنج فلسطینی‌ها را همچون تابلویی بدیع روبه‌روی دل و دید جهانیان آفرید.
 
وی در پاسخ به این سوال که داستان «چیزی که از بین نمی‌رود»، بیانگر این است که غسان به ایران آمده است و آیا او سفری به ایران داشته، گفت: غسان کنفانی در سال ۱۹۷۲ و قبل از انقلاب در بیروت شهید شد و هرگز به ایران نیامده بود و قصه نخست کتاب «قصه‌ها» به نام «چیزی که از بین نمی‌رود»، داستان سفر خیالی او در زمان شادروان دکتر محمد مصدق و زیارت مزار خیام در نیشابور است.

مترجم کتاب «قصه‌ها» با اشاره به شهادت خواهرزاده غسان که در روز ترور در کنار او بوده است، اظهار کرد: خواهرزاده غسان لمیس نام داشت و شگفتا که بسیار به او دلبسته بود و همیشه در سالروز تولدش هدیه‌ای به او پیشکش می‌کرد. آخرین هدیه‌ غسان به لمیس که پس از مرگ وی در دست‌نوشته‌ها یافت و منتشر شد، داستان «قندیل کوچک» نام داشت. در آن داستان آمده بود. «لمیس عزیز، برای سالروز تولدت هر سال کتاب یا چیزی باید به تو هدیه می‌دادم و این کتاب و قصه برای تو.»‌

وی ادامه داد: من این داستان را در سال 1351 ترجمه کردم که از سوی کانون پرورش فکری کودکان به چاپ رسید و بارها تجدید چاپ شد. بعد از آن در سفری که به نمایشگاه کتاب قاهره داشتم به مجموعه قصه‌های کوتاه وی دست یافتم. به ایران که آمدم به توصیه دوستم، زنده‌یاد خسرو گلسرخی که مدتی افتخار میزبانی از او را در خانه‌ام داشتم، نوشته‌ها را به فارسی برگرداندم.
 
امامی با اشاره به داستان کتاب «قصه‌ها» گفت: این قصه‌ها سال‌ها در گوشه خانه مانده بود تا ‌آنکه به توصیه زنده‌یاد محمد زهرایی در پی آن آمدم تا آنها را به نشر بسپارم. کار کتاب «قصه‌ها» که پایان یافت، چشمان پرفروغ محمد زهرایی هم بسته شد و بعد از آن قصه‌ها با همت روزبهان به زیبایی به زیور چاپ آراسته شد. نشر کتاب قصه‌ها در ایران مایه آن شد که عدنان کنفانی (برادر غسان کنفانی) که نسخه‌ای از کتاب را دیده بود، از سر مهر یادداشتی بنویسد که این یادداشت از چاپ دوم این اثر به چاپ رسید.
 
وی افزود: غسان کنفانی گذشته از قصه‌نویس و نقاش، منتقد بی‌نظیری بود و پژوهش‌هایی را نیز انجام داد؛ از جمله پژوهشی درباره ادبیات صهیونیست که سال‌ها پیش ترجمه این اثر به کوشش دوست شاعر و مترجم، استاد موسی بیدج به فارسی برگردانده شد. از این‌ها گذشته در کتاب «درخت زیتون»‌ که اخیرا از سوی نشر روزبهان منتشر شده است،‌ کوششی از سوی غسان برای ادبیات مقاومت فلسطین است.
 
 امامی درباره اشعاری که به نام کنفانی در فضای مجازی منتشر شده نیز توضیح داد: در توضیح اتفاقاتی که در فضای مجازی رخ می‌دهد، باید بگویم که غسان کنفانی هرگز شعری نسرود؛ اما نثر شاعرانه وی سال‌هاست که زبانزد دوستداران ادبیات است؛ بنابراین اتفاقی که در فضای مجازی رخ می‌دهد، اتفاق دروغی است و او شعری ندارد.
 
غلامرضا امامی همچنین با اشاره به رابطه غسان و غاده‌السمان شاعر مشهور عرب بیان کرد: «غسان در دیداری که با آنا داشت، او را شناخت؛ بانویی که به فلسطین دلبسته و از دانمارک به اردوگاه‌های فلسطین آمده بود. وقتی که این دو با هم روبه‌رو شدند و غسان دریافت که آنا هم به وی دلسپرده است، به او گفت که «آنا من خانه‌ای ندارم؛ آنا من سرزمینی ندارم؛ آنا من پولی ندارم و آنا من بیماری قند دارم. می‌پذیری با من ازدواج کنی؟» و آنا پذیرفت و با غسان ازدواج کرد و در کنار او ماند و همچنان در بیروت به چاپ آثار غسان می‌پردازد. از این ازدواج دو فرزند به نام‌های لیلا و فیروز به یادگار مانده است.
 
وی ادامه داد: پیش از آشنایی غسان با آنا وی به غاده السمان، شاعر و داستان‌نویس شهره عرب دلبسته بود و برای وی نامه‌های عاشقانه‌ای می‌نوشت. اکنون پس از گذشت سال‌ها و پرواز غسان کنفانی، غاده السمان نامه‌های عاشقانه غسان را به چاپ رسانده است؛ اما از بد روزگار نامه‌هایی که وی برای غسان نوشته‌ است، هرگز در این مجموعه جای نگرفت به همین دلیل این کار به هیچ عنوان اخلاقی نبود؛ همچنان که در این سال‌ها نامه‌های عاشقانه فروغ به نویسنده‌ای نامدار نشر یافته است؛ اما ما از سرنوشت نامه‌ها عاشقانه آن نویسنده به فروغ بی‌خبر هستیم.
 

مترجم آثار غسان کنفانی با اشاره به دلیل ترور این نویسنده از سوی اسرائیل اظهار کرد: هنگامی که با توطئه موساد غسان شهید شد، گلدا مئیر، نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی گفت که کشتن غسان برابر با انهدام ده‌ها تانک یک گردان ارتش عرب برای ما سود داشت؛ اما وی از یاد برد که غسان در دل‌ها جا دارد. اخیرا رژیم اشغالگر قدس به بنای یادبود او که در گورستان عکا نصب شده بود، نیز رحم نکرد و آن مجسمه را تخریب کرد. دوستانداران غسان اما دوباره به یاد او آن مجسمه را در باغی در عکا بنا کردند. متاسفانه جانیان زر و زور درنمی‌یابند که با تخریب یک مجسمه و با سانسور یک نام نمی‌توانند جاودانگان آسمان ادب و هنر را از یاد ببرند؛ چراکه مزار آنها در دل‌های دلدادگان آزادی است.

وی ادامه داد: سخن گلدا مئیر که نشر یافت، ناظر به این است که نویسندگان گلوله‌ای شلیک نمی‌کنند و تفنگی در دست ندارند؛ اما گلوله‌های کلام آنها سکوت آسمان سرد ستم را می‌شکند و اندیشه‌ها را بیدار می‌کند؛ از این رو که به یاد می‌آورم، سخن پیامبر بزرگ پارسی، زرتشت را که فرمود: «من برای مبارزه با تاریکی شمشیر نمی‌کشم، شمع روشن می‌کنم.» به نظر من غسان کنفانی و دیگر نویسندگانی که همیشه خشم ستمگران و قدرتمندان را برمی‌انگیزند و خواب آنها را آشفته می‌سازند، شمعی می‌افروزند و اندیشه‌ها را روشن می‌سازند. بنابراین اگر ادبیات و هنر چراغی در دل‌ها و اندیشه‌ها بیافروزد، دیگر ستم و جهل و فقر جایی نخواهد داشت؛ چراکه هنگامی که نویسندگان با دو بال آگاهی و آزادی به پرواز دربیایند، شب خواهد رفت.
 
امامی در بخش پایانی صحبت‌های خود و با اشاره به لحظه شهادت غسان کنفانی گفت: عدنان برادر غسان درباره ترور سال 1972 و بمبی که اسرائیلی‌ها در ماشین غسان و خواهرزاده‌اش کار گذاشتند، می‌گفت که از پیکر غسان تنها چهره‌اش بازمانده بود که جدا از سر لبخندی به همراه داشت؛ اما انگشتان بر درختی رو به آسمان پرتاب شده بود و گویی غسان همچنان می‌نویسد و در آسمان ادبیات هنر به ادبیات پیوسته است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها