چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۶
ترجمه‌های به‌.آذین چراغ اميد را زنده نگه می‌داشت/مباحث سایه و به‌.آذین جدی و سنگین بود

یلدا ابتهاج دختر هوشنگ ابتهاج، می‌گوید: آنچه از پدرم هميشه شنيده‌ام و به درستى به من منتقل شده است، تلاش خستگى‌ناپذير و تحمل سختى‌ها در زندگى ايشان بوده است. يكى از كسانى كه يقينا براى من نمونه بارز متانت، ايستادگى و گذر از رنج‌هاست. اينكه رنج، زندگى انسان‌ها را می‌سازد و با تمام ناملايمات و ناراستى‌هاى مقابلشان، همين انسان‌ها هستند كه نامشان ماندگار مى‌ماند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) بیش از 40سال از اولین بار که ترجمه فارسی «جانِ شیفته» اثر رومن رولان منتشر شد می‌گذرد. ترجمه‌ای که مترجم خود را پیر کرد، این را خود محمود اعتمادزاده (م.ا.به‌آذین) بعدها گفته بود، اینکه ترجمه این رمان چهار جلدی را در زندان آغاز کرده و از جان برای «جانِ شیفته» مایه گذاشته است. حالا بیش از 40 سال از اولین بار که این رمان چاپ شد می‌گذرد وبیش از 60 سال از انتشار ژان کریستف. طی این سال‌ها بسیاری از ایرانیان آنها را خوانده‌اند و کتاب‌هایی هستند که بخصوص در دهه‌های نخست انتشار آنها را چون کاغذ زر می‌بردند و می‌خواندند.جان شیفته همچنین کتابی است که رهبر معظم انقلاب بارها و بارها از آن تعریف کرده‌اند و نثر آن را بسیار فاخر، مرصع و مزین دانسته‌اند.

یلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) از کسانی است که به دلیل دوستی پدرش با محمود اعتمادزاده، به گفته خود با جان شیفته، ژان کریستف و خود به.آذین پیوندی ناگسستنی دارد. به همین دلیل گفت‌وگویی با او انجام دادیم تا در روزهایی که مصادف با زادروز به.آذین بزرگداشت‌هایی برای او برگزار می‌شود،‌ مروری داشته باشیم بر 42سال ترجمه جانِ شیفته و به.آذین.

این روزها مصادف سالروز تولد محمود اعتمادزاده است و از طرفی در شصتمین سال ترجمه ژان کریستف و چهلمین سال ترجمه جان شیفته با ترجمه او هستیم، اثری که شما پیش از این از تاثیر عمیق آن در دوران نوجوانی بر روح‌تان گفته‌اید، ترجمه به‌آذین به نظر شما چه ویژگی‌‌ای داشت؟
همانطور كه در بخشی از آنچه به‌عنوان پیام به شب رومن رولان و «به‌آذین» گفتم: طنين جمله‌هاى رومن رولان و ترجمه‌هاى درخشان «به‌آذين» طنين‌انداز عمر من از نوجوانی است تا امروز و همانطور كه خود او می‌گويد: «ژرف‌ترين چيزى كه در انديشه نهفته است به هيچ روى آن نيست كه به صداى بلند بيان مى‌شود.»



آنچه حقیقتا جهان ما را می‌سازد از جایی دورتر با ما می‌آید و درواقع همان، آغاز راه زندگی ماست. همانجاست که پهناوری جهان، پهلوانی و قهرمانی، ایستادگی و وفاداری، نهایت دوست داشتن و عشق و خصایل انسانی شکل می‌گیرند. کودک، جهان پیرامون خود را کشف می‌کند و با خواندن کتاب، اولین آموزه‌ها را که در سرنوشت آینده‌اش اثر گذارند، آغاز می‌کند. یعنی انتقال تجربه‌ها و وصف جهان ِ هنوز ندیدۀ واقعی. چرا که هر آنچه انسان خلق می‌کند ممکن است.

رولان مرا با این حقیقت مواجه کرد که: زندگى آنچنان طولانى نيست، تنها يك بار هست... من وظيفه دارم كه آن را به هدر ندهم، سرسرى از آن نگذرم...
به گمانم بخش بزرگی از جهان من با خواندن آثار او و برخی نویسندگان دیگر شکل گرفت. اولین باورها و شناخت زیبایی لابه لای این کلمات و توصیف او از زندگی چه در قالب کتاب ژان کریستف و بعدها جان شیفته آغاز شد. عاطفه‌ای که در میان سطور کتاب موج می‌زد، مرا با خود همراه می‌کرد و تلاطمی را در روح ناپخته نوجوانی‌ام ایجاد کرد. هنوز زندگی واقعی را نمی‌شناختم. اما پی برده بودم جهانی در انتظار ماست که باید کشفش کنیم. دردها و رنج‌هایی در راه است که در صفحات رمان با آن آشنا می‌شدم. و اینگونه بود که به واژه عشق پی بردم.

اگر خوب نگاه كنيم مي‌بينيم كه نخستين ترجمه‌هاى «به‌آذين» در زمانى چاپ شدند كه فضاى تاريكى و نااميدى همه‌جا را فراگرفته بود. نويسندگان يا از نااميدى و شكست مى‌نوشتند و يا گوشه‌گير شده بودند. در اين دوران «به‌آذين» و يكي دو مترجم ديگر اما دست به ترجمه آثارى مي‌زنند، تا چراغ اميد را زنده نگه دارند.

او خواننده را با زبان زيبا و روان ِترجمه‌هايش، به ساده‌ترين و كوتاه‌ترين راه آنچنان تحت تاثير قرار می‌دهد كه به‌راحتی خود را در نقش شخصيت‌هاى رمان می‌بيند و با آن‌ها لحظات را تجربه می‌كند.


طریقه آشنایی شما با خود به‌آذین چگونه بود؟

از سال‌هاى كودكى، آقاى «به‌آذين» و خانواده را به‌ياد دارم. اولين خاطره من به زمانى بازمى‌گردد كه شايد سه يا چهار سال بيشتر نداشتم و به‌همراه پدر و مادرم به ديدارشان مى‌رفتيم. خانه كوچكى در خيابان عين‌الدوله يا ايران. كه ابتدا از یک در بزرگ آهنی وارد پاساژی می‌شدیم. سمت چپ پله‌هايى را بالا مي‌رفتيم که تو را به بالاخانه‌ای می‌بُرد. خانه كوچكى كه آقاى به‌آذين و اقدس خانم، لى‌لى، شهلا، رخشى (آذرخش)، زرتشت و كاوه تا سال ١٣٤٦ آنجا زندگى مي‌كردند. بعدها به خانه‌اى در آرياشهر رفتند. خوب به‌ياد دارم هر سال نوروز ٤ فروردين به‌مناسبت سالگرد ازدواجشان با اقدس‌خانم و هم براى ديدار ِعيد به منزل‌شان مى‌رفتيم. اين ديدار هميشه براى من ويژه بود. از طرفى خود آقاى "به‌آذين" انسانى مهربان و جدى بود و محيط خانه سرشار از مهربانى، احترام و انضباط بود. از طرف ديگر شهلا و رخشى معلمين ما در دبستان فرهاد بودند. كه يكي از بهترين ساعات درسى من بود. كلاس‌هايى كه بيش از حد ِمعمول، آزادى براى خلاقيت داشتيم. علاقه و احترام من به اين دو، حس من را در فضاى خانه بيشتر تشديد مي‌كرد. به گمانم آنچه از اين خانه دريافت مى‌كردم اينگونه بود كه اين مكان آميخته به خرد است و نادانى اينجا جايى ندارد. برايم احترامى را كه همه دوستانشان از بدو ورود، داوطلبانه و صميمانه رعايت مي‌كردند، محسوس بود.

ديدارهاى پدرم و دوستانش برایم هميشه فضايى دلپذير داشت. گردش صحبت‌ها اغلب پيرامون موضوعات هنر و فرهنگ مى‌گذشت. محيطى صميمى، دوستانه و دلنشين. ديدار با خانواده «به‌آذين» در خانه ما هم از همين كيفيت برخوردار بود. خوب به‌ياد دارم از اولين لحظات، هميشه هيجانى با خود داشتم. انگار مقايسه‌اى در ذهن داشتم كه اين فاخرترين ديدار است.

روابط پدر گرامی شما استاد سایه با محمود اعتمادزاده به چه نحوی بود؟  هم هم همشهری بودند و تقریبا هم در یک سیر اندیشه البته با اختلاف‌هایی، ‌می‌دانم که مناسبات خوبی داشتند.
پدرم به آقاى "به‌آذين" احترامى آميخته با صميمیت داشتند. صميميت و احترامى كه شايد در روزگار ما كمتر يافت مى‌شود. بعدها هم كه بزرگ‌تر شدم و متوجه تفاوت نظرها شدم هرگز نديدم از اين احترام و صميميت كم شده باشد. ايشان هميشه در خانواده ما اهميت ويژه‌اى داشتند. هميشه پدرم با احترام مخصوصى چه در حضور و چه در غياب ايشان صحبت مي‌كردند.
 
آنچه از پدرم هميشه شنيده‌ام و به درستى به من منتقل شده است، تلاش خستگى‌ناپذير و تحمل سختى‌ها در زندگى ايشان بوده است. يكى از كسانى كه يقينا براى من نمونه بارز متانت، ايستادگى و گذر از رنج‌هاست. اينكه رنج، زندگى انسان‌ها را می‌سازد و با تمام ناملايمات و ناراستى‌هاى مقابلشان، همين انسان‌ها هستند كه نامشان ماندگار مى‌ماند.

لحظاتى را به‌ياد مى‌آورم چون هنگام بازى شطرنج و يا گفت‌وگو درباره ادبيات، هنر كه فضاهايى كاملا جدى و سنگين بود. زمانى را كه هرگز به هدر نمی‌دادند.

 آیا خودتان برخوردی با ایشان داشتید؟
غير از جمع خانوادگى بله خاطراتى دارم. يكبار فكر مى‌كنم كلاس سوم بودم. بعد از داستانى كه اولين بار در كلاس شهلا در مدرسه نوشته بودم و بين داستان‌ها انتخاب شده بود، دوباره داستانى نوشتم. نمي‌دانم چطور شد پدرم آن‌ را خواند و همان روزها كه ايشان به خانه ما آمده بودند، پدرم داستان مرا برايشان خواند. مدتى هر دو در اين‌باره گفت‌وگو كردند و ايشان مرا تشويق به نوشتن كردند.
آخرين بارى كه ايشان را ديدم فكر می‌كنم سال ١٣٨٤ در سفرى بود كه به ايران آمده بودم. تقريبا هر سفر در صورت امكان به ديدار خانواده ايشان می‌رفتم. از پسرشان كاوه شنيدم به سى‌سى‌يو در بيمارستان منتقل شده‌اند. قرارى گذاشتيم و به اتفاق كاوه و خانواده براى ديدار به بيمارستان رفتيم. با همه سختى‌ها موفق به ديدارشان شدم. خيلى از حضورم خوشحال شدند و پيغامى پر مهر و عميق براى پدرم داشتند. هرگز ايشان را اين همه احساساتى و عاطفى نديده بودم. لحظه‌اى كه در يادم براى هميشه ثبت ماند. براى من ايشان انسانى آرام، مهربان و جدى بودند. خانواده‌هاى ما در شرايط آن روزگار در خيلى از امور سختگير بودند. هم براى خود و هم نزديكانشان. كه به‌نظرم سازنده بود.

مي‌خواهم اينجا به مطلبى اشاره كنم. و آن اين است كه فضاى جارى در روزمره زندگى افرادى چون "به‌آذين" برخلاف تصور خيلى‌ها منطبق بر شعارها و ظواهر سياسى نبود. بلكه همراه و نمود ارزش‌هايى بود كه به آن باور داشتند. چهره واقعى زندگى با دشنام‌ها و نسبت‌هايى كه از بيرون زده مي‌شد همخوانى نداشت. آنچه جارى بود همان ارزش‌هايى بود كه ايشان براى زندگى برگزيده بودند. براى آن سختى‌هايى را به جان خريده بودند و همان باورهايشان را زندگى مى‌كردند.

شما در متن پیامتان به مراسم بزرگداشت به‌.آذین به آرمان‌های انسانی و بشردوستانه رومن رولان در آثارش به‌ویژه ژان کریستف و جان شیفته اشاره کردید تصور می‌کنید پیام معنوی رومن رولان در دنیای معاصر ما چه نقشی می‌تواند باشد؟
پيامم را آن شب با شعر سايه آغاز كردم و باز مي‌گويمش:

عشق، اى انديشه آموز ِ خرد/ از تو هر انديشه آبى مى‌خورد!
 او رسولى از تبار ِ آدمى ست/ مژده بخش ِ روزگار ِ خرّمى ست
 او اميد ِ پر شكيب ِ جهد ِ ماست/ عهد ِ او با ما وفاى عهد ِ ماست
 عاشقان چون زندگی زاينده اند/ عاشقان در عاشقان پاينده‌اند
 عشق از جانی به جانی می‌رود/ داستان از جاودانی می‌رود
 مردن عاشق نمی‌میراندش/ در چراغی تازه می‌گیراندش
سايه

جهان ما راهى غير از اين ندارد. آنچه پاسخگوى انسان در جهان معاصر است همان است كه رولان ترسيمش كرده است: جان شيفته! و جان شيفته چيزى نيست به غير از عشق به زندگى! عشق نيروى باور و اميد ماست در زندگى!
انسان امروز ايمانش را گم كرده است و سرگشته و سرگردان است. سرعت هم به او مجال نمي‌دهد تا تفكر و تمركز كند. رولان اما مى‌نويسد:
من نه يك اثر ادبى، بلكه يك اثر ايمانى مي‌نويسم. كسى كه ايمان دارد دست -«به كار مى‌زند، بى‌آن كه در غم نتيجه باشد. پيروزى يا شكست چه اهميتى دارد؟ آنچه وظيفه توست، انجام بده! مى نويسد: وظيفه اى كه در آن دوران ِ پوسيدگى و تلاشى اخلاقى و اجتماعى فرانسه، آتش روح را كه زير خاكستر خفته بود بيدار كنم. مى‌نويسد: مى‌بايست خود جان‌هاى بى‌باك را كه آماده فداكارى و پاك از هرگونه سازش‌كارى بودند به پا دارم. مي‌بايست خود آن را بيافرينم. مي‌گويد: من عنوان قهرمان را به كسانى كه از راه انديشه يا زور پيروز گشته‌اند نمي‌دهم. بلكه كسانى را قهرمان مى‌نامم كه قلب بزرگى داشته‌اند.»

انسان امروز با سختى‌ها و رنج و دردها نمي‌داند چه كند. رولان اما به‌درستى اشاره به اين مى‌كند و مى‌نويسد:
«ناو بشریت به دست توست:
از رودخانۀ درد بگذر!
بی خرد گاه خفتن نیست!»  
(بودهی کارگووواتارا، Bodhicargovatara)
انسان‌هاى يگانه، تنها از جنس زندگى راه مى‌گشايند. وقتى خوب ببينيم خيلى از اين راهگشايى‌ها مشابه‌اند.
 
براى من اين حرف رولان و سراسر نوشته‌هايش در بهترين رمان‌ها همخوانى دقيقى با گفته و پند توران ميرهادى دارد:

"درد بزرگ را به كارى بزرگ تبديل كنيد!" ديگر تفاوت نمى‌كند اين انسان‌ها كجاى اين زمين زيسته‌اند. انديشه‌اى از جنس زندگى بر زبانشان جارى است.

نوشته‌هاى او به ما مى‌گويد: انسانی که حس مسئولیت و احترامی شدید نسبت به خود و دیگران دارد به‌دنبال آن می‌رود تا شخصیت و تمامیت انسانی خود را هر دم آبدیده و محکم‌تر کند. هرکدام از ما می‌توانیم قهرمان زندگی خود باشیم.

پيام او براى من اين است كه: هركسى سهمى در اين جهان دارد. در جهانى كه به دو نيمه خوب و بد و يا حتى خنثى تقسيم شده است، من هرگز حاضر نيستم سهم خود را به بدى و يا خنثى بودن تسليم كنم. خود تماما براى آنچه آرزو و باور دارم خواهم بود و زندگى مي‌كنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها