شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۴
نظام آموزشی رهایی‌بخش چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

رضا ماحوزی در یادداشتی درباره کتاب «نظام آموزشی و ساختن ایران مدرن» نوشت: پرسش بنیادینی که این کتاب می‌تواند ما را به تأمل در باب آن دعوت کند این است که اگر بخواهیم آموزشی رهایی‌بخش داشته باشیم و از خروشانی این رودخانه بهره‌های لازم را ببریم و از مسائل آن برکنار باشیم، این آموزش در عرصه نظر و عمل چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) رضا ماحوزی عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری: کتاب اخیرا ترجمه شده دیوید مناشری با عنوان «نظام آموزشی و ساختن ایران مدرن» با ترجمه محمدحسین بادامچی و عرفان مصلحی که توسط نشر حکمت سینا و شورای عالی انقلاب فرهنگی منتشر شده است، اگر در موضوع آموزش در ایران معاصر منحصر به فرد نباشد، حتماً یکی از بهترین‌ها در نوع خود است.

نویسنده که به اذعان خود پانزده سال بر این تحقیق متمرکز شده تلاش کرده در مقابل رویکرد کارکردگرایانه به آموزش که دید مثبتی به نقش رهایی‌بخش آموزش مدرن دارد، بر اساس نظریه تضاد به نقش آموزش جدید (مدرن) در گسترش تضادها و تعارض‌ها و شکاف‌های اجتماعی از اواخر حکومت قاجار تا پایان حکومت پهلوی اشاره کند. این تحلیل از آموزش، برخلاف تلقی کارکرکردگرایانه که توسط شاهان و سیاستمداران و روشنفکران و متفکران و حتی طبقه کم‌سواد و بی‌سواد ترویج و دنبال می‌شد، نویسنده را به تفسیر خاصی از داده‌های آماری و پیمایش‌ها و تحقیقات متعدد انجام شده و سیاست‌های اتخاذ شده و ابلاغ شده توسط نهادهای سیاستگذار در حوزه آموزش در سه حکومت قاجار، پهلوی و دهه اول جمهوری اسلامی سوق داده است.

نویسنده بر این اساس، در دو بخش نخست کتاب تلاش کرده بر پایه خروجی نهایی تصمیمات اتخاذ شده نشان دهد چگونه تلاش و تأکید روشنفکران اواخر قاجار و اوایل پهلوی، بجای کم کردن شکاف‌های اجتماعی و رفاه و سازندگی در ایران، به تثبیت موقعیت خانواده‌های اشراف و متمولان و زمینداران و اصحاب قدرت منجر شد و نتیجه‌ای خلاف دعاوی را به بار آورد.
 

نویسنده در ادامه همین نگاه، کوشش‌های متعدد حکومت پهلوی برای تأمین نیروی انسانی مورد نیاز دستگاه عریض و طویل دیوان‌سالاری جدید خود از مجرای توسعه آموزش و تأسیس دانشگاه تهران و غیره را نیز مورد تحلیل قرار داده و بر اساس آمارها و تحقیقات انجام شده، تلاش کرده خواننده را به این نتیجه سوق دهد که این بار نیز آرمان‌های چون وحدت ملی، رفاه ایران، وفاداری به حکومت پهلوی و شخص شاه و پیش بردن ایران به سمت مدرنیته و سکولاریته که در پهلوی دوم و بویژه در انقلاب سفید با شدت و حدت بسیار بیشتری دنبال شد، در نهایت از دست رفت و در عمل، سر از نتایجی خلاف خواست سیاستگذاران، یعنی سقوط رژیم پهلوی درآورد. گویی آموزش مدرن سویه خشن و بی‌رحمی دارد که لااقل برای ایرانیان نه تنها منشأ خیر و برکت نبوده که همواره حیات آن‌ها را تهدید کرده و شکاف‌های موجود را بیشتر کرده و بطور خلاصه نتوانسته مرهمی بر درد اقشار ضعیف و مستضعف باشد. لذا در این تحلیل آنچه خیر آموزش بوده، به خانواده متنفذان و ثروتمندان محدود مانده و بقا و کیاست و برتری آن‌ها را به شیوه‌هایی پنهان تثبیت کرده و حتی تعمیق بخشیده است.

پرسش راهبر مولف در این کتاب آن است که چرا رژیم پهلوی که بنیادی‌ترین اقدامات را در عرصه آموزش و توسعه آن اتخاذ کرد چنین ناگهانی و نامنتظره سقوط کرد؟ و اینکه سهم نظام آموزشی جدید در این سقوط تا چه اندازه بود؟

واقع آن است که مولف برای پاسخ به این دو پرسش بر اساس نظریه تضاد به خوبی داده‌های موجود را تجمیع و ردیف کرده و تصویری از مشکلاتی که آموزش بوجود آورده را ارائه کرده است. این خود تلاشی است در خور تقدیر زیرا به خوبی این را روشن می‌سازد که سیاستگذاری همواره نیازمند فضا و زمینه‌ای فرهنگی و اجتماعی است و بدون درنظر گرفتن این فضا و یا تمهید آن، نمی‌توان به خواسته‌های موردنظر دست یافت؛ چنانکه سیاست توسعه مراکز فنی و حرفه‌ای و کالج‌های فنی بدلیل فقدان همین فضا و ارزشی که خانواده‌های ایرانی برای کسب مناسب حکومتی و حقوق ثابت دولتی از مجرای گرفتن مدرک‌های دانشگاهی قائل بودند شکست خورد و یا سیاست رایگان کردن آموزش عالی در قبال تعهد به کار دولتی الزامی که محل و نوع آن توسط خود دولت معین می‌شد به همین دلیل شکست خورد و در عمل فاصله‌ای بسیار میان رشد اقتصادی ایران در پایان حکومت پهلوی و نظام نسبتاً ناکارآمد آموزشی که ناتوان از پشتیبانی جامعه در حال تحول بود ایجاد شد؛ نظامی که با بدنه بسیار حجیم‌اش خود مشکلی اساسی برای حکومت شده بود و از جا جای آن، آتش مشکلات شعله‌ور می‌شد.

دقیقاً مولف بر اساس همین خط فکری به اجمال دهه اول انقلاب اسلامی را مورد تحلیل قرار داده و حسب تجربه تلخ دوران پهلوی، سیاستگذاران حکومت فعلی را به تأمل و درس گرفتن از تاریخ دعوت می‌کند چرا که به باور وی سیاست آموزشی جمهوری اسلامی هرچند در محتوا متفاوت از سیاست آموزشی حکومت پهلوی است اما در روش و عمل تفاوت ماهوی‌ای با آن ندارد.

برکنار از سلیقه نظری این کتاب و چشم‌پوشی از نقص‌ عمده نادیده گرفتن بسیاری از وجوه آموزشی در هر یک از این چهار دوره ـ قاجار، پهلوی اول، پهلوی دوم و جمهوری اسلامی ـ بویژه سیاست‌های بین‌المللی سازی آموزش عالی، ارتقا منزلت علم و رفاه و شخصیت عالمان در این ادوار، نقش علم و تکنولوژی جدید در توسعه دیوان‌سالاری ایرانی با شکل و شمایل خاص هر یک از این ادوار، سهم آموزش نوین و مدارس و دانشگاهیان در ارتقاء مادی و معنوی فرهنگ و تمدن ایران در این دویست سال، استفاده از آموزش عالی در دیپلماسی علمی، توجه ویژه به طراحی الگوهای بومی در سطح آموزش عالی در مواردی همچون دانشگاه بوعلی سینا، آشنایی ایرانیان با دنیای جدید و علم نوین و استفاده از این آشنایی برای طرح مفهوم ایران نوین و غیره، پرسش بنیادینی که این کتاب می‌تواند ما را به تأمل در باب آن دعوت کند این است که «اگر بخواهیم آموزشی رهایی‌بخش داشته باشیم و از خروشانی این رودخانه بهره‌های لازم را ببریم و از مسائل آن برکنار باشیم، این آموزش در عرصه نظر و عمل چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟»

 برای ما در این برهه از تاریخ، گویی آموزش همچنان تنها راه نجات ما است و نمی‌توانیم از خوشبینی تاریخی‌مان دست بکشیم. در عین حال نمی‌توانیم چشمان‌مان را بر عوارض توسعه آموزش ببندیم و زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی‌ای که باید حامی اجرای سیاست‌های آموزش است را نادیده بگیریم و به آموزش همچون ماشینی قابل انتقال و ترجمه نگاه کنیم. ما باید به عوارض سیاست‌گذاری‌های آموزشی توجه داشته باشیم چرا که عوارض مذکور در اجرای عملی سیاست‌های آموزشی خواه ناخواه پیش می‌آیند و دیگر حوزه‌های همجوار که در معادلات و برنامه‌ریزی‌ها مورد توجه نبوده‌اند را تحت تأثیر قرار می‌دهند. این مهم از آن رو ضروری است که همان‌گونه که کانت بیان داشته است، آموزش (آموزش و پرورش) یک فن (تکنیک) است و نه یک نظریه. در واقع این عمل و امر واقع است که وجوه عینی و انضمامی اجرای سیاست‌های آموزشی را بنحو عریان پیش روی سیاستگذاران می‌آورد و همین عمل و فن تجربی مواجهه با امور واقع است که می‌تواند کنترل امور را در دست بگیرد، ورای مشکلات، راه حل ارائه دهد.

باید توجه داشت که این نکته به معنای عدم ضرورت تدوین فلسفه‌ای برای آموزش نیست. اساساً فلسفه آموزش مسیر حرکتی که یک نظام آموزشی باید طی کند را مشخص می‌کند. اما علاوه‌بر این نقشه راه، خود طی طریق امری تجربی و تکنیکی است. این فن تجربی باید به دور از حاشیه‌ها و شعارها ‌و آرمان‌گرایی‌ها، با نگاهی به آینده‌ای که فلسفه آموزش مشخص داشته است و به پشتوانه داشته‌های گذشته و نیازهای حال، قدم‌های کوچک و مطمئنی به سوی آینده بردارد. این کتاب این اندازه حسن را دارد که ما را متوجه مشکلاتی می‌کند که علیرغم برخی حسن نیت‌ها در عرصه سیاستگذاری آموزش پیش آمده و بدلیل غافلگیری، قدرت اندیشیدن و یافتن راه‌حل را از سیاستگذاران گرفته است. میان نظر و عمل فاصله‌ای است که سیاستگذار باید در سیاستگذاری خود بدان توجه کند و عمل خود را با علم به این فاصله و مشکلاتی که حین پیاده شدن سیاست‌ها پیش می‌آید تنظیم کند و عملی سازد.

متناسب با این نکته، سیاستگذاری آینده علم و تکنولوژی مستلزم مطالعات و پژوهش‌هایی دقیق و فراوان درباره وضع موجود و وضع آتی علم و تکنولوژی در ایران و جهان از یکسو و برنامه‌ریزی‌های کوتاه مدت و بلند مدت با رعایت پرهیز از شتاب‌زدگی از سوی دیگر است.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها