کتاب دیگری از مجموعه «قصهای نو از افسانه» نوشته محمدرضا یوسفی منتشر شد. این کتاب از سری قصههای فولکلوریک (محلی) است که به قلم این داستاننویس کودکان و نوجوانان بازنویسی شده است.-
در بخشی از کتاب «خاله سوسکه» میخوانید: «خاله سوسکه چند دانه دیگر انگور در دهانش گذاشت. آنها را مزه مزه کرد، خیلی خوشمزه بودند، آنها را خورد و گفت: بهار و تابستان، پاییز و زمستان، عمر دور و دراز، بخت پر رمز و راز، میروم به همدان، تا شوهر کنم به مش رمضان، نان بابا نخورم، جور بابا بکشم. باغبان به آن دور دورها، به کوهی که قلهاش پر از برف بود نگاه کرد و گفت: از اینجا تا همدان، دشت و بیابان، رود خروشان، برف و باران، کوه و کوهستان، این همه راه، از زمین تا ماه؟! همین نزدیکی، رعیت شما، من باغبان، با باغ انگور، زن من بشو! خاله سوسکه به باغبان و باغ انگور نگاه کرد. گوش به صدای دلش داد اما چیزی نشنید و گفت: اگر همسرت شوم، وصله تنت شوم، وقتی اخم کنی، غضب کنی، انگار که باغت را به باد دادهام، انگار که خرمنت را آتش زدهام، آن وقت چه میکنی؟ مرا با چه میزنی؟..»
کتاب «خاله سوسکه» 56 صفحهای با شمارگان دو هزار و 500 نسخه و با بهای چهار هزار تومان از سوی انتشارات پیدایش منتشر شد.
نظر شما