مولانا جلالالدین محمد بلخی هرگز از عقل رو برنتافت. او نگرشی ویژه به عقل داشت و عقل فیلسوفانه را قبول نداشت چون تمام عالم را عقل نمیدانست. عالم به زعم مولانا عشق بود و بس. دکتر بخشعلی قنبری، عضو هیات علمی گروه ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز، معتقد است که مولوی با استدلال عقلانی، عقل را به بوته نقد میکشاند.-
به این مناسبت با دکتر بخشعلی قنبری، عضو هیات علمی گروه ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز، به گفتوگو نشستهایم که حاصل آن را میخوانید.
بهعنوان اولین سوال، به نظر شما دگرگونی در احوالات مولانا را چگونه میتوان توجیه کرد؟ با توجه به اینکه او اهل درس و بحث بود، چه فرآیندی باعث شد تا عشق اینگونه در وجودش متجلی شود؟
از ابعاد مختلفی میتوان به این سوال پاسخ داد. مولانا زمینه چنین موضوعی را داشت، بهگونهای که بعد از آشنایی با شمس جز عشق سخنی بر زبان جاری نمیکرد و اشعارش به یاد خورشید وجود شمس بر سینه اهل دل چنگ میزد.
شمس تبریزی میگفت که من رسالتی دارم و رسالتم آن است که باید دنبال شخصی بگردم که اگر او را بیابم، از من بزرگتر خواهد شد. باید او را بیابم و بیدارش کنم. بنابراین، به شمس میگفتند شمس پرنده چون مدام در سفر بود و با افراد مختلفی مواجه شد اما هیچیک فردی نبودند که او مدنظرش بود تا زمانی که با مولانا مواجه شد.
زمانیکه شمس به مولوی رسید، سوالاتی را مطرح کرد و مولانا را بسیار مستعد یافت. او دریافت که مولانا از استعداد وجودی برخودار است که باید شکوفا شود. بنابراین، جرقهای بر باروت خاموش جان او زد.
پس مولانا ظرفیتی بالقوه داشت؟
دقیقا. البته در اینجا یک نکته روانشناختی مطرح میشود، مبنی بر اینکه مولانا اساسا از آن دسته آدمهایی بود که تیپ شخصیتی او عشق را میپذیرفت و اصطلاحا سر مولانا برای عاشقی درد میکرد و شمس این موضوع را فهمید.
مولوی بر علوم عقلی تسلطی کامل داشت. شاید برای همگان سوال شود که چگونه میتوان موازنهای بین عقل و عشق، آن هم به این سرعت ایجاد کرد؟ پاسخ این است که در واقع، مولانا حالتی خاص داشت؛ او مومن و اهل خطر بود. شکی نبود که اگر شمس با مولانا ملاقات نمیکرد، این استعداد نهفته در وجود او خاموش میماند و شاید هرگز تا پایان عمر فرصتی پیدا نمیکرد تا به عالم عشق سری بزند.
البته این دگرگونی روحی را در بسیاری از عارفان و حتی فیلسوفان میبینیم، اشخاصی مانند امام محمد غزالی. تفاوت تغییر حالت آنان با مولانا چیست؟
امام محمد غزالی عارفی زاهد بود اما مولانا عارفِ عاشقِ امیدوار بود. چه بسا اگر برخی مولوی را بالاتر از امام محمد غزالی ندانند، به یقین مولانا را دستکم در این زمینه همسطح او میشمارند.
باید در نظر داشته باشیم که مولانا از وجود شمسی برخوردار بود که وجه دیگر وجودی او را روشن کرد؛ وجهی که در افرادی چون امام محمد غزالی زنده نیست. شمس زمانی که شمع وجود مولانا را روشن کرد، از نظرها غایب شد.
عشق در نگاه مولانا چه تعریفی دارد؟
به عقیده مولانا، عشق دوتا نیست. عشق حتی اگر زمینی باشد، عشق به خداست و فقط تفاوتش در آن است که عاشق متوجه نیست که عشق او در واقع، عشق به خداست.
عشقی که مولانا از آن یاد میکند، در زبانهای اروپایی آگاپه نام دارد. این عشق زمانی اتفاق میافتد که فردی عاشق شود و هیچ چشمداشتی از این ابراز عشق خود نداشته باشد و صرفا عشق بورزد و عطا کند. مولانا نیز چنین تعبیری دارد که هرکسی عاشق شد، خودخواهیهایش از میان میرود.
یعنی مولانا خودخواهی را مانع عشق حقیقی و بالاتر از آن، مانعی برای رسیدن به خدا میداند؟
دقیقا، از نظر او عشق به این مفهوم است که یا عاشق انسان، عاشق ولی الهی یا عاشق خود خدا شوی. به عقیده او، در هر سه صورت انسان میشکند.
به عنوان مثال، زندگینامه مولانا را که ورق میزنیم، میبینیم که او لحظهای از عشق رویگردان نشد و بعد از مرگ شمس عاشق صلاحالدین زرکوب شد. صلاحالدین انسان سادهای بود و حتی برخی کلمات را اشتباه تلفظ میکرد. مثلا به مبتلا میگفت (مفتلا) یا به دیوار میگفت (دیفال) اما مولوی عاشق او شد، چرا که مولانا معتقد بود عشق کار خودش را کرده است. اشاره به این نکته را ضروری میدانم که در عشقهای زمینی نیز اگر انسان صادقانه عشق بورزد امکان ندارد که معشوق از آدمی چیزی بخواهد و او بگوید نه! مانند این بیت مولانا که میگوید:
جمله معـشـوق اسـت و عاشـق پـردهاى
زنده معـشـوق اسـت و عاشـق مردهاى
در اینجا دیگر خودی برای عاشق باقی نمیماند و از همین نظر نیز مولانا به راحتی عاشق شمس شد، بدون آنکه فکر کند من عاشق شمس شدم و از خدا بازماندم چون او معتقد است که عشقورزی به شمس در طول عشقورزی به خداست. البته شمس کاری کرد که مولانا از عشق او بگذرد.
اما همچنان با وجود آنکه عشق، جانِ ابیات مولانا را تشکیل میدهد، عقل نیز در اشعار او جایگاه خود را حفظ کرده است. این نشان میدهد که به هر حال عقل نزد مولانا از جایگاه ویژهای برخوردار است. چه تحلیلی در این باره دارید؟
برای پاسخ به این سوال اشاره به این نکته ضروری است که اساسا مولانا معتقد به مراتب کمالات انسانی است. او میگوید انسانی که به مرتبه کمالی بالاتر اعتلا یافته است، نباید تنزل کند و این امر از نظر مولانا پذیرفتنی نیست. بنابراین، وقتی به چنین مواردی برسد، نقد میکند. این وصف حکایت از رویکرد عقلانی مولانا دارد که برگشت انسان متعالی به درجات نازل را نمیپذیرد.
این دیدگاه را میتوان در مثنوی به وفور یافت. او گاهی عقل را نکوهش میکند و در جای دیگر میگوید اگر یک عاقل به من فحش دهد، خوشحال خواهم شد و این همان مولوی است که در جایی گفته است:
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
مولانا زمانی که سخن از عقل مفید و عقلی که زندگی را تنظیم میکند در میان باشد، در وصف عقل کلی صحبت میکند. مثلا میگوید:
عقل ضد شهوت است ای پهلوان
آنکه شهوت میتپد عقلش مخوان
پس نکوهش عقل از سوی مولانا حکایت از چه عقلانیتی دارد؟
مولانا عقل جزوی یا عقل ابزاری را نمیپسندد. او میگوید انسانها نباید کوتهنظر باشند، مولانا میگوید:
عقل جزوی کرکس آمد ای مقِل
پر او با جیفهخواری متصل
او میگوید عقل جزوی مثل غذای کرکس است و انسان نباید در این مرحله بماند. او این عقل را عقل کلی، وحی، ایمان و عشق مقایسه میکند. البته مولانا همه چیز را عقل نمیداند.
و به همین دلیل او همه چیز را عقل نمیداند و به نقد فیلسوفان میپردازد؟
بله، مولانا معتقد بود اشکال فیلسوفان آن است که فکر میکنند جز عقل چیزی وجود ندارد، در حالی که مولانا معتقد بود بعد از عقل، وحی، ایمان و عشق وجود دارد و نباید این عناصر را نفی کرد. مولانا از این جهت فیلسوفان را نقد میکرد. در اینجا نکته مهمی وجود دارد که در دیدگاه مولانا نقد عقل نیز با عقل همراه است، به این مفهوم که مولوی با استدلال عقلانی، عقل را به بوته نقد میکشاند.
پس مولانا با عقل و عقلگرایی مخالفتی ندارد؟
نه، او معتقد بود عقل جزیی عشق را میفهمد.
جنس عرفان مولوی چیست؟ سماع با عرفان و دین از نگاه مولانا چه ارتباطی دارد؟
میدانید، آنچه من از مولوی آموختهام، به من میگوید که او انسانی دیندار بود. عرفان او عرفان دینی است، یعنی اگر عرفان صد ویژگی و مولفه داشته باشد، 99 مولفه از عرفان مولانا دینی است.
ممکن است 10 مورد نیز درعرفان او باشد که مولانا قبول داشته باشد اما دیگران نپذیرند. به عنوان مثال، او گاهی با خوردن موافق نیست و میگوید اگر غذا نخوری، به نور میرسی. ما در قرآن چنین چیزی نداریم اما بهنظر میرسد مولانا در این موارد از گروههای دیگر خارج از اسلام مانند مانویها متاثر است.
درباره سماع چهطور؟
مولانا از سماع دفاع میکند و میگوید سماع (رقص عارفان) دست خودشان نیست. مولانا معتقد است که این رقص خودش میآید. دیدگاه مولوی و غزالی در سماع یکی است و آنها از سماع دفاع میکردند. مولانا سماع را ناشی از انرژی متراکمی میدانست که درون او وجود داشت.
طرفداران سماع میگوید این وضعیت به حال افراد بستگی دارد و دست خودشان نیست. چگونه است که وقتی ناراحت میشویم اشک میریزیم، سماع نیز همینطور است و اگر چنین واکنشی بر حسب حال افراد است، سماع نیز اشکالی ندارد.
البته من به شخصه این موضوع تایید نمیکنم. برخی اصرار دارند که برای سماع از آیات قرآنی استفاده شود. دستکم به نظر من چنین مولفهای را نمیشود تایید کرد و من اعتقادی به آن ندارم.
پس عشق و عرفان و دین از نگاه مولانا تعریفی بهنوعی دوباره پیدا میکند؟
میتوان چنین تعبیری هم داشت، همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم او شخصی بسیار دیندار بود اما درباره مولانا یک ویژگی بارز وجود دارد که به نظرم برای روزگار کنونی نیز قابل استفاده است.
ببینید، مولانا دین را با زبان تلطیف شده بیان میکرد. در این روزگار باید از دیدگاه مولوی به عنوان یک روش برای جذب مردم به اخلاق و دین بهره برد. انسان این روزگار هر روز تنهاتر میشود، مولوی برای این تنهاییها نسخه دارد، کار ما این است که این مفاهیم را بیان کنیم.
نظر شما