کتاب در روزنامه ایران
نقاب برداشتن از راز هستی با شعر
روزنامه ایران در صفحه اندیشه مطلبی از سایت بریتانیکا درباره مارتین هایدگر، فیلسوف منتشر کرده که در آن میخوانیم: شاهکار مارتین هایدگر، «هستی و زمان» (1927) هیجانی در محافل فلسفی پدید آورد. علیرغم ابهام در متن کتاب، این اثر، او را به دریافت مقام «استاد تمام» رهنمون شد و موقعیت وی را بهعنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن استحکام بخشید. غلظت متن کتاب تا اندازهای ناشی بود از امتناع هایدگر از اصطلاح شناسی سنتی فلسفه و استقبال وی از زبان محاورهای آلمانی، مثلاً واژه «دازاین». او این فن را برای دیگر هدفش نیز به کار گرفت و آن نقاب برداشتن از نظریهها و چشم اندازهای فلسفی سنتی بود. این کتاب با یک پرسش فلسفی سنتی آغاز میشود: پرسش از وجود؛ معنای بنیادین وجود چیست؟ هستی یعنی چه؟ برای نیل به پاسخ، هایدگر انجام پژوهشی پدیده شناسانه درباره هستی فرد انسان را که او «دازاین» مینامیدش به عهده گرفت.
به خاطر ناخشنودی و تردیدهای هایدگر پیرامون مفهوم «دازاین» که محوریترین نوآوری او در این کتاب بود، قسمت دوم آن که بنا بود «زمان و هستی» نام بگیرد هرگز نوشته نشد. هایدگر دریافت که مفهوم دازاین نیز حامل همان پیشفرضهایی است که او قصد داشت آنها را بزداید. او هر چه پیشتر میرفت نسبت به توانایی فلسفه برای نیل به حقیقت هستی شک میکرد. بههمین ترتیب وی تاریخ متافیزیک غرب را ناکافی و نابسنده دانست. در عوض، به قدرت شعر درآویخت و بویژه از اشعار هولدرلین و راینر ماریا ریلکه استقبال کرد که بهنظر وی در کار نقاب برداشتن از راز هستی بودند.
دیگر تهران حرف اول و آخر را نمیزند!
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره استقرار امکانات در تهران منتشر کرده که در آن آمده است: یکی بود یکی نبود یک دهه چهلی بود که همه اتفاقات توی تهران میافتاد و همه امکانات توی تهران بود و اگر شهرستانیها میخواستند بیایند تهران، چه از لحاظ پذیرش فرهنگی در پایتخت و چه مخارج سفر و اسکان، برابری میکرد که یکی بخواهد از تهران برود برلین!
اوضاع خوبی نبود با این همه هنرمندان شهرستانی سعی میکردند هر طور شده، راهی تهران شوند اما اغلب شانس زیادی نداشتند برای اقامت.
شاید باورتان نشود که در این دهه، با اینکه شهرت اخوان ثالث در شعر، بهاندازه شهرت فردین در سینما بود اما باز لهجه اخوان را در محل کارش مسخره میکردند! باورتان میشود؟ اخوان را مسخره میکردند! قبل از آن هم شهریار، این وضع را در شعری طنز [الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی/چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی!] شرح داده بود.
الان شهرهایی داریم که امکاناتشان دست کمی از پایتخت ندارد اما به نظر میرسد هنوز تمرکززدایی از تهران، نیازمند برنامهریزی بیشتری است؛ یعنی همان ضرورتی که معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در افتتاحیه نمایشگاه بینالمللی کتاب تبریز به آن اشاره کرده: «تهرانزدایی فرهنگی و اقتصادی ضروری است و باید از تمرکز در پایتخت در حوزه فرهنگ پرهیز شود.»
کتاب در روزنامه شرق
پسر پورعطایی: هیچ ارگان برای چاپ کتاب پدرم حمایت نکرد
روزنامه شرق در صفحه هنری گزارشی درباره آخرین دیدار با غلامعلی پورعطایی منتشر کرده که در آن عنوان میشود: میخواهم از غلامعلی پورعطایی روایت کنم؛ از ابتدایی که با او هنگام انتقالش از تربت جام به بیمارستان صحبت کردم و جویای حالش شدم تا وقتی که بزرگداشت دیرهنگامش تبدیل به مراسم ترحیم او شد.
از آن روز تا روز ملاقات در بیمارستان مشهد چند بار با فرزندان پورعطایی صحبت کرده و جویای حالش شده بودم. پسرش علی یکبار از کارهای ناتمام پدر به من گفته بود: «پدر کتابی در زمینه هنر و موسیقی خراسان در حال چاپ داشت که بهعلت بیماری، معلق مانده و هیچ ارگان و نهادی برای چاپ این کتاب که بهگفته پدرم بیش از 40سال روی آن زحمت کشیده، حمایت نکرد برخی بهصورت شخصی قصد خرید آن را داشتند ولی پدرم به هیچعنوان راضی نشد، ایشان تمام مقامهای خراسان را جمعآوری و مکتوب کرده و این کتاب حجم زیادی دارد و نمیتوان اینگونه اقدامات را شخصی انجام داد چراکه این کتاب یککتاب معمولی نیست ولی متاسفانه در این بخش هیچ حمایتی نشد.» حالا به این فکر میکنم آن پژوهشها و آن مقامهایی که قرار بود در یک آلبوم منتشر شود دیگر منتشر نخواهد شد. باز آه مکرر از نهاد برمیآید وقتی به یاد میآوری که پورعطایی در زمان حیات گفته بود: «بعضی چیزها فقط در دست من است و با رفتن من از دست میرود» و به همین دلیل تصمیم به انتشار آلبومی گرفته بود که تمام مقام خراسان را داشته باشد و وای بر موسیقی ما که چه گوهری را قدرنادانسته از دست داد.
کتاب در روزنامه آرمان
زندگی چقدر مضحک است
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات گفت وگوی مجله «پاریس ریویو» با «آن بیتی» یکی از نویسندگان شناختهشده و تاثیرگذار آمریکا را منتشر کرده است. بیتی داستانهای خود را از سالهای 1974 با چاپ داستانهای کوتاهش در مجله «نیویورکر» آغاز میکند. او تا به امروز هم، همین شیوه را پیش گرفته است، از سال 1975 به این سو چاپ داستانهایش را آغاز میکند، از او تاکنون داستانهای «جملههای تحریفشده» (1976)، «اسرار و شگفتی» (1978)، «خانه در آتش» (1982)، «کامل به یاد بیاورید» (2000) و همچنین رمانهای «صحنههای سرد زمستان» (1995)، «خانه پزشک» (2002)» و «یکی دیگر از شما» (1995)» منتشر شده است.
او می گوید: من فکر نمیکنم هر نویسنده جدی، با کتابهایی که مینویسد، سخنگوی نسل خود باشد. این اصطلاحات به فروش کتابهایم هم لطمه زد و بخشی از مردم به خاطر سن و سال خود از مطالعه آثارم در یک دوره سر باز زدند. همیشه صورت و صدای جوانها، که وای آن نویسنده بزرگ را ببین، در گوش و چشمم بود. من آدمی هستم که همیشه با تردید نگاه میکنم، پس چگونه میتوانستم همنسلهای خودم را راهبری کنم، چگونه میتوانستم نسلم را که هر روز به جلو میآمد و همیشه فلسفهای در مقابلش داشت را سردمدار باشم. من فقط میخواستم برای نسلم داستان بگویم.
«زندگی آنقدر سخت است که پیروزیهای کوچک، مثل موفقیتهای بزرگند» در فصل زمستان یا تابستان ناگهان فکر کردم زندگی چقدر مضحک است و این جمله به ذهنم متبادر شد. آن را ننوشتم که تبدیل به یک شعار یا جمله شناخته شده شود. این حس من در آن لحظه نسبت به زندگی بود. حسی که تا امروز هم ادامه دارد.
راویِ خاموشِ سرکشیها
روزنامه آرمان در ستون صفحه ادبیات یادداشتی درباره آنبیتی، نویسنده آمریکایی منتشر کرده که در آن آمده است: سرکشی، سودازدگی، آرمانخواهی و در عین حال بی هدفی، ناگزیری از سقوط آزاد در واپسین لحظات و ... صفاتی آشنا از دههای سرنوشتساز: دهه شصت میلادی. بیست و یک سالش بود که غوغای مه 68 اروپا و از پس آن جهان را در نوردید. نسلی تازه پا به عرصه گذاشته بود. نسلی سراپا پرسش، سراپا اعتراض. نسلی که چارچوب را برنمیتابید و ساختارشکنی خواب و بیداریش را پر کرده بود. و تقدیر چنین بود که آنبیتی (که نامش نیز تشابه غریبی با فرهنگ مسلط زمانه، فرهنگ بیت دارد) یکی از پیشتازان دهههای شصت و هفتاد و گفتمان غالبش در ساحت داستان نویسی، بهویژه در متناسبترین گونه داستان با حال و هوای زمانه، داستان کوتاه، لقب گرفت. او را پیشگوی این نسل عصیانزده و سخنگویش نامیدهاند. نخستین داستانهایش که در نیویورکر منتشر شد، پاسخی بود به نیاز زمانه و دیری نپایید که عناوینی چون نسل بیتی، سر زبانها افتاد. او که داستاننویسی را از سر شیفتگی به «گتسبی بزرگِ» فیتزجرالد و همینگوی و پیتر تیلور و بزرگان داستاننویسی آمریکا در دهه بیست آغازیده بود، خیلی زود شاخصههای داستانهای خود را در روایت، شخصیتپردازی و درونمایه آفرید و در مهمترین آثارش تا اواسط دهه هشتاد کمابیش حفظشان کرد: تصویرپردازی استادانهگونههای مختلف روابط بین افراد، جدایی و آثار آن بر شخصیتها، سرکشی و ساختارشکنی، حس تهیبودن، اضطراب، سقوط آزاد شخصیتها، تلاشی هذیانی برای تجربه بیواسطه جهان که با بهای ویرانی و سرگشتگی همراه بود.
غروب بر فراز قله دسولیشن
روزنامه آرمان در ستون صفحه ادبیات یادداشتی درباره رمان «ولگردهای دارما» منتشر کرده که می گوید: این رمان با ترجمه فرید قدمی وارد بازار نشر شده. تاثیر این اثر، در همین مدت کوتاه، شگرف و رخدادگون بوده و این نکته که این رمان، در حال حاضر، تنها کتابی است که از کرواک به فارسی ترجمه شده پیشپا افتادهترین علت این اقبال است. واکنش انتقادی غالب به آثار جک کرواک، و دیگر اعضای نسل بیت، این بوده و هست که این آثار به سادگی مخاطب را در افیونِ عرفان و رمز و رازِ پستمدرنیستی فرو برده و به نوعی قصدی ندارد جُز طی کردن سیرِ قهقراییِ بازگشت به نوستالژی.
جهانِ مورد علاقه ولگردِ دارما، دنیایی که «پُر از آوارههای کوله به دوشه»، برملاکننده مرزهای شکننده همسانی و هویتسازی است. این مرزهای شکننده چگونه ویران میشوند؟ با مصادره و حرکتی که تکانههای ولگرد، دربرابرِ سکونِ حیاتِ جامعه، از خود نشان میدهد. با گشودن افق تازهای از معنا و مناسباتِ برآمده از دلِ آن. به دیگر سخن، ولگرد با نشستن در کرانههای آن برجی که همواره او را به مثابه دیگری به دور میانداخت – و دربرابر دیدگانش قدعلم میکرد- منظری را پیش چشم میآورد که فاقدِ آن کثرتِ همسانساز است.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
نویسنده هیچچیزی را هدر نمیدهد
روزنامه فرهیختگان مطلبی درباره رمان نویسی منتشر کرده که در آن میخوانیم: به نظر من در زندگی روزمره ایدههای خوب زیادی در مسیر ما قرار میگیرند که بهکلی مورد غفلت واقع میشوند. اسکات فیتزجرالد میگفت «نویسنده هیچچیزی را هدر نمیدهد.» حرف خوبی است، ولی درست نیست. اگر ما میتوانستیم همه مواد و مصالح بالقوهای را که در زندگیمان جاری است تحتکنترل درآوریم، فکر میکنم آنچه در یک هفته به دست میآوردیم، میتوانست دو سال تمام هفتهای پنج روز ما را پشت ماشینتحریرهایمان نگه دارد. میخواهم پا را فراتر بگذارم و بگویم که حتی ارل استنلی گاردنر هم که 15 تا 20 رمان در سال مینوشت، از همه مواد و مصالح داستانیای که از ذهنش میگذشت، استفاده نمیکرد.
مواد و مصالح داستانی صرفا اتفاقاتی نیست که برای خودمان رخ میدهد، بلکه همه مجراهای اندیشه و الهام را شامل میشود: حوادثی که دیگران برایمان تعریف میکنند، داستانهای روزنامهها، مقالههای مجلات، سرمقالهها، گفتارهای حکیمانهای که فکرمان را تحریک میکنند و اطلاعات تاریخیای که ممکن است بهطور اتفاقی مطالعه کنیم.
من بهترین و بزرگترین کمک در این زمینه را از کتاب «سیوشش وضعیت و موقعیت دراماتیک» نوشته جورج پولتی گرفتهام. من براساس دستهبندیهای این کتاب کارتهایی ساختهام و نامشان را گذاشتهام «کارت پیرنگ». چنین کارتهایی یک منبع تمامنشدنی ایدههای داستانی هستند و درعینحال به شما کمک میکنند تا مراحل مختلف کارتان را ساماندهی کنید.
من نمیخواهم هرگز برده الهام باشم. با آن مخالف نیستم، اما احساس هم نمیکنم که لازم است منتظرش بمانم تا مثل تیری از غیب به ذهنم خطور کند. گذشته از این الهام برخلاف رعدوبرق ممکن است هرگز دو بار اتفاق نیفتد؛ دستکم بیشتر اوقات. برای کنار هم گذاشتن شخصیتها، وضعیت و موقعیتها و عناصر دیگری که داستانهای دلنشین را خلق میکنند، تکنیکهای مختلفی وجود دارد. با کارتهایتان درست بازی کنید تا دریابید که رعدوبرق میتواند به دلخواهتان نیز اتفاق بیفتد. اسم بازی این است: خودتان... ایدهها را پرورش دهید.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
14 مهر؛ سالروز درگذشت شمس قيس رازي
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره شمسالدين محمدبن قيس رازى، اديب بزرگ به مناسبت سالروز درگذشتش منتشر کرده که می گوید: او صاحب کتاب معروف «المعجم فى معايير اشعارالعجم» است. المعجم مهمترين و جامعترين کتابى است که در آخر اين عهد در باب فنون ادبى به زبان فارسى نوشته شده است. اين کتاب مشتمل است بر دو قسم: قسم اول در فن عروض و قسم دوم در علم قافيه و نقد شعر است. در نقد شعر بحث درباره محاسن شعر و صنايع مستحسنه نظم و نثر و شرايط شعر و شاعر نيز آمده است. در ضمن تحقيق در هر مورد از موارد اين دو علم و فروع آن مؤلف اشعار و اسم بسيارى از شاعران و گاه قصيده و غزلى تمام را آورده و اين امر باعث شده است که کتابالمعجم علاوه بر فوائد کثير خود در علوم ادبى فارسى داراى منافع بسيار در جمعآورى اشعار و اسامى شاعران پيش از حمله مغول گردد.
کتاب در روزنامه شاپرک
داور شعر يک ملت است
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و شعر نصرت رحماني منتشر کرده که در نوشته شده است: از آغاز دهه بيست سرودن شعر را آغاز کرد و در دهه سي به مرز شهرت رسيد. نصرت رحماني علاوه بر سرودن شعر گه گاه داستان نويسي مي کرد و با نام مستعار " لولي " و " ترمه" در مجلات هفتگي انتشار مي داد.
نصرت رحماني از نخستين شاعران عصر ماست که زبان مردم کوچه و بازار را وارد شعر کرد . نصرت رحماني شاعري آزادي خواه و آنارشيست بود که در دهه ي چهل و پنجاه خورشيدي طرفداران زيادي در ميان مردم به ويژه جوانان داشت و بسياري از جوانان امروز ايران نيز از او به بزرگي ياد مي کنند و آرمان هايش را مي ستايند.
نصرت رحماني در مقدمه يکي از کتاب هايش مي نويسد : " شعر يا شعر است، يا نيست. دنياي شعر و شاعري چون دنياي ورزشي نيست که به شعر درجه يک ، نشان طلا ، به شعر درجه دو، نشان نقره و به شعر درجه سه، نشان برنز بدهند. شعر درجه نمي شناسد، داور شعر يک شاعر بازنشسته چون مربي ورزش نيست. داور شعر حتي منتقدان و شعر شناسان نمي توانند باشند . داور شعر يک ملت است ، نسل پشت نسل ! "
نظر شما