کتاب در روزنامه ایران
سالها یک فکر بودم
روزنامه ایران در صفحه شعر یادداشتی درباره اشعار زندهیاد صمد تیمورلو منتشر کرده که در آن میخوانیم: «دراین کتاب یک نفر به دنیا میآید» گزیدهای است از شعرهای شاعری که روز جمعه بیستم مرداد 91 از جمع شاعران ما رخت بربست. صمد تیمورلو در دهه 70 سرودن شعر را آغاز کرد و از سال 1377 از اعضای ثابت انجمن ادبی دکتر اقبالی بود. مجموعه شعرهای «بیرون تعریف نشده است»، «از کلاغ سفید به کلاغ سیاه»، «به نام کسی که در تاریکی است»، «قلعهات آنجا نیست» و «خروس مرده که برمیخیزد» از او منتشر شده. او در 43 سالگی درگذشت در حالی که میتوانست به حوزههای تازهتری از خلق هنری، نظر و سفر کند. مرگش ناگهانی بود. یک کمردرد ساده، تشخیص سرطان کلیه، آمبولی ریه، سکته قلبی و تمام. پیش از آنکه فکر کنی، اتفاق میافتد.
صمد تیمورلو برای سرایش شعرهایش زبانی ساده و بیآلایش را انتخاب کرده و میتوان اذعان داشت که شاعر این سطرها، دائم در پی چرایی و چگونگی پدیدههاست. دائم در حال پرسیدن است و همواره به فلسفیدن میاندیشد و از دریچهای به نام شعر مخاطبان خود را به تفکر و تأمل وا میدارد؛ مخاطبانی را که چندان در پی چالشهای زبانی نیستند و به «کشف»، بیشتر از «چگونگی کشف» میاندیشند. او را نمیتوان شاعری خواند که در پی خلق سطرهای درخشان است بیشتر به دنبال خلق فضاست؛ فضایی که مخاطبان بتوانند در آن قدمی بزنند، مناظر را ببینند و روی نیمکتی بنشینند درست مثل پارکگردی در شهری شلوغ و در دوران مدرن. شاعر به جای عکس گرفتن از منظره، دوباره آن را خلق میکند و در عین خلق دوباره، چیزهایی هم به منظره میافزاید که گرچه متعلق به اصل واقعیت نیست اما به دلیل همانندیهای زبانی و نشانهشناسانه، اغلب جای تصویر اصلی را در ذهن مخاطب میگیرد.
در شعرهای صمد تیمورلو روحیه پرسشگری موج میزند و ذهن پرسنده شاعر همهجا، مخاطب را به اندیشیدن سوق میدهد. شعرهای او از هرگونه زایدگویی مبراست و با کمترین واژگان، دنیای وسیعی را به ارمغان میآورد. میتوان اذعان داشت صبغه رویکردهای فلسفی و اندیشه و تناقضهای ذهن پرسشگر شاعر، برای خواننده چالشبرانگیز است و شاعر میکوشد با زبانی ساده و روان، درنگهایی را برای فلسفیدن مخاطبان خود رقم بزند: «سالها یک فکر بودم/ کسی پیدایم نمیکرد/ افتاده بودم یک گوشه»
کتاب در روزنامه شرق
کلاه از سر برداریم
روزنامه شرق در صفحه تئاتر یادداشتی درباره اکبر رادی منتشر کرده که میگوید: از پس خاطرات گذشته که میگذرم و کمی گذشته را ورق میزنم، «از پشت شیشهها»ی رادی را در کتابخانه زندهیاد احمد سعیدزاده میبینم. برمیدارمش، میخوانمش و میبلعمش. آنقدر که شیفتهام میکند تا دیگر نمایشنامههای استاد اکبر رادی را بخوانم و بعد هرگاه که اثری روی صحنه برود ببینمش و بعد هم وارد دنیای پر راز و رمز او شوم.
زمان کمی نیست از هنگامی که استاد شروع به نوشتن اولین نمایشش میکند (روزنه آبی، 1340-1338) زمانی که دنیای جسمانی و فانی را وداع میگوید (5دیماه 1386) و در طول این سالها 23 نمایشنامه را با 157 شخصیت مینویسد و منتشر میکند و دوستانی به صحنه میبرندش و کارنامه پرباری را برای نسل ما و نسل آینده به یادگار میگذارد. حال به سالهای حضور او در عرصه نمایشنامهنویسی که نگاه میکنم، درمییابم چندینسال و چندیندهه فعالیت در تاریخ ادبیات نمایش کشورمان تاثیرگذار و مهم بوده و هست.
در پایان این مطلب آمده است: پس از دو سال از آغاز فعالیت بنیاد اکبر رادی و چندسال از خاموشی استاد، من نیز به دعوت حمیده بانو عنقا- همسر استاد- در جمع هیاتمدیره این بنیاد قرار میگیرم و ضمن فعالیت در آن همچون بسیاری از دوستداران نمایشنامهنویسی او، تحسینش میکنم، میستایمش و بر روح بلندمرتبهاش درود میفرستم و به احترام تمامی سالهای زندگی پر از رنج و عشق و ایثارش برای تئاتر این مرز و بوم، کلاه از سر برمیگیرم.
روی نامها حساسیتی نداریم
روزنامه شرق در صفحه هنری با علی شجاعیصائین، رئیسدفتر کتاب و کتابخوانی وزارت ارشاد درباره ممیزی کتاب گفت و گو کرده که در آن آمده است: محور اصلی برای اظهارنظر و مجوز، متن کتاب است. اگر کتابی مجوز نگرفته باشد مشکل در متن آن کتاب است. موارد خاصی هم هست که ممکن است روی برخی اسامی حساسیتهایی باشد که طبیعتا بحث و گفتوگو میکنیم تا این مشکلات نباشد. ما قطعا دوست داریم کتاب بیشتری در کشور منتشر شود. محور اصلی و استنباط ما از قانون، متن است.
او می گوید: وعده داده بودیم ماه مهر با تهیه آییننامه اجرایی واگذاری ممیزی به ناشران، این واگذاری را آغاز کنیم تا ناشران در صورت تمایل برای مشارکت در امر ممیزی کتاب اقدام کنند. البته آییننامه در همان زمان منتشر میشود. در این آییننامه براساس تاکیدی که بر مواد آن شده است، بهصورت گامبهگام و تدریجی این پروسه را براساس اولویتی که در آن پیشبینی شده، به جریان میاندازیم. براساس اولویت ابتدا ناشران دولتی و بخش عمومی و بعد ناشران بخش خصوصی وارد این پروسه میشوند. البته ناشران بخش خصوصی هم براساس اولویتهایی که در آییننامه ذکر شده است، از ناشران کتابهای دانشگاهی آغاز میشوند و نهایتا به حوزه کودک میرسند.
ایرانیان غریبه
روزنامه شرق در صفحه هنری یادداشتی درباره قونیه در بزرگداشت مولانا منتشر کرده که در: اینجا آن میخوانیم: مزار مولانا در قونیه است، شاعری ایرانی که اکنون نهتنها برای ایرانیان بلکه برای بسیاری از مردم کشورهای دنیا نامی آشناست؛ نامی که در کنار تمام توصیفاتی که در مورد شعر و شخصیت او میشود، برای ما یک صفت دیگر هم به همراه دارد و آن «ایرانی»بودن است.
دورتادور این محوطه را مغازههایی دربر گرفتهاند که کالای اصلیشان، سوغات قونیه است. لیوان و مجسمه، گردنبند، تابلو و جاکلیدیهایی که همگی در یک چیز مشترک هستند و آن اجرای مراسم سماع است. یکی از فروشندگان میگوید پاییز که میشود، ایرانیان زیادی به اینجا میآیند. وقتی میگویم شعرهای فارسی مولانا را هم شنیدهای، میگوید مولانا یک ترک است و اشعارش را به زبان ترکی میخوانم.
در پایان مطلب آمده است: بعد از خروج از مقبره، روی سکویی در حیاط نشستهایم و مشغول تماشای چندثانیه از فیلمی هستیم که توانسته بودیم از محوطه داخلی بگیریم. پسرک هشتسالهای که پابهپای ما به مانیتور تبلت خیره شده، یکباره تکرار میکند: «forbidden». میخواهد به ما بگوید اجازه فیلمبرداری نداشتهایم. سر صحبت را که باز میکنیم، پدرش میگوید از کردهای ترکیه هستند اما در دانمارک زندگی میکنند. از ما که میپرسد، میگوییم ایرانی هستیم و او میگوید: «عراق؟» میگوییم ایران و بعد از چندبار تکرار نام کشورمان تازه متوجه میشود اهل کجاییم. توصیه میکند روز شنبه هم به اینجا بیاییم تا مراسم سماع را که هر شنبه ساعت 9شب از سوی شهرداری قونیه برگزار میشود، تماشا کنیم. میخواهیم بپرسیم شما که ایران را نمیشناسید چگونه مولانا را شناختهاید اما تنها به پرسیدن بخش دوم سوال اکتفا میکنیم و بعد از اینکه جواب میدهد «مولانا را از روی اشعار ترکی شناختهام» خودبهخود سوال اول منتفی میشود و به این فکر میکنیم که اینجا مزار مولاناست، شاعری که به زبان فارسی شعر گفت اما ما فارسیزبانان در مقبرهاش غریبهایم.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
محلهای به نام جهان ادبیات جعفر مدرسصادقی
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره جهان داستانی جعفر مدرسصادقی با تمرکز بر کتاب روزنامهنویس منتشر کرده که می گوید: پیوستگی فضاهای تخیلی و افسانهای با واقعیت: این مهم را میتوان در تمام کتابهای مدرسصادقی دید؛ شگردی که مدرسصادقی استاد آن است. از این طریق سعی در مفهومی دارد به نام جهان ادبیات؛ جهانی یکه و متصل و در عین جهانشمول بودن. جهانی که قوانین خاصی بر آن حاکم است؛ حال میخواهد جهانش به بزرگی محله کتاب «روزنامهنویس» باشد (محلهای که تو گویی شهری است در شهر دیگر) با تاریخی مستقل، با مردمانی که انگار یک به یک از کتابهای دیگر مدرسصادقی آورده شدهاند و گرد آمدهاند در محلهای که اسمی ندارد و جهان و روحی بهشدت مختص به خود و منحصربهفرد دارد یا به قول پاسکال کازانووا: «جهانی که در آن بازارش ارزشهای غیربازاری مبادله میشود؛ آن هم در چارچوب یک اقتصاد غیراقتصادی» از اینرو ست که وارد شدن عنصری خارجی (مینو بهعنوان کسی که از آن محله به فرنگ سفر کرده و بعد از چند سال دوباره برمیگردد) تمام معادلات را بر هم میزند؛ همه رویاها، همه خوبیها و یکپارچگیها و همه ارزشها و در کل تمام گذشته را از یاد میبرد و تاریخ محله را دستخوش تغییر میکند.
تمثیل؛ جعفر مدرسصادقی در «روزنامهنویس» همچون کتابهای دیگرش مثل «بالون مهتا» یا «گاوخونی» یا «ناکجاآباد» باز سراغ این نوع از روایت نمادین میرود. این رویه را میتوان در مجموعه داستان موفق «وقایعاتفاقیه» هم دید که اوج هنر مدرسصادقی در تلفیق و پیرنگ کردن تمثیل با مفهومی به نام «زندگی محسوس» رمان است که هنری جیمز فقید از آن نام میبرد. با خواندن «ناکجاآباد»، «گاوخونی» «بالون مهتا» جعفر مدرسصادقی سعی در رسیدن و دستیابی به مختصات یک یوتوپیا دارد و در راه رسیدن به این یوتوپیا از مختصات داستان (فضایی دارای زمان و مکان مشخص) به مختصات قصه (فضایی فاقد زمان و مکان مشخص) میرسد.
کتاب در روزنامه آرمان
اپرتِ خروسزري پيرهنپري
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره داستان «خروسزري پيرهنپري» احمد شاملو منتشر کرده که می گوید: ؛ این قصه با وجود گذشت بيش از چهاردهه از نگارشش باز هم براي كودكان و بزرگسالان خواندني و ديدني است. گروه موسيقي پارس، نيز براي سه شب متوالي در تالار وحدت (11 تا 13 مهر) اُپرت «خروسزري پيرهنپري» را به مناسبت روز جهاني كودك به روي صحنه ميبرد. اين برنامه تنها براي كودكان نيست؛ بلكه برنامهاي است براي هر خانواده ايراني: چراكه همه ما به نوعي با اين داستان خاطره داريم و بخشي از كودكي ما مربوط به همين قصه است. «خروسزري پيرهنپري» داستان يك گربه، يك طُرقه و يك خروس است. گربه با پالتوي پوست خوشگلش، طُرقه با نيمتنه مخملياش و خروس هم با دم نيلي، شكم سياه و سرخ و نارنجي و پرهاي سفيدش كه وقتي در نور آفتاب ميايستاد، مثل طلا برق ميزد باهم زندگي ميكردند. خروسزري هيچوقت لباس نميپوشيد، چون پرهايش زير نور آفتاب مثل طلا ميدرخشيد و براي همين بود كه گربه و طرقه به او ميگفتند خروسزري.
کتاب در روزنامه وطن امروز
ظرفی برای بیان مفاهیم دینی
روزنامه وطن امروز در صفحه فرهنگ و هنر یادداشتی درباره رمان «لبخند مسیح» اثر سارا عرفانی منتشر کرده که در آن آمده است: داستان در ابتدا با یک قصه عامهپسند که جوانان و نوجوانان مخاطب این نوع داستانها هستند آغاز میشود اما آرامآرام وارد داستان اصلی میشود داستانی که مضمون و پیام نویسنده در آن قرار دارد و شاید بتوان گفت عامل نگارش این رمان نیز همین پیام و محتوای «لبخند مسیح» است. مضمون این داستان حول محور مباحث توحیدی میچرخد که نویسنده در نظر دارد آن را از طریق هنر خود که همان نویسندگی است به خواننده منتقل کند. عرفانی در این رمان با طرح سؤالات مختلف از سوی نیکلاس، نگار (نماد جوان ایرانی است که نماینده تفکر شیعه 12 امامی در جهان نیز هست) را به چالشی برای یافتن پاسخ سؤالات وی فرامیخواند. سؤالاتی که شاید تا قبل از اینکه از سوی نیکلاس پرسیده شود، اغلب بر این باور باشیم که آنها را میدانیم و نسبت به آنها بیتفاوت نیستیم اما هنگامی که نگار (به عنوان جوان شیعه) با این سؤالات روبهرو میشود پی به بیاطلاعی نسبت به باورها و اندیشههای دینی خود میبرد. این رمان با توجه به اینکه موضوعی دشوار و سخت را برای روایت انتخاب کرده اما به رغم این موضوع توانسته موفق شود و متنی صریح و روان را برای مخاطب روایت کند. ساده و روان بودن این داستان با وجود پرسشهایی بنیادین و پایهای از باورها و عقاید یک فرد مسلمان، خدشهدار نشده است. پرسشهایی که خواننده را نیز به فکر فرو میبرد تا خود را در محک این پرسشها قرار دهد تا بداند در چه نقطهای از باورهای دینی ایستاده است.
نظر شما