دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۲
آنگاه که شاعر ترانه سرود/ به یک چیز خوب فکر کن/ روایت مرد پارسی‌گوی از جهان درون

امروز دوشنبه هفدهم آذر 1393 روزنامه‌های ایران، اعتماد، آرمان، مردم سالاری و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کرده‌اند. گفت‌وگو با غلامرضا صراف از موضوعات خواندنی روزنامه‌های امروز است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)-  زینب کامرانی: امروز دوشنبه هفدهم آذر 1393 روزنامه‌های ایران، اعتماد، آرمان، مردم سالاری و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کرده‌اند.


کتاب در روزنامه ایران

روایت مرد پارسی‌گوی از جهان درون
روزنامه ایران در صفحه آخر مطلبی درباره میرجلال الدین کزازی منتشر کرده که در آن می خوانیم: مردی که با واژه‌های غیرپارسی میانه‌ای ندارد و تمام قد در برابرشان ایستاده. آنقدر در حوزه این زبان و ادب تحقیق و پژوهش کرده که آهنگ کلامش جز به پارسی سره به زبانی دیگر نمی‌چرخد. پای گفته‌هایش که بنشینی، از جایگاه زبان پارسی می‌گوید. از فردوسی که شعرهای شاهنامه‌اش را از بر است و می‌گوید:  او بزرگمردی‌ است که پارسی را از نابودی نجات داده است.
«دمی بی خویشتن، با خویشتن» عنوان تازه‌ترین کتاب اوست که  از سوی انتشارات معین منتشر شده و در قفسه‌ کتابفروشی‌ها جای گرفته است. کزازی این کتاب را چالش‌خیزترین اثر خود می‌داند. معتقد است که زمینه آن جهان نهان است. کزازی در آن به درون و بیرون انسان و دین و آیین‌ها پرداخته و آن طور که پیش‌تر گفته سؤالات و پیچیدگی‌های جهان درون از جمله مهم‌ترین انگیزه‌هایی به شمار می‌آید که وی را به سوی تألیف «دمی بی‌‌خویشتن، با خویشتن» کشانده است.

کتاب در روزنامه اعتماد

بيژن الهي حقيقي ترين پيرو نيما

روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات با غلامرضا صراف به بهانه انتشار سه كتاب تازه از «بيژن الهي» گفت وگو  کرده  که وی در این مصاحبه می‌گوید: من در مقاله يي به نام «شعر گفتار چيست» كه در زمان حيات بيژن الهي چاپ شد به تاثير او بر شعر گفتار اشاره كرده بودم. معتقدم كه آغازگر جدي شعر گفتار الهي است. به نظر من اين الهي بود كه ديكلماسيون طبيعي كلمه و زبان را با عنايت به آموزه هاي نيما وارد شعر كرد و اين امر در «دوره سياه در سرايش پارسي»، «علف ايام» و «نحو محو» ملموس است. در اين آثار مي توان صداي گياهان، جانوران، پرندگان و خزندگان را شنيد، به نوعي الهي طبيعت را در شعر احضار مي كند و طبيعت در شعر او به سخن درمي آيد. اين خصيصه يي است كه اصلا نيما به آن التفات داشته مانند همان شعر «آقا توكا» كه سوژه شعري با او سخن مي گويد. به نظرمن الهي از معدود كساني است كه آموزه هاي نيما را به كار بست. الهي درك كرد كه كوتاه كردن سطر و مصرع ها انقلاب نيما نبود بلكه نيما خواست شعر را از تحديدات لفظي و كلامي برهاند و آن را به زبان طبيعي برگرداند. الهي علاوه برشعر گفتار تاثيرش روي برخي شاعران نيز مشهود است. به گمان من حتي كسي مثل براهني در «خطاب به پروانه ها» دنباله رو«دوره سياه در سرايش پارسي»است. البته از آنجا كه الهي در زمان حياتش كتاب شعري چاپ نكرد و اشعار او در مطبوعات و مجلات به صورت پراكنده باقي ماند، كسي مثل براهني مي تواند ادعا كند كه اشعار الهي را نديده است.

تورگينف؛ راوي عشق ها و نفرت ها
روزنامه اعتماد در صفحه آخر یادداشتی درباره رمان «آب هاي بهاري» منتشر کرده که در آن عنوان شده است: رمان «آب هاي بهاري» نيز مانند كتاب هاي «نخستين عشق»، «رودين» و برخي ديگر از آثار ايوان تورگينف، ماجرايي عاشقانه و غنايي را دست مايه روايت قرار مي دهد و در روايتي خطي و با نگاه و وصفي شاعرانه مخاطب را آرام آرام به دل ماجرا هاي «سانين» شخصيت اصلي داستان مي برد. در اين رويات بيش از هرچيز با تجربه زيسته نويسنده روبه رو هستيم. ايوان تورگينف در سال هاي جواني به بسياري از كشور هاي اروپايي سفر مي كند و از اين رو عجيب نيست كه آغاز رمان «آب هاي بهاري» هم روايت بازگشت شخصيت اصلي داستان از يك سفر باشد. «سانين» بيست و دو – سه ساله و از اشراف روس است: در روز هاي روايت داستان هم در سفر به فرانكفورت است: در اين سفر به «جما» دختري زيبا و ايتاليايي عاشق مي شود: اما اين تازه آغاز ماجرا است. همين قدر بگويم كه «جما» نامزد مرد پولدار آلماني است. ناگزير به سنت آن روزگار «سانين» با آن مرد آلماني بر سر «جما» دوئل مي كند و... در ادامه روايت هم «سانين» به زني ديگر بر مي خورد و اين دو روايت موازي در حالي به ياد نويسنده راوي مي آيد كه سي سال از آن روز ها گذشته است... نويسنده در اين رمان به نگاهي جزيي نگر و جذاب به واكاوي عواطف آدم ها، به بخل ها، عشق ها، تنهايي ها، حماقت هاي نوع آدمي مي پردازد. ايوان تورگينف درباره اين رمان مي گويد «اين داستاني است كه بر من گذشته است، زندگي خودم است و به همين دليل براي نوشتنش هيچ رنجي نكشيده ام.»
      
توصيفي از واقعيت پنهان زندگي روزمره
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات یادداشتی درباره مجموعه داستان «يك روز مناسب براي شناي قورباغه» سومين مجموعه داستان و چهارمين كتاب رضا زنگي آبادي، نويسنده كرماني منتشر کرده که در آن آورده است: اين كتاب شامل ٩ داستان كوتاه است كه جز داستان «رعنا وقتي كه خواب است» و «خواب خوش اسب ها» همگي در بازه زماني سال ٩٠ تا ٩٢ نوشته شده اند. بالطبع درونمايه و شيوه روايت اين ٩ داستان نيز با وجود تفاوت موضوعي شان متاثر از شرايط اجتماعي همين دوره و رسوخ آن در ناخودآگاه نويسنده است. داستان هايي با فضاي تلخ و سياه كه همگي توصيفي از واقعيت تلخ پنهان شده در لايه زيرين زندگي روزمره ارايه مي‎ دهند. واقعيتي كه جايي مانند داستان «خواب خوش اسب ها» و «درياها دورند» در جزييات و فضاي زندگي شهري ما ريشه دوانده و جايي مانند داستان «مرگ موقت مادربزرگ» و «يك روز مناسب براي شناي قورباغه» آنقدر عريان است كه نيازي به آشكار كردن ندارد.
 
پاسخ به پرسشي چندهزار ساله
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات   یادداشتی درباره كتاب «كجا مي ريم، بابا؟» منتشر کرده که كتابي است نوشته ژان لويي فورنيه، نويسنده و هنرمند فرانسوي. اين كتاب كه در سال ٢٠٠٨ برنده جايزه فمينا، يكي از جوايز ادبي معتبر فرانسه، شده روايت زندگي خصوصي فورنيه و دو فرزند معلول اوست. مي توان گفت اين كتاب نوعي زندگي نامه خودنوشت است و خواننده را وارد دنياي پدري با فرزندان متفاوت مي كند. هرچند معمولاحرف زدن از كودكان معلول و مشكلات آنها براي پدر و مادرها كار ساده يي نيست اما فورنيه تصميم مي گيرد با نگاهي تازه به روايت زندگي اش بپردازد.
در ادامه مطلب آمده است: توصيفات نويسنده بسيار دقيق و جذاب است طوري كه حس مي كنيم ماتيو پيش چشم ما با توپش بازي مي كند يا صداي ماشين درمي آورد. دو سال بعد از تولد ماتيو، برادرش توما به دنيا مي آيد. فورنيه و زنش ابتدا فكر مي كنند بچه سالم است و از اين بابت بسيار خوشحالند اما به زودي معلوم مي شود او نيز معلول است و براي بار دوم دنيا براي فورنيه به آخر مي رسد. «كجا مي ريم، بابا؟» جمله يي است كه توما هروقت سوار ماشين پدرش مي شود مي پرسد و بدون آنكه منتظر جواب بماند باز هم سوال خود را تكرار مي كند. اين جمله ساده نه تنها ذهن پدر توما بلكه انسان هاي زيادي در طول تاريخ را به خود مشغول كرده. همه مي خواهند بدانند كجا مي روند و چه آينده يي پيش روي شان است. اين نكته در طرح جلد كتاب نيز مورد توجه قرار گرفته و پدر و فرزندي را مي بينيم كه دست در دست هم در جاده يي پيش مي روند و معلوم نيست از كجا سر درخواهند آورد.
 
تاريك-روشناي واقعيت و خيال
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات  یادداشتی درباره رمان «تاريك ماه» نوشته منصور عليمرادي منتشر کرده که در آن آمده است: منصور عليمرادي در «تاريك ماه»هم به زبان و بياني خاص دست پيدا كرده كه مي تواند به زبان رسمي ما به خصوص به زبان داستان انتخابي تازه پيشنهاد كند و هم توانسته جغرافيايي تازه براي رمان خلق كند، كه كمتر نويسنده يي- تا آنجا كه من مي دانم- توانايي يا جسارت توجه به آن را تاكنون داشته است. شمار قابل توجهي از داستان هاي كوتاه و رمان هاي ٢٠، ٣٠ سال اخير ايران، يا در بستر مناسبات شهري، در خانواده هاي متوسط صاحب دغدغه هاي گاه اندكي واقعي و بيشتر مصنوعي مي گذرند، با شخصيت هايي كه حركات و حالات شان از فرط تكرار، يكسان و همانند و كليشه شده اند يا يكسر تقليدهاي فرمي دست چندمي از رمان هاي غربي هستند، بي كمترين خلاقيت فرمي و ساختاري. اما عليمرادي در «تاريك ماه» نخست به زباني ويژه و منحصر به فرد مي رسد كه در سرتاسر رمان هم يكدستي خود را حفظ مي كند و هم انرژي و توان حيرت انگيزي در بيان رويدادهايي دارد كه فقط در آن جغرافياي خاص رخ مي دهد و دقيقاً بيانگر احوالات شخصيت هاي رشديافته در دل همان جغرافيا و مناسبات غريب و بي رحم آن است. اين دو (زبان و جغرافيا) در رمان پيوندي عجيب با هم دارند كه خواننده با شناخت تدريجي با يكي، رفته رفته به دل ديگري نقب مي زند و با «ميرجان» سرتاسر آن منطقه، تاريخ و عادات پسنديده و ناپسند آن را مي شناسد.
سفري عجيب و غريب در دل افسانه ها، اساطير، خرافات و باورهاي سخت جان گوشه يي دورافتاده از سرزمين ايران نخستين ره آورد خواننده اين كتاب است. اگر كه آشنا باشي و آميخته با آن حدودات و آدم ها، قطعا لذت دوچندان مي بري از اين سفر با «ميرجان» و ساير شخصيت هاي رمان نويسنده. براي خواننده يي چون من كه خود در آن حدودات يا در مناسباتي شبيه به آن بزرگ شده، اهميت اين سفر دوچندان مي شود وقتي تسلط نويسنده را بر زير و بم هاي فرهنگ آن حوالي مي بيند و مي بيند كه چه مايه دقت و تيزبيني در اين كتاب به كار رفته تا ميرجان بتواند در قالب سرگذشت خود، تاريخ بخشي دورافتاده و شايد فراموش شده از سرزميني را بيان كند كه به باور خيلي ها گنجينه هاي فراواني از افسانه و حكايت و قصه و رمان در خود نهفته دارد. باري، ميرجان زخمدار و غمگين، به «ميار» كسي آمده است «خورشيد» نام، تا روايت زندگي پر فراز و نشيبش را برايش بازگويد و به مدد نشئه افيون، چانه اش گرم كند و از همه چيز بگويد از جبر رفته بر وي در آن مناسبات، از هوس ها و عشق ها، از نگراني ها و دغدغه هاي گوناگون، حتي از قاتل بودن خودش. نام خورشيد نيز در اين رمان به گمانم بيهوده انتخاب نشده است، زيرا ميرجان دارد در حضور خورشيدي لب به واگويه و اعتراف مي گشايد كه تنها حكمران آن حوالي است و بي وقفه مي تابد و جان و زمين و زمان را گرم مي كند و با حضورش بر همه چيز رنگي و نيرنگي خاص مي دهد، انگار فقط او مي تواند و مي داند كه در زير آسمان آنجا چه مي گذرد و تبار مردمان آنجا چگونه احوالي دارند و بايد كه داشته باشند، گوش اين سخن ها فقط اوست و لاجرم سنگ صبوري دنياديده و خود زخم خورده.
 
کتاب در روزنامه آرمان

آنگاه که شاعر ترانه سرود
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات گفت‌‌وگوی جذاب و خواندنی فیلیپ راث نویسنده بزرگ آمریکایی با میلان کوندرا به مناسبت بازترجمه و نشر دو رمان بزرگ و مطرح او «سبکیِ تحمل‌ناپذیرِ هستی» و «هویت» با ترجمه حسین کاظمی‌یزدی را منتشر کرده که می گوید: پس از جنگ، پل الوار از سوررئالیسم دست کشید و بزرگ‌ترین شارح چیزی شد که من آن را «شعر توتالیتاریسم» می‌نامم. او آواز برادری، صلح، عدالت، فردایی بهتر سر می‌دهد، برای همکاری و علیه انزوا، برای شادمانی و علیه اندوه، به سود معصومیت و علیه بدگمانی ترانه می‌سراید. زمانی که در سال 1950 فرمانروایان ، دوستِاهلِ پراگِ الوار، زالویس کالاندرا را به مرگ با چوبه دار محکوم کردند، الوار احساساتِ شخصیِ دوستانه خویش را محض آرمان‌های‌فراشخصی سرکوب می‌کند و موافقت خویش را با اعدام رفیقش به صورت عمومی اعلام می‌دارد. جلاد به دار آویخته شد آن هنگام که شاعر ترانه سرود.و نه‌تنها شعر، که سراسر دوره وحشت استالینیستی، دوره‌ای از مجموعه هذیان‌گویی‌های شورانگیز بود. این امر اکنون به کلی فراموش شده، اما در واقع لُب کلام همین است. مردم دوست دارند بگویند: انقلاب زیباست، فقط وحشتی که از آن ناشی می‌شود زشت است. اما این درست نیست. زشتی در دل زیبایی پنهان است، جهنم در درون رویای بهشت است و اگر بخواهیم ماهیت جهنم را درک کنیم باید منشا و ماهیت بهشت را مورد بررسی قرار دهیم. محکوم‌نمودن گولاگ‌ها آسان است، اما مشکل زمانی رخ می‌نماید که می‌خواهیم از شعر توتالیتاریسم به عنوان مسیر بهشت که در نهایت به گولاگ ختم می‌شود، دوری بجوییم. امروزه، مردم سراسر دنیا بی‌شک اندیشه تاسیس گولاگ‌ها را رد می‌کنند، بااین‌حال همچنان مشتاق آنند که با شعر توتالیتاریسم هیپنوتیزم شوند و در پی ترانه‌ای شبیه آنچه  پل الوار هنگامی که دود جسد «کالاندرا» از دودکش قبرستان به آسمان برخاسته بود،چونان فرشته مقرب، چنگ در دست بر فراز پراگ به پرواز درآمده و سر داده بود، گروه‌ گروه به سمت گولاگ جدیدی رژه بروند.
 
کوندرای همیشه
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی به مناسبت بازترجمه‌ دو رمان «سبُکی تحمل‌ناپذیر هستی» و «هویت»نوشته میلان کوندرا منتشر کرده که در آن آمده است:  دلایلی که من را واداشت به بازترجمه‌ این دو رمان (و رمان‌های دیگر این نویسنده)، یکی دلیلی عام که به‌طورکلی توجیهی است برای اقدام به بازترجمه، ودیگری دلیلی خاص برای ترجمه‌ مجدد «سبُکی تحمل‌ناپذیر هستی.»
1. حضور مؤلف در متن، یعنی اثر مشترکی که یک مؤلف در آثار متعدد خود بر جای می‌گذارد، مسئله‌ای است که بر کمتر کسی پوشیده است. مؤلف یک اثر علاوه بر انتقال اندیشه‌ای به مخاطبانش، زبان یا ادبیاتی منحصر به فرد را نیز، برای انتقال آن اندیشه به مخاطب خلق می‌کند و با این هر دو حضور خودش به‌عنوان سوژه‌ای انسانی را اثبات می‌کند. گزینش برخی از کلمات و ساختارها در میان گستره‌ وسیعی از گزینه‌های موجود و همچنین انتخاب لحنی خاص برای بیان اندیشه، ادبیات خاصی است که مؤلف آن را خلق می‌‌کند. اما مترجم نیز، هرچند که اندیشه‌ای از خود نمی‌سازد و تنها اندیشه مؤلف را منتقل می‌کند، با ایجاد ادبیاتی خاص برای انتقال اندیشه‌ مؤلف از زبان مبدأ به زبان مقصد، ردی از خود به‌عنوان سوژه‌ انسانی در اثر ترجمه شده می‌گذارد.
2. وقتی چندین سال پیش برای اولین بار رمان سبُکی تحمل‌ناپذیر هستی را با ترجمه‌ «بار هستی» خواندم این علامت سؤال بزرگ در ذهنم ایجاد شد که چرا مترجم محترم نام رمان را تغییر داده. البته مترجم در یادداشتی در ابتدای کتاب، دلیلی برای این کار آورده است؛ ولی این دلیل هم آن علامت سؤال را پاک نکرد. مؤلف خود در جریان رمان به تمایز میان سنگینی و سبُکی و مقصودش از سبُکی هستی و تحمل‌ناپذیر بودن آن اشاره می‌کند و حتی در متن رمان،از عنوان خود کتاب، یعنی سبُکی تحمل‌ناپذیر هستی نام می‌برد. در حالی‌که با انتخاب «بار هستی» نه تنها به‌واسطه‌ کلمه‌ «بار» به‌جای سبُکی، سنگینی به ذهن می‌آید بلکه نشانی هم از تحمل‌ناپذیر بودن آن نیست. اما منظور نویسنده از انتخاب چنین عنوان به‌ظاهر عجیبی چیست: ژان پل سارتر، فیلسوف بزرگ فرانسوی، در اگزیستانسیالیسم خود هستی را به سه دسته تقسیم می‌کند، هستی در خود یا فی‌نفسه، هستی برای خود و هستی برای دیگران که ما در اینجا با این شق سوم کاری نداریم ...
 
به یک چیز خوب فکر کن
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره مجموعه داستان «به یک چیز خوب فکر کن» نوشته شهلا شهابیان  منتشر کرده که مجموعه داستانی است شامل دوازده داستان کوتاه که 101 صفحه توسط انتشارات فرهنگ ایلیا رشت روانه بازار شده است. در این نقد می‌خوانیم: این مجموعه داستان بر خلاف حرف دوستان که فرموده بودند مجموعه داستانی پست مدرن است، من می گویم مجموعه داستانی کاملاً مدرن است. داستان‌های پست مدرن ،طبق گفته ایهاب حسن داستان‌هایی هستند، که در آنها از آخرین تکنولوژی استفاده می شود. داستان‌هایی با روایت‌هایی شبیه به اعتیاد زندگی شهری، حذف انسان به عنوان عنصر مرکزی داستان، از افسانه های عصر فضا و کیهان شناسی جدید شبیه برخی داستان کوتاه های ایتالوکالونیا و برخی مولفه‌های دیگر ... ولی عموماً داستان‌های این مجموعه بر پایه خرد‌گرایی و عموماً راوی داستان ها در جایگاه خود شان باقی می مانند، زاویه دیدها در این مجموعه داستان بصورت کاملاً ثابت ، در روایت حضور دارند و در ساختار کلی داستان دچار چرخش یا تغییر نمی‌شود. معمولا داستان‌های این مجموعه پایان‌بندی بازی دارند. وحدت موضوعی و انسجام، یکی دیگر از مولفه های این مجموعه داستان است که خود را برجسته‌تر نشان می دهد  و باعث ایجاد تعلیقی قدرتمند در زبان و روایت می شود که موجب  ایجاد کشش و جذب مخاطب و ایجاد تفکر در مخاطب و باعث می شود، مخاطب،تا آخر روایت به دنبال حوادث و اتفاق های داستان باشد که نمونه موفق این دست داستان خود داستان به یک چیز خوب فکر کن است که اسم کتاب را هم یدک می کشد . داستان در مورد زنی است که به هر دلیلی بچه توی شکمش مرده و دچار توهمات و درگیری‌های ذهنی می‌شود. شخصیت زن داستان هنوز فکر می‌کند، بچه اش زنده است و با او زندگی می کند.
 
سفری به سمت و سوی مرگ
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «در كفن خاكستر» منتشر کرده که داستان های اين مجموعه،  بيان غربت و گمگشته بودن انسان‌هايی است كه در نهايت منجر به مرگ ونيستی شان می شود. داستان هايی واقع‌گرا كه گاهی وضعيتی اسفبار و تكان‌دهنده از شخصيت را در يك وضعيت معمول باز گو می كنند. داستان‌ها با تكيه بر واقعيت موجود جنگ كه اثرات مخربش در باز خورد با روان انسان‌ها می باشد ساخته می شوند و با استفاده از تخيل به واقعيت درونی آنها شكل می گيرند. در داستان اول روايت به طريق نامه نگاری است . ماجرای دختری كه برای جدال با سرنوشت از روستا به شهر فرار می كند . زبان و لحن خوب راوی آن را برايمان باور پذير می كند و فرهنگ جنوب وفضای آن به خوبی به تصوير كشيده  می شود.جدا از اين كه چه عواملی باعث سرخوردگی اين دختر می شوند او از لحاظ فيزيكی ناپديد می شود كه نشات از غريبگی او با جهان پيرامونش می باشد. در داستان يك تكه ديوار پليتی هم ما اين گمگشتگی درونی را می بينيم كه از يك تكه ديوار  توانسته وجود پدر را بسازد و بخشی از پدر گم شده با آن  به ما شناسانده  می شود. روايت ،در كل روايت مردگان می باشد و جهانی كه با مردن  پدر ساخته می شود . در داستان تاريخچه  جنگ  زن و مرد رهگذری را می بينيم كه در واقعيت گم شده‌اند وموقعيتی كه باعث شده فضای داستان سردرگمی درونی را درست و بجا به رخ بكشاند.
 
نوشتن داستان کوتاه
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره داستان کوتاه  منتشر کرده که در آن نوشته شده است: اولین بار «ادگار آلن پو» در سال 1842 داستان کوتاه را تعریف کرد و اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت میان شکل های کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص می کرد. اما برخلاف اصلی که پو ارائه داده بود، داستان های کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته می شود، فاقد ساختمان حساب شده و محکم بود و به آنها قصه، لطیفه و حتی مقاله می گفتند.اولین بار ادگار آلن پو در نقد مجموعه داستان‌های «ناتیل هاثورن»، داستان کوتاه را چنین تعریف کرد: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»باربارا ورنک دورکین در مقاله «داستان تان را کوتاه کنید، تراش دهید و پرداخت کنید» گفت: «داستان کوتاه باید بتواند بدون آن اشباع شدگی و شکوهی که یک رمان می تواند به وجود بیاورد، با ضربه هایی ضعیف حرارت و جادوی درون خواننده را – تمام شادی ها و اندوه هایش و همه  اشتیاق و همذات پنداری‌اش را – بیدار کند. به همین دلیل است که نوشتن داستان کوتاه رویای انسان‌های هنرمند است.»آلیس آنه مونرو برگزیده نوبل ادبی 2013 را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می‌شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند.

کتاب در روزنامه مردم سالاری

موناليزاي ادبيات

روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره کتاب «موناليزاي ادبيات» از مهدي اميرخانلو منتشر کرده که  در آن بیان شده هاملت شاهزاده دانمارکي از سفر آلمان به قصر خود در هلسينبورگ رهسپار مي‌شود تا در مراسم سوگواري پدر شرکت کند. شاه مقتول سراغ‌ هاملت مي‌آيد و از جفاي برادر خود مي‌نالد که چگونه همسر پادشاه را فريب داده و مرگ شاه نگون بخت را سبب شده است.‌ هاملت به نابودي عموي فريبکار و مادر خلافکارش همت مي‌کند و در اين راه درمي‌يابد پدر معشوقه خويش همراه توطئه‌گران بوده است.
افلياي زيبا که اين داستان غم‌انگيز را مي‌شنود، تن را به امواج رودخانه مي‌سپارد و هملت را هم امواج اندوه بار به ديار خاموشان مي‌برند.

کتاب در روزنامه شاپرک

گفت‌وگو در دايره ادبي
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان  مطلبی درباره زندگي و آثار رالف والدو امرسون منتشر کرده که در آن بیان شده است: او در زادگاه خود «كنكورد»، دايره اي ادبي تاسيس كرد و به پرورش ديدگاهها و انديشه هاي نو پرداخت و در اين راه از وجود بزرگاني چون «هنري ديويد ثورو» نويسنده مقاله معروف «نافرماني مدني» و همچنين «ناتانيل هاوثورن» بهره برد.
«امرسون» اولين اثر مكتوب خود را با نام «طبيعت» در سن 33 سالگي خلق كرد كه مجموعه اي از مقاله هاي او طي سالهاي پيشين بود. او در اين مجموعه به بيان ديدگاهها و انديشه هاي خود پرداخت و با تكيه بر «فردگرايي»، حاكميت سنتي را رد كرد. امرسون در كتاب «طبيعت»، همگان را به احساس «لذت ارتباطي اصيل با جهان آفرينش» دعوت كرد و با تاكيد بر مفهوم «وجود بي نهايت يك فرد» بيان داشت.
«امرسون» در سال 1840 با همكاري «مارگارت فولر»، اقدام به راه اندازي مكاني براي بيان نظريه هاي گوناگون در باب اصلاحات اجتماعي نمود. او در سال 1841، بسياري از سخنرانيها و نوشته هاي خود را در مجموعه اي به نام «مقالات» به چاپ رساند و در پي آن، جلد دوم «مقالات» و «خطابه هايي در باب طبيعت» را منتشر كرد.
وي در اين آثار، خوانندگان را به «اعتماد به نفس» دعوت نمود و به آنها توصيه كرد كه از استعدادهاي ذاتي شان براي خودشناسي استفاده كنند و از الهامات طبيعت غافل نشوند. «امرسون» در دهه 50 به سخنراني تمام وقت تبديل شد و حاميان بسياري يافت. «سلوك زندگي» و «جامعه و فرديت»، نام آثار بعدي اوست كه با موفقيت فراوان همراه گرديد.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط