کتاب در روزنامه فرهیختگان
داستان خودم را مینویسم
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر با با امیررضا بیگدلی گفتوگو کرده که کتاب «باز هم پیش من بیایید»، مجموعه گزیدهای از داستانهای کوتاه او به تازگی منتشر شده و از ۳ مجموعه داستان «چند عکس کنار اسکله»، «آن مرد در باران آمد» و «آدمها و دودکشها» انتخاب شده است.
او می گوید: راستش را بخواهید من برخی از داستانهایم را در زمانی نوشتم که هنوز کاری از کارور نخوانده بودم. اما بعد از آشنایی با آثار او واقعا شیفتهاش شدم. این را انکار نمیکنم. همین الان هم در اتاق کار من شش عکس وجود دارد که دو عدد از آنها عکس کارور است. این شیفتگی دو دلیل دارد؛ داستانهایش بینظیر هستند و سبک و سیاق من به او نزدیک است. من در زندگی آدم سختگیری نیستم. آدم پیچیدهای نیستم. در روابط زندگی رو بازی میکنم. ظاهر و باطنم خیلی بههم نزدیک است. طبعا داستانهایم هم چنین است. خب بچه شهر هم هستم. بچه تابستان تهران هستم و تجربیات زندگیام حاصل زندگی در چنین فضایی با آدمهایش است. اما کارور آنقدر بزرگ است که هر شهرینویسی مثل من هم خواهینخواهی زیر سایهاش قرارمیگیرد. خب آسمان خانه ما کوتاه است. اما من داستانهای خودم را نوشتم. داستانهای من از دل زندگی خودم بیرون آمده نه از لابهلای سطرهای «کلیسای جامع». من نجاری کردهام. نقاشی ساختمان کردهام. در کارگاه کمربندسازی کار کردهام. در بیابان رانندگیکردهام. لولهکشی کردهام. سیمکشی کردهام. چتربازی- به معنای خاصش که در بندر عباس نام میبرند- کردهام. اینکه برخی گفتهاند کپیبرداری از کارور، کملطفی است. به گمان من اینچنین نیست. اما واکنشی نسبت به آنها نداشتهام. من داستان خودم را مینویسم و آنها نظر خودشان را ارائه میکنند. بدونشک اگر نظرات آنها برای من مفید بوده باشد به آن گوش کرده و در کارهای پس از آن دقت بیشتری کردهام.
کتاب در روزنامه ایران
نویسنده مهاجر ایرانی در بیرون از ایران نه نانی دارد، نه نامی و نه پناهی
روزنامه ایران امروز در صفحه فرهنگی با فرشته مولوی نویسنده و مترجم ساکن کانادا گفتوگو کرده که چند رمان و مجموعه داستان از جمله «خانه ابر و باد»، «دو پرده فصل»، «حالا کی بنفشه میکاری؟» و «سگها و آدمها» دارد و «دشت مشوش» (دشت سوزان) و «باد میوزد» («سگ یک میلیون شپشی») هم از جمله ترجمههای اوست. به تازگی هم مجموعه جستارهایش به نام «از نوشتن» منتشر شده است.
او میگوید: به گمانم بهتر است که به بحث ادبیات مهاجرت و اینکه تعریف آن چیست نپردازم. روشن نیست که تعریف من و شما از آن یکی باشد و حرف هم به درازا میکشد. اما اگر منظور شما از نویسنده همان داستاننویس است، باید بگویم که در میان داستانهای نویسندههایی که به هر سبب بیرون از ایران بودهاند، داستانهایی هست که در ایران رخ میدهند و داستانهایی که در بیرون از ایران، بنابراین وقتی میگوییم ادبیات مهاجرت، از چه حرف میزنیم؟ نویسنده مهاجر است؟ داستان در محیط بیگانه رخ میدهد؟ زبان داستان فارسی نیست؟ گویا شما این شق سوم را ملاک میگیرید. حالا اجازه بدهید من از تجربه خودم بگویم. من وقتی اینجا خواستم نشان بدهم که نویسنده هستم، دو راه پیش رویم بود. یکی اینکه از کارهای پیشینم بخشی را ترجمه کنم تا بتوانم نمونه از کار خودم به دست بدهم. دوم اینکه هرگاه فرصتی پیش آمد، به انگلیسی بنویسم. این فرصت که گاهی محال مینماید، همیشه سخت به دست میآید. نویسنده مهاجر ایرانی در بیرون از ایران نه نانی دارد، نه نامی و نه پناهی. روشن است که من درباره تعداد اندکی که بخت یارشان است و پشتشان به پول یا پارتی گرم است یا راه نقب زدن به جرگه آدمهای بانفوذ را میدانند، حرف نمیزنم. نویسنده مهاجر پیش از هرچیز ناچار است کاری بیابد تا نانی داشته باشد. در غرب و در نظام سرمایهداری و در جایی بیگانه کاری یافتن و جا افتادن انرژی و وقت بسیار میبرد.
این هم روشن است که نوشتن به یک زبان مهارتی میخواهد که آسان و زود به دست نمیآید. سوای این آشنایی با جامعه ادبی و الفبای بازار نشر و کتاب هست. سر آخر هم سختترین خوان یافتن نشریه برای چاپ داستان یا مقاله و ناشر برای چاپ کتاب است، چون تولید بسیار بیش از اندازه مصرف است، رقابت نفسگیر و فرساینده است و بسیاری از نویسندههای مهاجر یا وارد گود نمیشوند و به همان نوشتن به زبان خود بسنده میکنند یا در نیمه راه این مسابقه نابرابر از پا میافتند.
در اهمیت تجربه زیسته بیماری
روزنامه ایران در صفحه فرهنگی یادداشتی درباره نگاهی به کتاب بیماری اثر هَوی کرل منتشر کرده که در آن می خوانیم: «بیماری» اتفاق نادر و عجیبی در زندگی ما نیست. همهمان به نوعی، در مقاطع یا سالهای متمادی از زندگی، با آن مواجه شدهایم، چه تجربهای دست اول و مستقیم بوده باشد و چه در اطرافیان خود شاهدش بوده باشیم. خواه ناخواه جزئی از زندگی ماست، همانطور که مرگ نیز. ضرورتی که باعث نوشتن – و البته ترجمه – کتاب بیماری شده این بوده که این رویداد از نگاه خود بیمار بررسی شود، از تجربهای که بیمار با آن روبهرو میشود و از تغییراتی که بهواسطه بیماری در دنیای فیزیکی و اجتماعیاش به وجود میآید.
هَوی کرل، استاد 37 ساله فلسفه در دانشگاه وست انگلند، که با یکی از نادرترین و سختترین بیماریهای زنان «زندگی کرده» و هنوز هم نمیداند با وجود این بیماری عجیب و غریب چند سال دیگر از عمرش باقی است، به کمک دانش، شناخت فلسفی و تلفیق آنها با روایتی دست اول و خودمانی از بیماری، جنبههای مختلف این پیشامد را در زندگی ما انسانها می کاود. او در همان حال که یادداشت هایش را از تجربههای مختلفی که شخصاً در زمان بیماری داشته در این کتاب آورده، آنها را از دیدگاهی فلسفی – به سادهترین و قابل فهمترین شکل ممکن – تحلیل و موشکافی هم کرده است. رویکرد اصلی کرل پدیدارشناسی است و در بخش عمدهای از مباحث کتاب متأثر از آرای مرلوپونتی و هایدگر است اگرچه از مفاهیم و اصطلاحات فنی آنها کمتر و غیرمستقیمتر استفاده کرده. کرل بیماری و تجربه بیمار را به منزله پدیدار در نظر گرفته و رویکرد «طبیعتباور» به بیمار را که در دنیای پزشکی و البته خارج از آن متداول است، نقد میکند.
به عبارتی، قصدش این است که پدیدار بیماری علاوه بر اینکه از دید «سومشخص» روایت میشود (یعنی دید حاکم در پزشکی بالینی) از دیدگاه «اولشخص» و از چشم خود بیمار و تجربیاتش هم بیان شود. او زبان عینی پزشکی را برای توصیف بیماری و حال و روز بیمار فقیر میبیند، میگوید در این زبان صدای خود بیمار چندان شنیده نمیشود و دنیای خاصی که هر بیمار برای خودش دارد نادیده گرفته میشود. اعتراضی که او و بسیاری از بیماران دیگر به نگاه «طبیعتباور» و «عینی» دارند این است که بیمار را گاه تا حد یک شیء و «مورد» بیعاطفه و احساس تقلیل میدهد.
کتاب در روزنامه شرق
از رنجی که میکشیم!
روزنامه شرق در صفحه اول یادداشتی درباره پرویز کلانتری نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه نگار معاصر ایرانی منتشر کرده که در آن آمده است: نخستینبار که پرویز کلانتری را در خانه یکی از دوستان دیدم، بسیار زود خاطرات کودکیام زنده شدند. وقتی برای اولین گفتوگویمان به خانه او رفتم، خودش در را به رویم باز کرد. کلاه همیشگی را بر سر و لبخند همیشگی را بر لب داشت.
گفتم: آقای کلانتری، میدانید من اولینبار کجا با شما آشنا شدم؟ با لبخند شادی پاسخ داد: نه متاسفانه.
گفتم: زمانی که ١٠ساله بودم و در مدرسه کتابهای تاریخ و جغرافیا و فارسی خود را بسیار دوست داشتیم اما نه بهدلیل مطالبشان که اغلب از آنها بیزار بودیم، بلکه بهدلیل تصاویر زیبایشان. همه این کتابها پر از نقاشیهای خیالانگیزی بودند که جهانی بزرگ را برای ما میساختند. ما نه تا به آن زمان تصویری تاریخی دیده بودیم، نه پادشاهی، نه وزیری، نه سربازی، نه اسبی، نه چادری، نه ایلی، نه یک روستایی، نه یک خانه گلی، نه کویری، نه آسمان پرستارهای در بیابان، نه روباهی، نه زاغی... بسیاری از این تصاویر ما را برای اولینبار با واقعیت دربازنمایی و رنگهای شادش، آشنا میکردند. برخی از واقعیتها را تا امروز هنوز هم ندیدهام، اما تصاویر، نقاشیها و رنگها هنوز در ذهنم زنده و از واقعیت واقعی، واقعیترند. بسیاری از این واقعیتها را اصولا نمیتوانستیم در واقعیت ببینیم: زیرا در جهان واقعی هرگز امکان دیدنشان وجود نداشت و ندارد. چطور میتوانستیم هزاران سال به عقب بازگردیم، ریشههای تاریخی پهنهای را که در آن زندگی میکنیم، ببینیم؟ چطور میتوانستیم، ما که کودکانی شهری بودیم، درختان جنگلی، جانوران وحشی و سخنگفتنهای معجزهآسا و زیبایشان با یکدیگر را ببینیم؟ پرویز کلانتری امروز پس از سکتهای مغزی و بسیار سخت، بخش بزرگی از تواناییهای جسمانی خودش را از دست داده است، نمیتواند سخنی بگوید، نمیتواند بخندد و دستهای ما را در دستانش بگیرد و نوازش کند، نمیتواند احساساتش را به زبان بیاورد، نمیتواند قلم به دست بگیرد و برای ما، کودکیمان را نقاشی کند، نمیتواند با چشمان امیدوارش زندگی را از زشتیهایش پاک کند و در زیباترینترین ابعادش بازآفریند و به واقعیتی هرچند خیالی اما زیبا، تبدیل کند، درحالیکه زیبایی و تخیل، شاید امروز تنها ابزارهایی باشند که بتوانند ما را از ورطه جهانی که در خشونت و زشتی خود را میکشد، نجات دهند. پرویز کلانتری امروز در بستر یک بیماری سخت است که در سن او (٨٣سالگی) بزرگترین توانهای انسانی را برای مقابله با آن نیاز دارد. امروز پدری برای همه ما، بر بستر بیماری آرمیده است و ما کودکان غمگینی هستیم که کنار این بستر، آخرین دستهای امید را به سوی او که ما را با جهان آشنا کرد، او که با هنر، با رنگ، با زیبایی، با موسیقی طرحها و همآهنگی مضامین زندگی آشنایمان کرد.
نباید مقهور یأس روزگار شد
روزنامه شرق در صفحه اندیشته نقدی درباره کتاب «مارکسیسم جامعهشناسانه» منتشر کرده که در آن نوشته شده است: مارکسیسم در سالهای بین دو جنگ جهانی توانست جامعهشناسی را در خود جذب کند. اما در آن سالها مارکسیسم تنهبهتنه شکست میسایید و چالشی بزرگ پیش روی خود میدید: اینکه چرا در غرب تنها نمونه انقلاب یعنی انقلاب اکتبر ١٩١٧در عمل به تمامیتخواهی انجامید؟ این تجربه مقدمات نظری و مادی شکلگیری مارکسیسم انتقادی را فراهم کرد که از خاکستر ویرانههای جنگ سر برآورده بود. بنا به طبقهبندی بوراوی، مکتب فرانکفورت از جامعه خودگردان غافل ماند و بیشتر به استیلا و عقلانیت و خسوف جامعه پرداخت. به باور او «مارکسیستهای غربی، مجهز به زرادخانهای نونوار، هم با مارکسیسم مکانیکی بینالملل دوم که جادهای بیدستانداز از سرمایهداری به سوسیالیسم را نشانه میگرفت و هم با جزمگرایی انقلابی مارکسیسم-لنینیسم درافتادند.» بوراوی در میان جریانهای مارکسیسم آن دوره بر دستهای انگشت میگذارد که به قول او مقهور یأس روزگار نشد و با اندیشه ایدهآلیستی مبانی مارکسیسم جامعهشناسانه را پیریزی کرد. او دو نماینده اصلی این جریان را گرامشی و پولانی معرفی میکند که مفهومی نامتعارف از جامعه طرح کردند. بوراوی در این کتاب نشان میدهد اگرچه آنها مسیرهای بسیار مختلفی را در پیش گرفتند اما «هر دو از ایده جامعه استفاده کردند تا هم بینش سوسیالیستی را حفظ کنند و هم پیوند تنگاتنگشان را با طبقه کارگر.» بوراوی نشان میدهد «جامعه» ابداعی مفهومی بود برای درک دوام سرمایهداری و شکستناپذیریاش در برابر قوانینی که مارکس دربارهاش مطرح کرده بود. بر این اساس، مارکسیسم جامعهشناسانه در نهایت با معنای جامعه درگیر خواهد بود، امری که در نظر او جامعهشناسی بهنحو شگفتآوری نتوانسته به انجام برساند. از اینرو، تاکید دارد باید مرزهای جابهجاشونده جامعه را در نظر گرفت که خود بخشی از منازعه سیاسی است.
اثبات تصمیمناپذیری در ریاضیات
روزنامه شرق در صفحه اندیشه نقدی درباره کتاب «قضیه گودل» منتشر کرده که در آن نوشته شده است: آنچه بیش از هر چیز در کار ریاضیدانان مشهود است، تخیل عقل یا دقیقتر شور منطقی است. کار آنان همان چیزی است که در یک شعر یا انقلاب راستین رخ میدهد. کُرت گودل بیتردید یکی از آنهاست؛ ریاضیدانی که نبوغ و البته شخصیت کافکاییاش با اثبات دو قضیه پرآوازهاش به نحوی بازتاب یافت که سرنوشت ریاضیات و منطق را در قرن بیستم تغییر داد. در سالهای اولیه انتشار مقاله تاریخی او تنها معدودی از نابغههای همنسلش از جمله فون نویمن و تورینگ ارزش و اهمیت آن را درک کردند اما امروزه دیگر قضایای او فاکت پذیرفتهشدهای است. پیامدهای فلسفی اثر او در طیف وسیعی از رشتهها از فلسفه ذهن گرفته تا هوش مصنوعی همچنان محل بحث و مناقشه است. تقریبا یکی، دو دهه پس از انتشار مقاله انقلابی گودل کمکم مشخص شد نیاز به آثاری هست که بتواند ایدههای اصلی و نتایج پردامنه قضیههای گودل را برای مخاطبان علم منطق و ریاضیات تبین کند. «اثبات گودل» (١٩٨٥) از نخستین آثاری بود که شرح قابلفهمی در اینباره ارایه میکرد و چند بار نیز با ویراستهای مختلف منتشر شده است. اخیرا کتابی با عنوان قضیه گودل از سوی انتشارات نیلوفر و با ترجمه رضا امیررحیمی منتشر شده که بخش اول آن ترجمه ویراست جدید کتاب کلاسیک «اثبات گودل» است که به زبانی تا جای ممکن آسانفهم، قضیه ناتمامیت گودل را توضیح میدهد. بخش دوم نیز حاوی چهار مقاله درباره شخصیت و زندگی گودل، دوستی او با اینشتین، قضیه ناتمامیت و خدمات علمی اوست که در قرن جدید و برای مخاطبانی عام نوشتهاند. پرداختن به این کتاب ضروری است، از این باب که اگرچه مقاله تاریخی گودل مهمترین اثر اوست، خدمات علمی گودل منحصر به آن نیست، چون قضایای گودل محدودیتهای بنیادینی بر ریاضیات گذاشت و ضربهای مهلک بر دنیای ریاضی و علوم وابسته به آن وارد کرد؛ قضایای او باور گستردهای که ریاضیات را نظامی همساز و کامل بر پایه یک تکبنیاد منطقی میدانست، واژگون کرد. این واژگونی به سرعت از فلسفه تا سیاست را دربر گرفت.
در پایان این مطلب آمده است: به موجب قضیه ناتمامیت گودل، هر نظام صوری با اصل موضوع ریاضیات که به اندازه کافی مستدل و قوی است، باید مشتمل بر گزارهای «تصمیمناپذیر» باشد؛ یعنی گزارهای که خود آن و نقیض آن هیچیک قابل اثبات نیست. بر این اساس، پس از گودل روشن شد هنر تفکر ریاضی را نمیتوان با ماشینیکردن تفکر ریاضی یکی کرد؛ از اینرو، پس از گودل تصور از ریاضیات و اساس «صدق» تغییر کرد. مسایلی که ٧٠ سال پس از انتشار مقاله دورانساز او هنوز حلنشده باقیمانده است.
کتاب در روزنامه اطلاعات
ماهي سفيد کور هم رفت
روزنامه اطلاعات در شماره امروز خود مطلبی درباره آنتونی اسمیت منتشر کرده که در آن بیان شده است: مردم کرمان و بهتر بگویم مردم جوپار به یاد دارند که در سال 1330 یک دانشجوی انگلیسی دانشگاه آکسفورد برای تحقیق در مورد بود یا نبود ماهی کور در قناتهای ایران به جوپار سفر کرد. آنتونی اسمیت دانشجوی رشته جانورشناسی بود و با این نظریه روبرو بود که در آبهای زیرزمینی و یا غارهای تاریک، ماهیهای کوری یافت می شوند. اسمیت در طول سه ماه تابستان آن سال روزها را همراه با چاخوها، کهگینها، مقنیها و کَشکَشهای محلی در عمق قنات گوهرریز این شهر به جستجو گذراند و وقتی ماهی کوری نیافت به آکسفورد بازگشت.
آنتونی اسمیت ماهی کور مورد نظرش را در کرمان نیافت اما خاطرات سفر خود را – به عنوان اولین کتابش- با نام «ماهی سفید کور» در انگلستان انتشار داد. او در این کتاب در حقیقت خود را آن ماهی سفید کوری پنداشته که به کرمان رفته بود. با این استعاره، کتاب «ماهی سفید کور» مورد توجه قرار گرفت، خیلی زود شهرت یافت و به چندین زبان ترجمه و موجب شهرت جهانی نویسندهاش شد و در نتیجه این محقق جانورشناس را به نویسندهای با سی جلد کتاب تبدیل کرد.
بد نیست بدانید که تلاش اسمیت برای پیدا کردن ماهی کور آنقدر ادامه یافت تا ۲۶سال بعد از سفر خود به جوپار متوجه شد که ماهی کور مورد نظرش نه در قناتهای کرمان که در غاری در تنگ هفت لرستان وجود دارد و بر این اساس در سال ۱۳۵۶موفق به کشف محل ماهی کور شد و چند نمونه از آن را که جزو کمیابترین ماهیهای کور جهان هستند با خود به انگلستان برد و یک نمونه آن را به نام خود در موزه تاریخ طبیعی لندن به ثبت رساند. جالب است بدانید که آن غار هم امروز در نزدیکی ایستگاه تنگ هفت به «غار ماهی کور» مشهور است.
روزنامه دیلی تلگراف چاپ لندن در تجلیل ازهمکار قدیمی خود نوشت: «آنتونی اسمیت نویسنده کتابهای پرفروش، برنامه ساز علمی تلویزیون و یک کاشف ماجراجو بود؛ ماجراجوئی که میل به اکتشاف در نهاد او بود. او یکی از اولین برنامهسازان علمی تلویزیونی در انگلستان بود و یک ماهی با نام خود برای ما به جا گذاشته است.
آنتونی اسمیت در هشتاد و هشت سالگی در شهر آکسفور انگلستان در اثر مشکل تنفسی درگذشت. اما با اشاره به همین «ماهی» به جا مانده از او و به استناد متن ایمیلهايی که گهگاه میفرستاد اطمینان دارم تا پایان عمر در خاطرات شیرین اولین سفر خود به ایران، کرمان و چوپار غوطه ور بود و آن یاد را با خود برد.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
پيشکسوت اهل قلم
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره زنده یاد حميد عاملي به مناسبت سالروز درگذشتش منتشر کرده که از سال 1334 در مجلههاي کيهان بچهها، اطلاعات هفتگي و روشنفکر داستانهاي کوتاه کودکان مينوشت و از سال 1337 به گويندگي راديو. او در سال 1350 گوينده برنامه راديويي «راه شب» شد. حميد عاملي همچنين بيش از 100 کتاب داستان نوشته است.
عاملي در سال 1382 از سوي وزارت فرهنگ «پيشکسوت اهل قلم» معرفي شد ولي پس از 49 سال فعاليت، در حاليکه «قصههاي يک روز تعطيل» او در راديو تهران پخش ميشد، در سال 1385 از راديو کنار رفت!
در واقع حميد عاملي نيم قرن قصهگويي و قصهنويسي را تجـربه كرد. او با صداي گرم و همراه با محبتش براي بچهها قصه ميگفت. او به تمام بچههاي اين سرزمين عشق ميورزيد.هنگامي كه عاملي قصه ميگفت با تمام وجود احساسش را به بچهها تقديم ميكرد. او ميدانست با اين قصهها ميتوان به بچهها درس زندگي داد.
کتاب در روزنامه شاپرک
شاعري بزرگ و بي پروا
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره ناصر خسرو منتشر کرده که در آن عنوان شده است: ناصرخسرو يکي از شاعران و نويسندگان درجه اول ادبيات فارسي است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجينههاي ادب و فرهنگ ما محسوب ميگردند. او در خداشناسي و دينداري سخت استوار بودهاست، و مناعت طبع، بلندي همت، عزت نفس، صراحت گفتار، و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در يکي از قصايد خويش ميگويد که به يمگان افتادنش از بيچارگي و ناتواني نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امير ترس ندارد، شعر و کلام او سحر حلال است. او شکار هواي نفس نميشود، او به يمگان از پي مال و منال نيامدهاست و خود يمگان هم جاي مال نيست. او بنده روزگار نيست، چرا که بنده آز و نياز نيست، اين آز و نيازند که انسان به درگاه امير و سلطان ميآورند و ميمانند. ناصر جهان فرومايه را به پشيزي نميخرد. (از زبان خود ناصر خسرو).او به آثار منظوم و منثور خويش مينازد، و به علم و دانش خويش فخر ميکند، اينکار او گاهي خواننده را وادرا ميکند که ناصر به يک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.
نظر شما