کتاب در روزنامه آرمان
من در ادبیات وامدار مدرنیسم هستم
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با لیلی فرهادپور نویسنده و روزنامهنگار گفت و گو کرده که «خط چهار مترو» سومین کتاب او بعد از «شنبههای راهراه» و «پنجرهای با شیشههای آبی» است.
او می گوید: پست مدرن کردن کار از آن عباراتی است که به اصطلاح با شنیدن آن کهیر میزنم. این کار دارای تمام المانهای یک رمان مدرنیستی است. از بینامتنیتهای در داستان گرفته مانند اشعار، آهنگها و ارجاعات به روایتهایی مانند قصه هامیلین تا سوره اعراف و بقیه ارجاعات و همچنین نقد مدرنیته در فصول مربوط به لندن و بخصوص آرمانگرایی انتهای کتاب. من خودم را بیشتر وامدار مدرنیسم در ادبیات میدانم تا پستمدرنیسم و اصولا نمیفهمم کسی که هیچ سنخیت شخصیتی و رویکرد ذهنی به پستمدرنیسم ندارد چگونه میتواند کارش را پست مدرن کند. اصلا پست مدرن کردن کار چه فضیلتی دارد؟ بیشتر یک نوع اداست که متاسفانه الان جامعه ادبی ما به آن مبتلا شده است. عین مبتلا شدن به یک مرض، مرض ادا در آوردن. خوشبختانه من هر مرضی داشته باشم از نظر ادا درآوردن پاک پاکم و از این نظر به خودم افتخار میکنم. اگر یادتان باشد چندین سال پیش مجری خدابیامرزی در یک برنامه تلویزیونی مرتباً به شرکتکنندگان تذکر میداد که :« هر چه که تو فیلم است بگویید» این ممکن است به صورت یک شوخی درآمده باشد اما حرفی محکم پشت آن است. اینکه آیا خبر واقعی بود یا نه باید بگویم « هرچه هست همان است که در داستان است» آن خبر یک صفحه از داستان است که چون شماره فصل نخورده میتوان آن را به یک بخش فراداستانی تعبیر کرد. واقعی است چون برگی از داستان است. واقعی نیست چون بخشی از داستان است. امیدوارم توانسته باشم جوابتان را بدهم.
اتفاقات در لایههای زیرین
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره مجموعه داستان «مادمازل کتی» از میترا الیاتی منتشر کرده که در آن می خوانیم: غالب داستانها اکثرا در فضای مدرن روایت میشدند. روایت ها گاه در فضاهای تجربه شده، و گاه تجربه نشده روایت می شدند، از دیدگاه من بعضی از داستانها شخصیت محور و برخی فضا محور بودند، در داستانهای شخصیت محور همه اتفاقات، حول و حوش شخصیت روایت و از منظر شخصیت بیان میشد. و در داستانهای فضا محور، قدرت نویسنده را در خلق موقعیتها و ایجاد کردن فضای متناسب با شخصیتها می توان درک کرد. یکی دیگر از مولفههایی که خانم الیاتی خوب به آن پرداخته بود ایجاز بود، با کوتاه ترین جملهها، بیشترین فضاها و معانی را به مخاطب القا می کرد که نمونه بارز آن داستان منیر است که تصویر تنهایی و زجر یک پیرمرد را به تصویر می کشد. اتفاقات داستانهای این مجموعه کاملا مستقیم نیستند و به صورت غیر مستقیم و در لایههای زیرین متن اتفاق می افتند شبیه داستان پناهنده، بدبختیهای در غربت، و مرور کردن خاطرات، ساز زدن در اتاقی که تنهایی از آن می بارد. کنار گل های شمعدانی، نویسنده تنهایی انسان را خوب به تصویر میکشد و آسیب شناسی می کند. آسیب شناسی شخصیتها و واکاویدن آنها چه از لحاظ درونی و بیرونی به ساخت داستانها کمک بیشتری کرده است.
شوومان
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره رمان «شوومان» منتشر کرده که در آن آمده است: به تازگی رمان «شوومان» را خواندم. داستان بلند (رمان) «شوومان» را می توان در گروه «داستان گوتیک» قرار داد. داستانی که در آن سحر و جادو، رمز و معما، بی رحمی، خونریزی و وحشت به هم آمیخته است. موضوع داستان درباره دختری جوان به نام حوريا شمسیا است كه قرار است برای تدريس به روستایی دور افتاده و سردسير به نام «شوومان» منتقل شود. «دلم نمی خواهد به شوومان برسم. دلم نمیخواهد از ماشین پیاده شوم. یاد سرما که می افتم دست و پاهام می لرزند. در پالتوم مچاله می شوم. چشمهام را میبندم و سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم. چند نفر در گوشم پچ پچ می کنند با هم. گوشم سوت می کشد. چشمهام را باز می کنم. راننده در سکوت رانندگی میکند. عقب مینی بوس را نگاه می کنم. سایه ردیف آخر نشسته، بی صدا، بی حرکت.» (صفحه 9 کتاب). حوریا، با وجود سختی ها و سرمای آزار دهنده در نهايت راهی شوومان می شود و پس از برخورد با حوادث عجيب تصميم به بازگشت می گيرد، اما در طول داستان متوجه می شود كه زندگی گذشته اش با زندگی شوومانیها گره خورده است. «حال غریبی دارم. انگار چیزی نیشم زده باشد. مایعی داد در همه بدنم جریان پیدا می کند. چیزی مثل سم. احساس می کنم رگهام متورم شده اند. طلسم شکسته و من دارم خود واقعیام را کشف می کنم.» (صفحه 93 کتاب).
کتاب در روزنامه ایران
رمانی که در آن همبستگی میان اسلام، مسیح و یهود به تصویر کشیده میشود
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر نقدی درباره رمان «محمد»(ص) و تأثیرگذاری آن در خارج از مرزها منتشر کرده که در آن نوشته شده است: در این رمان همبستگی فراوان بین ادیان الهی از جمله اسلام، مسیح و یهود به تصویر کشیده میشود. نگاه نژادپرستانه راوی یهودی رمان، چنان رذیلانه است که چهره صهیونیستی رژیم اشغالگر قدس را در ذهن خواننده تداعی میکند. در بخشهایی از رمان «محمد»، تصاویری از چهره به اصطلاح مسلمانانی را نیز داریم که با وجود پیروی ظاهری از پیامبر(ص) در راه ناصواب خود حرکت میکنند و به نوعی چهره انحرافی و افراطی مدعیان مسلمانی چون طالبان، القاعده و داعش را نشان میدهد.
نویسنده به عمد صحنههایی از وقایع اسلام و زندگی پیامبر(ص) را برجسته میکند تا بتواند هم چهره متظاهران به اسلام را نشان دهد وهم چهرهای واقعی از مسلمانان را بنمایاند. اما آنچه در رمان «محمد» ستودنی است چهره نورانی و رحمتالعالمینی پیامبر اسلام(ص) است که باوجود اینکه راوی رمان شخصی یهودی، متحجر و معاند است اما در لابهلای گزارشهای او میتوان چهره نورانی و مهربان پیامبر(ص) را به خوبی، رؤیت کرد.
تلاش نویسنده برای نشان دادن اسلامی صلحطلب و عاری از خشونت، در جایجای رمان خودنمایی میکند. حتی در صحنههای مربوط به جنگها نیز روح جنگگریزی و صلحطلبی پیامبر نشان داده میشود که این دقیقاً همان چیزی است که ما باید به غیر مسلمانان نشان دهیم.
«کتاب» دیگر رادیو ندارد!
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر یادداشتی درباره شبکه رادبو کتاب منتشر کرده که در آن بیان شده است: وقتی بحث کتاب پیش میآید و هر چه مربوط به آن، فوراً به هوا و بالای سرم نگاه میکنم و عوض کلاغ، دنبال پیانویی میگردم که طنابش پاره شده و دارد مستقیم میآید روی سر من! وقتی میگویم «من»، البته منظورم «من» نوعیست که اهل کتاباند، اسم کوچکشان، کتاب است اسم فامیلشان، کتاب است و وقتی تنها شبکه رادیویی کشور که اسم کتاب را روی خودش گذاشته، حذف میشود، چون فامیلشان است، رنگ پیراهنشان عوض میشود، تا چهلماش به سلمانی نمیروند و چایشان را با خرما میخورند. من شخصاً ناراحتم و هی دارم روی این نیمکت «خبر» دست میکشم که رنگی نشوم و یک نفر دائم دارد توی مغزم میگوید: «همهاش به خاطر این بوده که این رادیو، به اندازهای که مسئولان مربوطه لازم میدیدند آگهی نداشته!» آدم شکاکیست آنکه توی مغز من است، باید فکری برایش بکنم. باید یادآوری کنم که نسرین آبروانی معاون صدای رسانه ملی گفته: «بر اساس نظرسنجیهای سازمان صدا و سیما میزان مخاطب این کانال رادیویی که فقط در تهران پخش میشد کمتر از سه دهم درصد بوده که این میزان در آمار مخاطبان یک شبکه رادیویی نزدیک به صفر محسوب میشود.» و آن آدم شکاک که حساس هم است به من بگوید: «رنگ پیرهنت چرا مشکی نیست؟»
کتاب در روزنامه شرق
کدام ساحل، کدام دریا
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره داستان یا مقاله «ساحل» منتشر کرده که در زمره یکی از آخرین نوشتههای بولانیو است که همین اواخر در کتاب «بین دو هلال پرانتز» - مجموعهای از مقالات، مصاحبهها و خطابههای بولانیو- منتشر شده است. صرفنظر از اینکه «ساحل» تا چه حد واقعی است یا تخیلی، و گذشته از اینکه مطالب چنین متنی تا چه حد به زندگی خصوصی بولانیو مربوط است، میتوان به طرح این مساله پرداخت که مقاله، تا چه حد میتواند حامل عنصری روایی باشد، و به همین قیاس داستان تا چه میزان پذیرای ایدهپردازی است؟
آریل دورفمان در مطلبی که به مناسبت مرگ بولانیو نوشت، به نکته جالبی اشاره میکند: «شیلی با بولانیو کنار نمیآمد، تجربه طردشدگی، آزادش گذاشت تا هرچه دوست دارد بنویسد، و این برای نویسنده امری مطلوب است.» در واقع طردشدن، مضمون اغلب آثار بولانیو است. «ساحل» هم از این قاعده مستثنی نیست. متن به ظاهر سادهای دارد. یکی که هیچ نمیشناسیمش و فقط میدانیم که تصمیم به ترک گرفته، به شهر کوچک خود پناه میبرد و درآنجا با زوج سالمندی روبرو میشود که هر روز، مثل خود او، به ساحل میآیند و وقت میگذرانند. اما رایلی هنیک، از مترجمان بولانیو، به مساله جالبی درباره این متن اشاره میکند. او معتقد است که «اِسه» نه هر نوشتهای، که نوشتهای توام با «کوشش» است. از کلمه «اسه» (essay) - که این اواخر در زبان فارسی معادل «جستار» نیز پیدا کرده است- معنای کوشیدن و سعیکردن هم مستفاد میشود. از اینرو، نویسنده مقاله مضمون، اتفاق، یا پدیدهای را به آزمون کوشش خود بدل میکند. رایلی هنیک بر این نظر است که بولانیو با قراردادن «ساحل» در ذیل مقالات خود چنین انگیزهای را تعقیب میکرده است. آیا نفس کوشش- مثلا تلاش برای ترک اعتیاد- در مصاف با زبان و واحدی به اسم ادبیات، نوشته را در آستانه «مقاله» (اسه) قرار نمیدهد. در خوانش نخستین، متن بولانیو کاملا به داستان کوتاه شبیه است. حتی ممکن است تصور کنیم که کل متن حدیثنفس نویسندهای است که در سیوپنج سالگی به این نتیجه رسیده مصرف مواد مخدر را کنار بگذارد. از این بابت شاید نوشته عبرتانگیز به نظر برسد. اما بولانیو سطحهای متفاوتی را در نوشتهاش مطرح کرده است. فراموش نکنیم که مقالهها برخلاف پژوهشها و آثار تحقیقی همواره باید در سطح حرکت کنند. اساسا دشواری مقاله در این است که نویسنده برخلاف برخورداریاش از امکان غور و موشکافیهای تخصصی، در سطح میماند و جلوی تخصصیشدن مطلب خود را میگیرد. یکی از سطحهای «ساحل» نسبت خشکی و دریا است. ساحل جایی است که برحسب موقعیت مکانیاش گاه دریا و گاه خشکی است.
جمجمهای در لفاف لایهای تنک از پوست
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره داستان «ساحل» روبرتو بولانیو منتشر کرده که در آن می خوانیم: هیچ معلوم نیست اما آنچه مسلم است، حضور غیرقابل انکار این جمجمه بر زمینه ساحلی است در قصهای از روبرتو بولانیو با عنوان «ساحل»؛ قصهای با یک راوی معتاد به هرویین که هرویین را ترککرده و هر روز بعد از گرفتن متادون از درمانگاه، گویا برای فرار از کسالت کشدار هرروزه، به ساحل میرود و آنجا هم اما جرات دل به دریازدن نمییابد، تا زمانی که با پیرمردی مواجه میشود که یک «اسکلت متحرک» است و سرش مثل جمجمهای است «در لفاف لایهای تنک از پوست»؛ مرگ؟ این جمجمه هر چه هست راوی را دچار تلاطم میکند.
راوی، دزدانه این پوست و استخوان را دید میزند و کمکم هرآنچه در ساحل است بهصورت اشباح، پیش چشمانش به حرکت در میآید. زنی که همواره ایستاده است، مردی معتاد که بچهای را روی پایش مینشاند و... اما آنچه پررنگتر از تمام اینها است همان جمجمه است. همان پیرمرد پوستواستخوان که زمان را در ذهن راوی به هم میریزد و او را گویی در وضعیتی آخرالزمانی قرار میدهد.
لهشدگی
روزنامه شرق در صفحه کتاب مطلبی درباره «چرخدندهها» اثری از ژانپل سارتر با ترجمه قاسم صنعوی منتشر کرده که در آن بیان شده است: سارتر در «چرخدندهها» زندگی انقلابیونی را روایت کرده است که گرفتار مسایلی چون فقر و خشونت بودهاند و بعد از پیروزی انقلاب، نه فقط تلاشی در جهت بهبود وضعیت جامعه نمیکنند بلکه به بازتولید شرایط پیشین میپردازند. اگرچه انقلاب آدمها را تغییر داده است اما حاکمان جدید نیز همان راه سابق را ادامه میدهند و با بهکارگیری ابزار خشونت و فشار به جامعه در عمل مانع تغییرات اساسی میشوند. ژانپل سارتر در «چرخدندهها» میکوشد به ماهیت مفهوم سیاست نزدیک شود و با بهکارگیری تمثیل چرخدندهها نشان دهد که چگونه عدهای چرخدندههای سیاست را میچرخانند و عدهای دیگر هم در این بین نابود میشوند. پیشتر، آثار دیگری از سارتر با ترجمه صنعوی در نشر پارسه منتشر شده بود، آثاری چون «مردههای بیکفنودفن»، «نکراسوف»، «دستهای آلوده»، «زنان تروا» و «مگسها». در بخشی از «چرخدندهها» میخوانیم: «خیابانی فقرآلود در یک فقیرنشین. جلوی یک خواربارفروشی، زنها صف بستهاند. چهرهها حاکی از بیغذایی و کینهآلود و ناشکیبایند. چند مرد، از جمله ژان نیز حضور دارند.
آرمان آدمهای معمولی
روزنامه شرق در صفحه کتاب مطلبی درباره رمان «حضرت والا» با ترجمه کریم پورزبید منتشر کرده که در آن عنوان شده است: مترجم کتاب در بخشی از مقدمهای درباره این رمان نوشته: «حضرتوالا دیدگاه نجیب محفوظ را در مورد زندگی آشکار میکند. داستان مردی که به قلبش خیانت و به عشق پشت کرد و بهدنبال زنی از طبقه اجتماعی بالا رفت تا یکی از پلههای ترقی او شود که بتواند از آن بالا برود و به هدف اول و آخرش برسد: مدیرکل. اگر زن همان زندگی است، پس هرکسی که از آن چشم بپوشد ناچار از خود زندگی نیز باید چشم بپوشد و بدین ترتیب خود را در معرض معاملهبهمثل قرار میدهد. حتی اگر آن شخص «عثمان بیومی» باشد که در راه رسیدن به هدف مقدس تلاش کند: هدف زندگی همان راه مقدس است، راه بزرگی، یا تحقق اولوهیت روی زمین است. در حالی که او درنگ میکند و از خود میپرسد: کدام هدف است و کدام وسیله، زن یا رتبه؟»
رمانی که در آن صداهای مختلف شنیده می شود
روزنامه شرق در صفحه کتاب مطلبی درباره مجموعه آثار خواهران برونته با ترجمه رضایی منتشر کرده که در آن آمده است: شارلوت برونته برای آنکه رویدادها را صحیحتر روایت کند نوشتهها و نشریههای سالهای ١٨١١ و ١٨١٢ را مطالعه کرد (درباره شورش لادیتها، موقعیت زنان، وضع جنگ با فرانسه و غیره)، اما هدفش صرفا منعکسکردن مستندگونه وقایع نبود، بلکه میخواست صداهای مختلف را بشنود و در رمان خود نشان بدهد و از همینرو، ما در رمان شرلی با لحنهای مختلفی سروکار مییابیم که به طبقات اجتماعی مختلفی تعلق دارند و همچنین دیدگاههای متفاوت درباره وقایع واحد». شارلوت برونته در رمان «شرلی» به بسیاری از مسایلی که به نوعی میتوان آنها را مسایل اساسی قرن نوزدهم دانست توجه کرده، از جمله به تناقض میان منافع کارگران و سرمایهداران که تا امروز هم ادامه دارد. «شرلی» با این جملات شروع میشود: «در سالهای اخیر، شمال انگلستان پر شده از دستیار کشیش. بهخصوص در ارتفاعات، تعداد این دستیارها زیاد است. هر ناحیهای یک یا چنددستیار کشیش دارد که جواناند و پرجنبوجوش و لابد به انواع کار خیر مشغول. اما قرار نیست از سالهای اخیر سخن بگوییم، میخواهیم برگردیم به سالهای آغاز قرن نوزدهم، یعنی سالهای قدیم. سالهای اخیر غبارآلودند، آفتابخورده، داغ و کمآب. ای خواننده، اگر از این مقدمه نتیجه گرفتهای که چیزی شبیه رمانس دارد برایت آماده میشود، بدان که سخت در اشتباهی. چیزی واقعی و سرد و سفتوسخت در مقابل توست، چیزی غیررمانتیک، مانند صبح روز اول هفته، که همه کسانی که کار دارند با علم به این موضوع از خواب بیدار میشوند که باید برخیزند و خودشان را به سر کارشان برسانند...».
کتاب در روزنامه مردم سالاری
هزار تو
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره کتاب «هزار تو» از فريدريش دورنمات با ترجمه محمود حدادي منتشر کرده که در آن نوشته شده است: دورِنمات نمايشنامهنويس برجسته سوئيسي در هزارتو به شرح زندگي خود از سالهاي طوفاني بعد از جنگ جهاني اوّل تا به نويسندگياش در سالهاي دراز جنگ سرد پرداخته است، آن هم با جوانب علمي-انديشياش به عنوان نويسنده، نقاش، تاريخدان و ستارهشناس. اين ديد جامعنگر هرباره ترغيبش ميکند هنگام بازنگري در منزلگاههاي زندگي خود، مجالي نيز براي باريکبيني در حوزه اين يا آن دانش به خود بدهد و اساسا هستي انساني را، هم با تزلزلها و کژتابيهاي آن، در چارچوبي کائناتي ببيند و از رويدادهاي البته بيشتر پر بحران و وحشت زمانه خود هرباره تمثيلي عام بسازد. بر همين اساس، تحليل اسطوره يوناني- روميهزارتو فصلي کانوني از اين کتاب است.فضاي کلي اين زندگينامه در همه حال به شيوهاي دلنشين از نگاه شخصي و عاطفي دورنمات به آدمهايي رنگ ميگيرد که به همراهشان زيسته و انديشيده و رنج برده است، با اين همه تحليلهايش به گونهاي است که کليدي نيز براي درک آثار او به دست ميدهد.
کتاب در روزنامه شاپرک
شلوارهاي وصلهدار
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان زندگي و آثار رسول پرويزي منتشر کرده که نويسنده داستانهاي کوتاه و نماينده بوشهر در مجلس شوراي ملي بود. بعدها به علت تصدي مناصب حکومتي (سناتور) نوشتن را ادامه نداد. در سال 1336 نخستين و معروفترين مجموعه داستان خود، «شلوارهاي وصلهدار»، را منتشر کرد. دومين کتاب او، «لولي سرمست»، در سال 1346 منتشر شد. کارنامه ادبي پرويزي در اين دو مجموعه داستان خلاصه ميشود؛ ازين دو «شلوارهاي وصلهدار» بر نويسندگان همدوره و دورههاي بعد بسيار تاثيرگذار بود.
آثار وي عبارتند از: قصه عينکم، زار صفر، پالتو حنائيم، شيرمحمد، ابراهيم، زبان کوچک پدرم، گرگعلي خان، زنگ انشا، شلوارهاي وصله دار، من به دنيا آمدم، اي واويلا، تقويم عوضي، سه يار دبستاني، عوضي نگيريد، مرگ رسول شله، درويش باباکوهي آرام مرد، زرگر مظلوم، بوالفضول، درهفت روز هفته، دوپشته بر الاغ.
نظر شما