رمان «پانتن سیاه» نوشته کورینا بی با ترجمه منیژه اسلامبولچی از سوی نشر هوپا منتشر شد.
کورینا بی درباره چگونگی نوشتن این کتاب میگوید: «وقتی این رمان کوچک را مینوشتم. نوزده سالم بیشتر نبود. میخواستم آن را برای بزرگترها بنویسم. ولی تاثیر آن روی خودم که آن زمان نوجوان بودم آن قدر زیاد بود که دیگر نتوانستم ازش جدا شوم. تصمیمم را عوض کردم و برای نوجوانها نوشتمش. چندسالی از اولینباری که در پاریس بودم، گذشته بود که دوباره رفتم آنجا، رفتم پیش خواهرم. در پاریس اتفاقی برایم افتاد. اتفاق که نه!
بیشتر ماجرا بود تا اتفاق، ماجرایی رؤیایی! هر روز کنار پنجره میایستادم و رفتوآمد کشتیهای باری را روی رودخانه سن تماشا میکردم. از همان پشت پنجره بود که اولین بار دیدمش. آن مرد جوان و قد بلند را میگویم مردی با موها و چشمهایی سیاه، کلاه ملون سیاه بر سرش بود و کتوشلوار سیاه در برش، دستکش بهدست و چوبدستی به دست! انگار زنده زنده از یک نقاشی قرن بیستمی آمده بود بیرون، بله! از نقاشی لوترک یا والوتون، از رمان مُلنِ بزرگ و بیشتر از همه انگار از فیلمهای چارلی چاپلین پریده بود بیرون. او من را نگاه میکرد و من او را.
هفتهها و ماهها گذشت و این ارتباط ارتباطمان بود. بیشترِ وقتها میآمد روس سکوت اُتُوی برای خودش گردش میکرد. اما گردش شبانه زیر نور چراغهای خیابان را بیشتر دوست داشت. میایستاد. به من لبخند میزد. من هم به او لبخند میزدم، اما هیچوقت یک کلمه هم با هم حرف نزدیم. بهار که شد، برگشتم سوئیس پیش پدر و مادرم و شروع کردم به نوشتن اولین کتابم.
«پانتن سیاه» شخصیت اصلیاش بود. مکان داستان وَلِه بود، شهری که انگار دوباره پیدایش کرده بودم. لوس آلوِن کمی شبیه خودم بود و کمی هم با من فرق داشت. دخترکی حساس و خیالپرداز، مثل خیلی از دخترهای امروزی. و اما درباره شخصیت دانیل فقط میتوانم این را بگویم: «سراپا سبزپوش، نشسته بر اسبی سپید، بانویی که تمام عمر برای نردی بازنده میتازید.» آن بانوی زیبای جوان، جلوهی جادویی فاخر در جسم و کالبدی واقعی بود، مثل قهرمانان ژان داس پاسوس که نامحسوس از سرتاسر منهتن ترانسفر عبور کرد. پنج سال بعد، دوباره این رمان کوچک را نوشتم، اینبار از زاویهای دیگر و با نگاهی دیگر.»
«پانتن سیاه» ماجرای پر رمز و راز از عروسکگردانی است عجیبوغریب که ناگهان سروکلهاش در زندگی «لوس» پیدا میشود. لوس به عشق او دل میبندد. بیخبر از رازی که عروسکگردان و پدرش از او پنهان کردهاند. معمایی که کلید آن در اتاقهای زیرشیروانی مخفی شده است. اما مدتها بود که دیگر کسی به اتاقهای زیر شیروانی نمیرفت. ناگهان حس مبهمی لوس را وادار میکند به اتاقها سرکی بکشد. اما متوجه میشود که در اتاق قفل است و با خودش فکر میکند شاید پدرش رازی را از او پنهان میکنند.
داستان اینگونه آغاز میشود: «صبح یکی از نخستین روزهای بهاری است. رود رون، درست مثل نوار نشانگر در صفحه باز یک کتاب در وسط شهر وله خودنمایی میکند. در خاکستری تاکها کمی رنگ صورتی به چشم میخورد در تیرگی بیشهزارهای کاج کمی خاکستری خودنمایی میکند. پرچینها را قرمز حنایی پوشانده و بلوطهای مینیاتوری به زردی میزنند، درست به رنگ طلای کهنه. پرندهها شبیه لکههایی سبز، اینجا و آنجا روی علفزارهای قهوهای نشستهاند و آواز میخوانند. روی جادهای که چرخها و جای پاها روی آن رد انداختهاند، دخترکی قدم میزند. چشمهای بسیار روشنش در چهره آفتاب سوختهاش میدرخشد. میان موهای سیاهش طرههای کوتاهی که باد آنها را به بازی گرفته در جست و خیزند...»
استفانی بی (1979 ـ 1921) در لوزان سوئیس بدنیا آمد. بعدها نام کورینا را به یاد ده کورین، زادگاه مادرش برای خودش برگزید. او بخش مهمی از کودکیاش را در منطقه ول گذراند. در بسیاری از نوشتههای او، نشانهای از وله هست. کورینا از سنین جوانی مینوشت، رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، شعر و قصههای زیادی نوشته است. در سال 1974 برای مجموعه آثارش برنده جایزه شیلر شد و در 1975 برای مجموعه داستان دوشیزه وحشی جایزه گنکور گرفت. به گل و گیاه و پرنده علاقه زیادی داشت و هنرمندان عروسک میساخت.
او از کوچکترین فرصتی برای نوشتن استفاده میکرد. کورینا بی «پانتن سیاه» را در نوزدهسالگی نوشت. داستان لوس آلون، داستان دختری است، حساس و خیالپرداز مثل بسیاری از دختران امروز، به تاریخ تولدش نگاه کنید. «امروز»ی که او میگوید یعنی هفتاد و پنج سال پیش! اما این دختران حساس و خیالپرداز هنوز هم در میان ما هستند. گرچه پانتن سیاه یادآور ادبیات کودکانه عصر و زمانی دیگر است ولی خواننده «امروز» را هم دنبال خود میکشد.
هانس بیندر، سال 1947 در سوئیس متولد شد. رشته هنر را در مدرسه عالی هنرهای کاربردی زوریخ دنبال کرد. پس از اتمام تحصیلاتش در زمینه گرافیک، تصویرگری داستانهای مصور و نقاشی کارکرد، بیندر با تکنیک «خراش»، آثار بسیار خلق و جایز ارزندهای از آن خود کرده، مثل جایزه رسانه و جوانان و همینطور جایزه هانس کریستین اندرسن، کتاب پیش رو از آخرین تصویرسازی اوست. در حال حاضر علاوه بر طراحی داستانهای مصور و دیگر کارهای خلاقانه هنری، در مدرسه عالی هنر در لوسرن تاریخ تصویرسازی تدریس میکند. او اکنون ساکن زوریخ است.
منیژه اسلامبولچی، در کرمانشاه به دنیا آمد. از نوجوانی به مطالعه داستان علاقهمند بود. او همیشه از آموزههای پدربزرگ پدریاش یاد میکند. پدربزرگی که از استادان قدیم بود. مکتبخانه داشت و در کودکی با او گلستان سعدی و مثنوی معنوی مولوی میخواند و دیگر دروس قدیمی را مطالعه میکردند. اسلامبولچی در دانشگاه، آموزش زبان فرانسه و سپس زبان و ادبیات فرانسه خواند و سالهاست به تدریس و ترجمه این زبان میپردازد.
انتشارات هوپا، کتاب «پانتن سیاه» را در قالب 135 صفحه مصور با شمارگان هزار نسخه و قیمت 110 هزار ریال منتشر کرده است.
نظر شما