مهدی بهرامی میگوید: هشتِ پیانیست ما را به دالانهای ناشناخته وجود خودمان میبرد، ما که همه لاله و لادنیم، چسبیده به نیمهای پنهانی، نیمهای که جداشدن از آن به رهایی و یا نابودی مان میانجامد.
مختصری درباره درونمایه «هشت پیانیست» و تفاوت فضای آن با رمان قبلی یعنی«گهواره مردگان» توضیح دهید.
«هشتِ پیانیست» قصه شیفتگی انسان است. دلبستگیاش به دیگری که عشق نامیده میشود و دل باختن به ایدهها که گاه ایمان و گاه تعصب خوانده میشود. هشتِ پیانیست ما را به دالانهای ناشناخته وجود خودمان میبرد، ما که همه لاله و لادنیم، چسبیده به نیمهای پنهانی، نیمهای که جداشدن از آن به رهایی و یا نابودیمان میانجامد. رمان «گهواره مردگان» پیش از هر چیز قصه خشونت است. من به اصلی معتقدم به نام اصل بقا خشونت. خشونت هرگز از بین نمیرود تنها شکل و بهانهاش تغییر میکند. پرسشی که همواره در پی پاسخش بودهام این است: انسانها چرا و چگونه به یکدیگر آسیب میرسانند؟
آیا ادبیات معاصر را دنبال میکنید ؟ جریان رماننویسی فعلی را چگونه میبینید و به نظرتان تفاوت درونمایه نویسندگان نسل جدید با نسلهای قبلتر کدام است؟
دنبالکردن ادبیات معاصر حتی کار یک یا چند پژوهشگر هم نیست به نهادهایی با بودجههای مشخص و اهداف شفاف نیاز است. دو سال پیش بهطور شخصی پروژهای تعریف کردیم که هدفش سبکشناسی ادبیات دهه 90 است. محمد بهرامی که دکتری ادبیات فرانسه دارد و میلاد ظریف که واقعا شیفته داستان است آن را طرحریزی و دنبال میکنند. حدود 600کتاب خریداری شده و بسیاری از آنها فیشبرداری شدهاند اما حقیقتا کار بسیار دشواری است که باید دانشگاهها و شهرداریها پشت سرآن بایستند. اما اگر بهطور غریزی بخواهم قضاوتی کنم به نظرم سطح داستاننویسی ما بسیار بسیار پیشرفت کرده است. نوعی آرمانگرایی سادهدلانه در آثار نویسندگان پیشین وجود دارد نویسندگان گمان میکردند پیامبرند و میتوانند جامعه را نجات دهند اما این اصلا واقعیت نداشت.
در موضوعات و نوشتن به دنبال چه چیزی هستید و دغدغه روایتتان چیست؟ تمرکزتان بر قصه است یا لایه زیرین آن و اینکه صادقانه بگویید کدام یک را فدای دیگری میکنید؟
در نوجوانی گاهی میشد 10ساعت تمام برای خودم قصه میگفتم. زیستی بینهایت لذتبخش در سرزمینی بیکران. بیشک من شیفته قصهام. اما اینکه چگونه روایتی خواهی ساخت بیش از معیارهای زیباشناسی برمی گردد به ویژگیهای شخصیتی نویسنده. من آزادی و تا حدودی تجملگرایی را دوست دارم. جزییات فراوان و دالانهای پیچ در پیچ. اینها به خودی خود اصالتی ندارند شاید کسی بتواند اثر با شکوهی با عناصر کمتری خلق کند.
با تبلیغ کتاب به چه صورتی موافقید و به نظرتان جشن امضا و مراسم رونمایی که برخی نویسندگان برگزار میکنند چه تاثیری در شناختهشدن خود نویسنده و اثر دارد و تا چه حد با این شیوه معرفی کتاب موافقید؟
کتاب یک کالاست و باید شبیه کالاهای دیگر معرفی و فروخته شود. در اقتصاد ما سه بخش تولید، توزیع و مصرف وجود دارد در هنر هم آفرینش، معرفی و خوانش. اینکه چه ابزاری کمک میکند اقتصاد هنر پویا شود قابل مطالعه است. به نظرم اما به جز معدودی ناشر و نهاد که نگاه اقتصادی درستی به کتاب دارند والبته امکانات خوبی دارند اکثر فعالیتهای تبلیغی در واقع بی اثر بوده است.چندی پیش مطلبی نوشتیم تطبیقی که در غرب چگونه کتاب بفروش میرسد و چگونه ادبیات تجاری از ادبیات صرف تفکیک میشود و هرکدام چه کارکردی و چه پشتیبانهایی دارند. مورد دیگر قرار گرفتن نهادهای مکمل در اختیار افراد محدود است. در بسیاری از کشورهای دنیا این تخلف است. مثلا شرکتی که استانداردها را بررسی میکنند نه باید در مالکیت تولیدکنندهها باشد این فساد ایجاد میکند. در ادبیات ما هم تا حدودی این اتفاق افتاد و نویسنده،منتقد، متصدی رسانه، مسئول نشر و داوری جوایز ادبی گاهی یک عده محدودی هستند. قطعا برای پیش رفتن باید این وضعیت تغییر کند.
فضای مجازی را برای تبلیغ کتاب چگونه میبینید؟
واقعیت این است که شخصا بیشتر حضور مجازی و گاهی رسانه ای در ادبیات ایران دارم تا فیزیکی. امیدوارم ذهنیتم به جلسات و جشن امضا تغییر کند. از آنهایی هستم که دلم میخواهد اثر بیشتر معرفی و عرضه شود تا خودم. ضمن اینکه من واقعا در جامعه هستم و روابط بسیار زیادی با اقشار مختلف در قلمروهای غیر ادبی دارم.
استقبال از کتاب اولتان چطور بود و چه چشماندازی برای رمان «هشت پیانیست» دارید؟
«گهواره مردگان» پخش بسیار محدودی داشت. هیچ جا نبود. هرچند برای ناشر این کتاب احترام بسیار بسیار زیادی قائلم اما امیدوارم شرایط توزیع گهواره مردگان تغییر کند. درمورد هشت پیانیست بله خوشبینم. ناشر تا اینجا بسیار حرفهای بوده حتی برای کار پنج پشت جلد طراحی کرد و از طرفی دبیر بخش داستان این نشر بارها تاکید داشت که «هشت پیانیست» را در سطح بالایی معرفی و عرضه خواهند کرد.
چند سالی است فرصت جشن امضا در نمایشگاه کتاب برای نویسندگان فراهم است و نویسنده میتواند مستقیما با مخاطب خود دیدار کند به نظر شما رابطه مستقیم با مخاطب علاوه بر معرفی بهتر نویسنده به جامعه برای خود نویسنده چه کارکردی دارد؟
شما اگر با مردم ارتباط نداشته باشی به عنوان یک نویسنده کلکت کنده است.ضمن اینکه به نظرم شجاعت یکی از عناصر مفقود ادبیات ما است.من سطح محافظه کاری بعضی جریانهای ادبی را درک نمیکنم.
نظرات