آموزش عالی، دانشگاهها و مؤسسات آموزشی و پژوهشی از جمله سيستمهای پیچیدهای هستند که سازمانيافتگیِ آنها در گرو تصميمات و اقدامات عناصر مدیریتی است؛ ولی خودِ جریان این سازمانيافتگی تحت تأثیر عمیق نظم (که آن تصمیمات نیز بهنوعی برای ایجاد و حفظ آن تلاش میكنند)، بینظمی، اتفاق یا تصادف و حتمیت است. این چهار مفهوم در حیات هر سیستم پیچیدهای نقش بازی میكنند. اگرچه در سيستمهای دانشگاهی (مانند هر سیستم پویای دیگری) امکان ایجاد نظم از طریق شکلدهیِ ساختاری خاص و با توسل به قوانین، قواعد، دستورالعملها، آییننامهها و... وجود دارد، ولی بهسبب بازیِ این چهار مفهوم با یکدیگر، نظم نمیتواند همیشه بر سه مفهوم دیگر سلطه داشته باشد. بنابراین، برای اینکه نظم مورد نظر تصمیمگیرندگان وجود داشته باشد، آن را در ساختار، شکل و صورت میپذیرند. ولی چنین ساختارسازیها و صورتبندیهایی روزبهروز با رفتار واقعیِ سيستمهای دانشگاهی، یعنی کارکردهای آنها، فاصله خواهد گرفت.
چگونه این فاصله و شکاف ایجاد میشود؟ چنین فاصلهای چه آثار و پیامدهایی در عملکرد سيستمهای دانشگاهی به وجود میآورد؟ وضع برقرارشده (ساختار) چگونه میتواند با کارکردهای سیستم تعامل داشته باشد و چه چالشهایی را برای سیستم دانشگاهی به وجود میآورد؟ در این صورت، مسئله مدیریت دانشگاه، یعنی برنامهريزی، سازماندهی، کنترل، ارزشیابی و... چگونه میشود؟ با توجه به پرسشهای فوق، آینده آموزش عالی چگونه لازم است اندیشیده شود؟ سوالاتی است که قرار است در کتاب «آموزش عالی در ایران: حال و آینده» به آنها پاسخ داده شود.
مولف کتاب معتقد است در مورد پرسش اول، لازم است بین حال قصدشده (وضعیت موجود خواستهشده) و حال واقعی تفاوت قائل شد. ملاحظه میشود که پویاییِ سیستم دانشگاهی بهجهت وجود حذفنشدنی تنوع انسانی، فرهنگی، اجتماعی، شناختی و... وجود دارد، ولی نتایج و پیامدهای آن به این برمیگردد که مدیران خواهان حالِ قصد شدهاند یا بر درک حالِ واقعی همت میگذارند و با آن در تعامل قرار میگیرند. اگر دانشگاه از حال قصدشده (بدون تأملپذیری در چگونگیِ تحقق آن) در جهت درک حال واقعی (آنچه در وضعیت موجود اتفاق میافتد) حرکت کند و توان ایجاد تعامل بین این دو حال را داشته باشد، در این صورت حال (وضعیت موجود) سیستم دانشگاهی به صورت زیر تعریف خواهد شد: نهایتاً مسئله اولیه و اساسی همانا تأمل در آنچه در عالم واقع (مشهود و نامشهود، ملموس و نمادین، آشکار و ناآشکار و...) وجود دارد، خواهد بود.
او در پاسخ به این سوال که شکاف بین این دو حال چه آثار و پیامدهایی برای سیستم دانشگاهی به وجود میآورد؟ در کتاب میگوید، «لازم است اشاره شود که رفتارهای سيستمهای دانشگاهی قابل پیشبینی نیست، مگر اینکه جریان طبیعی دانش و شناخت از آن حذف شود، که در این صورت دانشگاه دیگر در معنای دانشزاییِ آن نخواهد بود. بنابراین، برای سیستمی که میخواهد حیات خود را در بستر پویایی سيستمها تداوم بخشد، وجود و توسعه ارتباطات درونی و بیرونیِ فعال اساسی است. جریان تبادل اطلاعات (در مفهوم سیستمی آن) انرژی و ماده را در سیستم فعالتر میكند و امکان تبدیل آنها به یکدیگر، و در نتیجه نوزاییها و ابتکارات سیستم دانشگاهی را افزونتر میكند. اگر آنچه در این جریانات تبدیلی، در بطن پویایی سیستم دانشگاهی اتفاق می افتد (حال واقعی)، پذیرفته و فهمیده نشود، این نتیجه حاصل میشود که نظم تحمیلی بر آن حاکم شود. چنین نظمی، بهجهت برخورد با واقعیت تحولگرا، با بینظمیهایی مواجه خواهد شد که چنین رویاروییای سیستم دانشگاهی را با رفتارهای مغایر با ويژگیهای یک سیستم پویای دانشگاهی (يعنی اختلال در کارکردهای آموزشی، پژوهشی، خدماتی و...) مواجه میكند. در این وضع، آنچه آسیب اساسی میبیند، انگیزههای درونی دانشگاهیان و دانشجویان است، و این درست همان چیزی است که دانشگاه برای بقای خود آن هم در جریان تعامل با دنیای علم در عصر جهانی شدنِ سریع به آن نیاز مبرم دارد.
فقدان یا کاهش انگیزه درونی دانشگاهها، اساتيد، دانشجویان و کارکنان را بیشتر بهسوی فرمالیسم سوق میدهد، بهطوریکه در ظاهر و بر اساس آییننامهها و مستندسازیها (ارزشیابیهای درسی، مدرکدهیها و...) آموزش و پژوهش و... اتفاق میافتد (که کمیسازی میتواند مؤید آن باشد)، ولی محتوای واقعی آنها با فرهنگ دانشگاه پیچیده سازگارشونده فاصله اساسی خواهد داشت. پیامد اساسی چنین وضعیتی خالی شدن دانشگاهها از معنی خواهد بود؛ چیزی که بدون آن انگیزههای درونی نیز محرکی پیدا نخواهند کرد.
در چنین وضعیتی، تعامل ساختار با کارکرد، که خود امری پیچیده است، چگونه خواهد بود؟ این پرسش سوم دانشگاهها را در برابر چالشهای مهمی قرار میدهد: مدیران آموزش عالی و دانشگاه لازم است توان رویکرد همهجانبهنگر بر آموزش عالی و دانشگاه را داشته باشند. این چالش مهمی است که اگر رویکرد غالب و مستمرِ مدیریتی تحمیلی و خطی باشد، ممکن نخواهد بود.
چالش دیگر پذیرش این نکته است که تغییر قصدشده در کارکردها، بدون تغییر متناسب در ساختارها، نمیتواند عملی شود. به بیان دیگر، اگر وضعیتی خاص از بُعد آموزشی، پژوهشی، انگیزشی و... در عملکرد (فعالیتها و نتایج) دانشگاهی مورد نظر باشد، لازم است تغییرات ساختاری با درک کارکردهای واقعی چنین وضعیتی را ممکن سازد. پذیرش این واقعیت که با توجه به پیچیدگی سيستمهای دانشگاهی سازگارشونده همواره این امکان وجود دارد که تغییرات قصدشده حتی با ایجاد تغییرات متناسب در ساختارها، بهویژه از لحاظ کیفی، اتفاق نیافتد، چالش مهم دیگری است. این واقعیت که زمینه سیستم پیچیده دانشگاهی سببساز تغییرات غیرقابلپيشبينی باشد، لازم است پذیرفته شود. چنین وضعیتی ناشی از مکانیزمهای سيستمهای پیچیده دانشگاهی است.
بنابراین، رخدادهای غیرقابلپيشبينی جزء ماهیت تعاملهای درونسیستمی و تعاملهای سیستم دانشگاهی با سيستمهای دیگر (اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، بینالمللی و...) است. به همین جهت لازم است بین اندیشه مدیران دانشگاهی در سطوح مختلف و موقعيتهای سیستم دانشگاهی رفتوبرگشت مداوم وجود داشته باشد. چنین رفتو برگشتی نیازمند پویاییِ ذهنی مدیران است. که نمیتواند در بستر پارادایم تحلیلی-خطی اتفاق بیفتد. برای برونرفت از چنین پارادایم تحلیلی و کاهنده، تأملپذیری و خودانتقادیِ مدیران و آحاد جامعه دانشگاهی و نیز دانشگاه بهعنوان یک سیستم زنده، در تحول و تکامل، امری ضروری است.
با توجه به چنین چالشهایی، پرسش چهارم را به این صورت مطرح میکنیم که مسئله «مدیریت و برنامهريزی دانشگاهی» چگونه میتواند حال و آینده دانشگاه در ایران را در بستر چنین چالشهایی مورد توجه قرار دهد؟
«مدیریت و برنامهريزی» در نظام آموزش عالی و دانشگاههای کشور بر اساس رویکرد تحمیلی و از بالا به پایین صورت میگيرد؛ به این معنی و با اين تصور که برای اداره دانشگاه باید آن را رهبری، برنامهريزی، سازماندهی، کنترل و ارزیابی نمود، و هرچه این اقدامات بهلطف شاخصهای از قبل تعیینشده و تقریباً ثابت- «کمیتمحور» انجام گیرد، مدیریت «علمیتر» خواهد بود! هر کدام از «کارکردهای مدیریتی» بر این منطق استوار است که کافی است ارادهای تعیینکننده برای سیاستگذاری، هدفگذاری، ارائه استراتژیها، بیان خطمشیها، اجرای آنها و ارزیابیِ اقدامات انجامشده وجود داشته باشد تا سیاستها، رسالتها و اهداف از قبل تعیینشده تحقق یابند و سیستم پیچیده دانشگاهی نیز از آن پیروی خواهد کرد. واقعیتها و پیچیدگی سيستمهای دانشگاهی چنین منطقی را تأیید نمیكنند. تقریباً اکثر اهداف در نظام آموزش عالی و دانشگاهها با آنچه در واقعیت اتفاق میافتد، تطابق کامل ندارد؛ ولی رجوع به رویکرد کمی و استدلالهای مرتبط با آن میتواند بهظاهر این تطابق را کموبیش نشان دهد.
ولی مسئله شکاف بین کمیت و کیفیت، زمانی که این دو با یکدیگر تعامل مستمر نداشته باشند، نیز یک واقعیت است. در عمل آنچه فعالیتها و نتایج رفتار سیستم دانشگاهی را جهت میدهد، همانا کیفیت آنها است نه صورت کمیِ آنها. در این میان، عامل «کنترل» در رویکرد مرسوم مدیریتی، عامل مؤثر برای جلوگیری از انحراف عملکردها از اهداف و سیاستها فرض میشود؛ ولی مفهوم کنترل رویکرد حمایتی را به حاشیه میراند و سبب سخت شدن رفتار سیستم دانشگاهی میشود.
نگاهی به گزارشهای عملکردی سازمان مدیریت و برنامهريزی کشوری درباره ارزیابیِ عملکرد برنامههای بخش آموزش عالی در برنامههای توسعه پنجساله در سالهای گذشته، مؤید این امر است که بخشهای کموبیش مهمی از اهداف آموزش عالی موجود در برنامهها محقق نشده است. آنها دلیل اساسیِ این امر را کمبود منابع و اجرای نامناسب قلمداد میكنند (بنگريد به: محمد یمنی، برنامهريزی توسعه آموزش عالی: رویکردی کاهنده، موقعیتی پیچیده، انتشارات سمت، ۱۳۹۷). ولی آیا در چهارچوب مرسوم مدیریت و برنامهريزی، اجرا جزء مجموعه برنامه نمیباشد؟ آیا اهداف با توجه به «پیشبینی» از منابع بیان نمیشود؟ اصل منطق بر قابلپیشبینی بودن وضعیت آتی و شناسایی وضعیت موجود بر اساس توسل به شاخصها میباشد که این دو فرض با واقعیتها تناسب ندارند. چرا چنین وضعیتی پیش میآید؟
بنابراین، ضروری است با رویکردی تأملپذیرانه، وضعیت حال آموزش عالی کشور را بررسی نمود تا بتوان نظراتی راجع به آینده آن مطرح نمود. نمیتوان بدون تشخیص و فهم وضعیت گذشته اثرگذار بر وضعیت حال سيستمهای دانشگاهی آنها را فهمید، و بدون چنین فهمی، که فراتر از توضیح «علّی» پدیدههاست، نمیتوان تصوراتی واقعبینانهتر بر آینده آموزش عالی داشت.
بنابراین، لازم است نگاهی ژرفتر به حال و آینده نظام آموزش عالی انداخته شود. کتاب آموزش عالی ایران: حال و آینده با چنین رویکردی نگاشته شده است. این امر بدون مشارکت همکاران ارجمندی که هر يك در حوزه آموزش عالی مطالعات نظری و یا تجارب مدیریتی ارزشمندی داشتهاند، ممکن نبود. بنابراین، این مجموعه حاصل همکاری علمی مشترک آنها است.»
محمد یمنی با طرح اين پرسشهای اساسی که رفتار دانشجو چرا و چگونه در دانشگاه دچار تغییر و تحول میشود، و چرا و چگونه او پیشرفت میكند یا دچار افت میشود، بر این نکته تأکید دارد که دانش و تجربه پداگوژی دانشگاهی در ایران و جهان میتوانند با نگاهی جامعنگر، با دوری از رشتهگراییها و تخصصمحوریهای افراطی در حوزه آموزش عالی، که بیشتر مسئلهزا هستند تا مسئله گشا، با درک دیالکتیک نظر و عمل چنین پرسشهایی را در سيستمهای دانشگاهی بهجد بررسی کنند. جعفر توفیقی داریانی از مسيری که در توسعه علم و فناوری در نظام آموزش عالی كشور پیموده شده است، تحلیلی ارائه میدهد، و بهدستاوردها در این حوزه نگاهی گذرا میاندازد.
محمدحسن پرداختچی و فاطمه نصراللهینیا، نظریههای مختلف راجع به مدیریت و رهبری دانشگاهی را بررسی کرده و محمدحسن پرداختچی با بهرهگیری از تجربیات مدیریتی دانشگاهی خود بر مدیریت و رهبری خدمتگذار تأکید می ورزد. حسین ابراهیمآبادی با مرور تحولات نظام آموزش عالی ایران و نیز تحولات ناشی از روند دیجیتال شدن در سطوح جهانی و ملی، آینده دانشگاههای ایران را با محوریت دانشگاههای برتر کشور بررسی میكند.
مقصود فراستخواه با تأکید بر اینکه کیفیت آموزشی و پژوهشی بهصورت اجتماعی ساخته میشود و نه اداری، بر نشانههای مسئلهمندیِ کیفیت آموزش و پژوهش در وضع جاری دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی و پژوهشی پرداخته است، و بر اساس آن، آینده کیفیت در آموزش عالی را مورد توجه قرار میدهد.
غلامرضا گرایینژاد وضعیت تأمین مالیِ کلان در آموزش عالی ایران را بر اساس مبانیِ نظری و تجربی بررسی میكند، و با تأکید بر اهمیت تنوعبخشیِ منابع درآمدیِ دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی، تغییر در تخصیص منابع عمومی و توجه هرچه بیشتر به کاربرد وامهای دانشجويی را ضروری میداند.
حجتالله حاجیحسینی و مهدی محمدی نقش سیاستهای بخش عرضه و تقاضا بر شکلگیریِ مدل تجاریسازیِ تحقیقات در چهارچوب نظام ملیِ نوآوری را بررسی میكنند و به ارائه الگوهای کلان و بومیِ تجاریسازی و نتایج تحقیقات در این خصوص در سطح ملی میپردازند.
نسرین نورشاهی و مقصود فراستخواه با تأمل در دوتاییِ «حق و تکلیف»، بهعنوان نشانهای از تحولات پارادایمی و ساختاریِ جامعه ایران در دهههای گذشته، بر مسئولیت اجتماعیِ دانشگاه در پاسخ به نیازها و مسائل جامعه محلی، ملی و بشری تأکید داشته و مسئولیت اجتماعیِ دانشگاه را در ایران بررسی میكنند.
اباصلت خراسانی با بررسیِ روشهای تأمین مالیِ دانشگاهها، ضرورت حرکت بهسوی پایداری در دانشگاه را مطرح کرده و چالشها و محدودیتهای پیشِ رو برای تأمین مالیِ دانشگاهها از یکسو، و راهکارها و راهبردهای حرکت بهسمت پایداریِ دانشگاهها از سوی دیگر را مورد توجه قرار میدهد.
رضا مهدی با تأکید بر نقش و مسئولیت اجتماعی و شهروندیِ علمیِ دانشگاه، و با بررسی برخی از نظريههای اداره و رهبریِ دانشگاهی در خصوص تعامل وسیع و پویا با محیط پیرامون، با رویکردی آیندهنگر، راهکارهایی برای توسعه تعامل دانشگاههای ایران با محیطهای پیرامون ارائه میكند.
میترا اسماعیلی با تأمل در رویکرد نظام ملیِ نوآوری، بهعنوان ابزاری مناسب برای سیاستگذاریِ آموزش عالی، نهادها و مکانیزمهای دانشگاههای کشور در این نظام را بررسی میكند و با نگاهی تطبیقی به بررسیِ وضعیت برخی از سيستمهای آموزش عالی پرداخته و نتایج تجارب آنها را در زمینه ارتباط دانشگاه با صنعت ارائه میدهد.
محمد یمنی و احمد محجوبیان با تحلیل 60 مقاله چاپشده در نشریات معتبر در حوزه آموزش عالی، بهدنبال پاسخ به این پرسشاند که تأملات صاحبنظران در مجلات معتبر آموزش عالی چه تصویری از دانشگاه در نیمه اول قرن بیستویکم ارائه میدهد. در این راستا، آنها با بررسیِ استعارههای دانشگاه آینده، کلانروندهای آن و تصویر دانشگاههای آینده در منابع معتبر علمیِ بینالمللی، به چالشهای رویاروی آموزش عالی ایران با توجه به چنین آیندهای از دانشگاه در نیمه اول قرن بیستویکم میپردازند.
کتاب «آموزش عالی در ایران: حال و آینده» به کوشش محمد یمنی دوزی سرخابی با شمارگان 200 نسخه، در 465 صفحه به بهای 60 هزار تومان از سوی انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است.
نظر شما