سابقه آشنائی خانوادگی به مدت یک قرن و نیم
ما با ایشان سابقهای خانوادگی شاید به مدت یک قرن و نیم داشتیم؛ داستان این است که: در حوالی سالهای نزدیک به 1300 قمری، در کربلای معلی مرحوم آقای شیخ عبدالکریم حائری پدر بزرگوار آقای دکتر حائری و شهید سعید ثقۀالاسلام تبریزی و میرزای دوم، آقا میرزا محمدتقی شیرازی و عالمی ممتاز به نام سید محمد اصفهانی که من متأسفانه تا به حال نتوانستهام مطمئن شوم که ایشان چه کسی بودند ـ احتمال دارد ایشان همان آقا سید محمد فشارکی باشند ولی یقین ندارم ـ و جد پدری مادر بنده مرحوم آقای میرزا یوسف اردبیلی در کربلای معلی به درس آقای شیخ علی بفروئی یزدی میروند. ایشان مدرس معروف سطوح عالیه بوده است و ظاهراً متن درسی آنها «رسائل» بوده است. بعد از درس آقای بفروئی به درس فاضل اردکانی میروند که به اعتقاد برخی از اعاظم آن عصر حتی از شیخ انصاری افضل بوده است و بعد به درس شیخ زین العابدین مازندرانی و میروند. فاضل اردکانی علماً و عملاً شخصیت فوق العاده ممتازی است. ظاهرا تا حدود 1304 قمری در درس «فاضل» بودند و بعد آقا میرزا یوسف اردبیلی به نجف مشرف میشوند و آقای حاج شیخ به سامرا مشرف میشوند. در آن چند سال، مبنای دوستی بسیار نزدیکی بین جد ما و آقای حاج شیخ برقرار میشود که آثار آن الی یومنا هذا نیز هست، البته نوشتهها و منقولات نیز در جای خود... خواستم عرض کنم که سابقه خانوادگی به این صورت بوده است و معلوم است که «الحبّ و البغض یتوارثان» طبیعتا مقداری از ارادت بنده به مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی شاید جنبه موروثی نیز داشته باشد.
چهرهای محتشم داشت
مسأله دیگر این است که بنده در سال 1345 شمسی که از دبیرستان فارغ التحصیل شدم، به دانشکده الهیات رفتم. دانشکده الهیات آن زمان پائینتر از میدان انقلاب، اوایل خیابان کارگر فعلی سمت راست، ساختمانی مفصل بود. یکی دو ماه آنجا بود و بعد به میدان سرچشمه منتقل شد- الان مدرسه عالی دخترانه شهید مطهری است. آنجا ما، نام آقای حائری را میشنیدیم و خودشان را کم و بیش زیارت میکردیم ولی من به یکی دو دلیل هیچ گاه جرأت نمیکردم خدمت ایشان مشرف بشوم. یکی اینکه ما دانشجویی صفر کیلومتر جدیدالتأسیس بودیم و ایشان استادی بزرگوار بودند، دوم اینکه آقای حائری مرحوم، قیافه بسیار محتشمی داشتند تا جائی که برخی که با شخصیت ایشان آشنایی نداشتند، من جمله خود بنده متاسفانه حمل بر مغروریت میکردیم. قد بسیار رشیدی داشتند، گمان میکنم قامت ایشان نزدیک به دو متر بود و بسیار جدی بودند. به تعبیر بعضیها قیافهای مغرور و به تعبیر من، قیافهای محتشم داشتند و این هم مانع از این بود که من به خدمت ایشان برسم و استفاده کنم.
گذشت و گذشت تا اینکه یک روز در میدان بهارستان به طرف میدان مخبرالدوله میرفتم. از روبهرو دیدم که ایشان تنها تشریف میآورند و بالأخره به اغتنام فرصت به خدمت ایشان رسیدم و از روی نادانی حرفی زدم که هنوز که هنوز است وقتی به یادم میآید واقعا منفعل میشوم، انسان است و این اشتباهات... بسیار از این حرفی که به ایشان زدم شرمندهام... حرف من این بود؛ آن وقتها کتاب «علم کلی» ایشان را دیده بودیم. بیاطلاع از متون فلسفی هم نبودم و کم کم تحصیل میکردم. من رفتم و به ایشان سلام عرض کردم و ایستادم و بدون اینکه بگویم که، که هستم، گفتم آقا عرضی دارم، گفتند: خب بگو، گفتم این کتاب «علم کلی» شما به سیاق شرح منظومه است؛ البته هست و به همین صورت است اما لزومی نداشت که من چنین حرفی را بگویم...یک مقدار ناراحت شدند و حرکت کردند و سپس تقریبا عیناً این عبارت را فرمودند: ما قصد احوالپرسی از حاجی را نداشتیم.(حاجی یعنی حاج ملا علی سبزواری) و تشریف بردند...این اولین جلسه گفتوگوی من با ایشان بود و گذشت.
خاطرهای جالب از برخورد دکتر حائری با سیداحمد فردید
ما دورادور به ایشان ارادت داشتیم و از آثارشان استفاده میکردیم اما ارتباطی به آن صورت بین ما و ایشان نبود. تااینکه داستان رسید به سالی که یونسکو برای ابن سینا جلسهای گرفت. مرحوم فردید- خدا او را رحمت کند- درآن جلسه منبر رفت و هر کاری کردند، پائین نمیآمد. هرچه یادداشت میدادند و تذکر میدادند و بلندگو را این طرف و آن طرف میکردند، مرحوم فردید میکروفن را ول نمیکرد! چاره این شد که آمدند و از آقای دکتر حائری خواستند که شما جلوی تریبون تشریف بیاورید و به آقای فردید بگوئید که تمام کنند و تشریف بیاورند پایین. آقای حائری قد بسیار رشیدی داشتند و مرحوم فردید هم ضعیفالجثه بود و مخصوصا مایل به کوتاهی و شاید نزدیک به نصف قد او دیده میشد! آقای حائری با آن هیبت و قد و قامت در مقابل مرحوم فردید ایستاد و آقای فردید بلند شد و انگشت سبابه دست راست را در مقابل آقای حائری بلند کرد و رو به بالا نگاه کرد و گفت: شما که میگویید من پایین میآیم و آمد پایین، این هم داستانی بود که به یادم افتاد.
روایتی از کاندیداتوری آیت الله برای ریاست جمهوری
نکته دیگر که شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد و البته من هم این موضوع را شنیدهام و ضامن صحت و سقم آن نیستم؛ در ایام انقلاب روزی در منزل آقای میرزا هادی خان حائری رحمۀ الله علیه که هیچ ربطی به آقای شیخ عبد الکریم حائری ندارند - دوستان مستحضر باشند که حائری در حقیقت یعنی کربلایی و اشخاصی که حائری خوانده میشوند منتسب به کربلای معلیاند. این حائر حسینی که گفته میشود؛ اطراف حرم را حائر میگفتند. لذا منتسبین به کربلا را «حائری» میگفتند، همانطور که علمای منتسب به نجف اشرف در اصطلاح فضلای قدیم، غروی نامیده میشدند. میرزا هادی خان حائری نوه آقا شیخ زینالعابدین مازندرانی است. آقا میرزا یوسف اردبیلی و ثقةالاسلام شهید در کربلا بعد از فوت مرحوم فاضل اردکانی مدت مدیدی به درس شیخ زین العابدین مازندرانی رفته بودند - در جلسه صبح جمعه منزل ایشان که عدهای از علمای عصر همیشه حاضر بودند یکی از دوستان گفتند که آقای دکتر مهدی حائری یزدی از آمریکا به ایران تشریف میآورند چون آنجا مشغول به تحصیل بودند و صحبت کاندیداتوری ایشان برای ریاست جمهوری مطرح است. من صحت و سقم این داستان را نمیدانم و فقط در آن جلسه شنیدم و نقل کردم.
مخالفت با چاپ تقریرات درس حائری
مطلب دیگر اینکه من در سال 1358 شمسی به دعوت آقای دکتر نصرالله پورجوادی و با معرفی دوست عزیز دیگرمان استاد بهاء الدین خرمشاهی مربی دانشگاه صنعتی شریف شدم. آنجا محلی به نام مرکز تعلیمات عمومی بود که آقای دکترسیدحسین نصر تاسیس کرده بودند و در واقع یک دانشکده علوم انسانی بود در داخل دانشگاه صنعتی شریف برای دانشجویان ریاضی و اساتید مهمی هم آنجا بودند. من به آنجا رفتم. سپس با معرفی آقای دکتر پورجوادی به انجمن فلسفه وارد شدم که امروز موسسه پژوهشی گفته میشود. آقای دکتر حائری آنجا «شفا» تدریس میکردند؛ یادم نمیرود که دانشجویان ایشان مُصِر بودند که فقط خودشان باشند و کلاس که شروع میشد در را از داخل قفل میکردند. یکی از دوستان که امروز از اساتید فلسفه هستند یکی دو بار دیر رسیده بودند و من به چشم خودم دیدم که صندلی را پشت در گذاشته بود و از پشت در به درس مرحوم دکتر حائری گوش میکرد. گویا برخی از دانشجویان ایشان تقریرات ایشان را نوشته بودند و میخواستند چاپ کنند و شاید هم چاپ شده باشد ولی من به هیچ وجه راضی نبودم این تقریرات چاپ شود چون در همان ایام آقای دکتر حائری مرحوم در خارج از انجمن فلسفه آن زمان در منازل برخی از شاگردان خود، شرح اصول کافی ملاصدرا را تدریس میکردند و بعدها دیدم که یکی از شاگردان ایشان تقریرات ایشان را نوشت و چاپ کرد و البته موجب ناراحتی شدید بنده شد چون این کتاب هیچ سنخیتی با شأن آقای دکتر حائری نداشت. من به اندازهای ناراحت شده بودم که به ناشر کتاب گفتم خواهش میکنم اگر ممکن است این کتاب را جمع بفرمایید.
تشکیل آکادمی فلسفه در انجمن فلسفه
در همان ایام یک روز به ما گفته شد که آقای دکتر حائری مصمم شدهاند که در انجمن حکمت و فلسفه ایران آن دوران، یک آکادمی فلسفه درست کنند- البته دوستان مستحضرند که این انجمن فلسفه در پشت کتابهایش آکادمی فلسفه ایران نامیده میشد- اما نمیدانم چه شده بود که آقای حائری میخواستند در داخل این آکادمی یک آکادمی دوم درست کنند. چندین جلسه برگزار شد و از اساتید دعوت کرده بودند؛ مرحوم استاد محمدتقی جعفری، آقای دکتر داوری، آقای دکتر پورجوادی، مرحوم فردید و از علمای قم نیز بعضا تشریف میآوردند و چندین جلسه هم برگزار شد. در یک جلسه مرحوم «فردید» اصرار کرد و گفت حتما حتما فقه و اصول هم باید جزء فلسفه است و باید در این آکادمی تدریس بشود. عدهای اخم کردند و عدهای خندیدند و عدهای اعتراض کردند... چون حرف نامعقولی بود. باز در علم اصول مباحث عقلی هست و مستندات عقلی دارد، ولی فقه بسیار عجیب است که کسی استاد فلسفه باشد و به اصرار بگوید که فقه جزء فلسفه است و باید در آکادمی فلسفه تدریس شود...یکی دو جلسه این داستان بود و از فردید اصرار و از آقایان انکار تا اینکه ختم به خیر شد. آن هم به این صورت که مرحوم فردید بعد از اصرار در یک جلسهای گفت: من همان احمد لاینصرفم، که علی بر سر من جرّ ندهد... میخواست بگوید که من از حرفم بر نمیگردم و منصرف نمیشوم. بلافاصله مرحوم علامه جعفری که بسیار حاضر جواب بودند، گفتند اضافه تان میکنیم، منصرفتان میکنیم... غیر منصرف وقتی اضافه بشود، منصرف میشود. متاسفانه این جلسات با اینکه چند بار برگزار شد ولی مثل بسیاری از جلسات دیگر به جایی نرسید. نشستند و گفتند و برخاستند.
این مسائل بود و من کمال احترام را نسبت به مرحوم دکتر حائری داشتم و ایشان نیز کم کم با ما لطفی پیدا کرده بودند تا اینکه دانشگاه تعطیل شد و آقای دکتر پور جوادی و بعضی از دوستانشان یک جایی را به عنوان «کمیته تالیف و ترجمه» درست کردند. وظیفه این کمیته این بود که در مدت تعطیلی دانشگاه اساتید را دعوت کنند و تکلیف علمی برای آنها معین کنند ازجمله ترجمه کتاب یا تألیف یا تصحیح متون علمی... به عبارتی اشتغالی علمی برای اساتید معین کنند. آن جلسات، جلسات خوبی بود و بنده هم بودم، ما در آن کمیته با برخی از اساتید معظم عصر آشنا شدیم و دوستی ما با آقای دکتر غلامرضا اعوانی که خدا حفظشان کند از همانجاست و ارادت ما به مرحوم دکتر شرف خراسانی که خدا رحمتش کند و برخی اساتید دیگر به آن دوره باز میگردد.
در آن ایام یک تکلیفی که به مرحوم دکتر شرف خراسانی محول شده بود، ترجمه متافیزیک ارسطو بود که خوشبختانه آقای دکتر شرف ترجمه کردند و زیر عنوان آن نوشتند: «بر پایه متن یونانی» که چاپ شد. این کتاب به عنوان تکلیف دانشگاهی به آنجا ارسال شد و اگر اشتباه نکنم آقای دکتر پورجوادی به من گفتند و یا خود من پیشنهاد دادم که این کتاب را به خدمت دکتر حائری ارسال کنیم تا ایشان نیز ببینند و نظری بدهند.
خود من به ایشان تلفن کردم - این حرف را که عرض میکنم با کمال شرمندگی میگویم. ولی چون کاشف از کمال عظمت نفسانی این مرد است، اشکالی ندارد و دوستانی که حرف بنده را میخوانند حمل بر خودستایی نکنند، بنده خود میدانم که هیچ نیستم... ولی عظمتهای اشخاص عظیم را باید گفت - بنده تماس گرفتم و عرض سلام و ارادت به خدمتشان کردم و گفتم که چنین داستانی است. ایشان نه گذاشتند و نه برداشتند و فرمودند تو خودت آنجا نعم البدل من هستی- با کمال شرمندگی من این حرف را نقل نکردم جز برای بیان عظمت روحی این مرد - با آن ظاهر به تعبیر برخی خشن و به تعبیر من محتشم، واقعا درونشان یک پارچه صفا بود.
خاطرهای ناگفته از ارتباط علامه جعفری و آیتالله حائری یزدی
یک نمونه دیگر از این صفا را که خود من شاهد بودم عرض میکنم: من یک روز به خدمت استاد محمدتقی جعفری رحمۀالله علیه رفتم و دیدم حالت انقلاب درونی دارند. درست یادم نیست یا میگفتند الله اکبر و یا میگفتند لا اله الا الله و چنین حالتی داشتند و منقلب بودند. گفتم آقا چه شده است، باز هم آن اذکار را تکرار کردند - مرحوم استاد جعفری به آقای دکتر حائری، آقا مهدی میگفتند - گفتند: از داستان آقا مهدی...گفتند چند روز پیش جایی بودیم و بحثی بین من و آقای حائری اتفاق افتاد و در مسألهای اختلاف کردیم؛ آقای حائری بعد از چند روز تلفن میکنند و میگویند که من میخواهم به خدمت شما بیایم. آقای جعفری گفتند تشریف آوردند و گفتند من آمدهام که به شما بگویم که حق با شما بود و من اشتباه کردهام. باز آقای جعفری گفتند لا اله الا الله و ادامه دادند: اصل اینکه اقرار به اشتباه میکنند خود مطلب بسیار مهمی است در عرف عام اهل علم که چنین استاد عالی مقامی به این راحتی اقرار به اشتباه بکند.همین عظمت است که آقای دکتر مهدی حائری به اشتباه اقرار بکنند و بالاتر از آن به منزل من بیایند... چون میتوانستند با تلفن بگویند. مردی با این عظمت بیاید و بگوید که اشتباه کردم و حق با شما بود. این را به چه حسابی میتوان گذاشت؟ الا صفای محض و انسانیت محض... به نظر من این داستان مهمی از عظمت روحی و علم دوستی و حقیقت دوستی مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی است که رحمت خدا براو باد.
توصیه دکتر حائری به دانشگاه تهران درباره یکی از استادان بزرگ حکمت اسلامی
مطلب دیگر مربوط میشود به استاد ما مرحوم آقای میرزا عبدالکریم روشن که به دو جهت مهم است: این داستان به یک دلیل به این اعتبار مهم است که موجب شد آقای روشن را دانشکده الهیات دانشگاه تهران برای تدریس دعوت کند، دوم اینکه از همین داستان ارادت ما به ایشان و لطف آقای حائری به ما شدت گرفت.
ما در خدمت مرحوم روشن رضوان الله علیه تحصیل میکردیم. دکتر اعوانی و دکتر پورجوادی و بنده و برخی هم شرکت میکردند. به یاد دارم که آقای دکتر عبدالکریم سروش هم یک جلسه آمدند. ولی پای ثابت ما سه نفر بودیم. ما مکرراً به خدمت آقای روشن عرض میکردیم که چقدر خوب است که شما در دانشکده الهیات تدریسی داشته باشید و ایشان هیچ اظهار تمایلی نمیکردند و حتی جواب هم نمیدادند... این داستان یکی دو سال ادامه داشت و از ما اصرار و از ایشان سکوت؛ البته بنده در همان ایام در دانشکده الهیات شرح منظومهای تدریس میکردم، بعد از مدتهای مدید دفعتاً احساس کردم ایشان بیتمایل نیستند؛ گفتیم چه بکنیم و چه نکنیم، در مشورت با دکتر اعوانی ایشان فرمودند که من با آقای دکتر حائری صحبت میکنم تا ایشان اقدام بفرمایند تا دانشکده الهیات از آقای روشن دعوت کند؛ گفتیم چه بهتر از این... در این کش و قوس یکی از دانشجویانی که به درس شفای آقای حائری میرفتند به من گفت: آقای حائری رویشان نمیشود که به تو بگویند- مرد به آن عظمت رویش نمیشود که به من بگوید- ولی به زبان بیزبانی میگویند من که با آقای روشن آشنا نیستم... اگر قرار باشد معرفی کنم باید آشنایی داشته باشم.
ما گفتیم کور از خدا چه میخواهد یک چشم! ما سفره نان و پنیری پهن میکنیم و دوستان را دعوت میکنیم و میآیند و آشنا میشوند. به حمد الله این اتفاق افتاد و یک روز پنجشنبه در منزل ما، برای ناهار مرحوم آقای روشن و استاد دیگرمان مرحوم آقای جولستانی، آقای دکتر حائری و مرحوم استاد محمد تقی جعفری و آقای دکتر پورجوادی، آقای دکتر اعوانی، آقای دکتر رضا فیض و عده دیگری اینجا تشریف آوردند... در همان اوایل ورود بود و قبل از رفتن به سر سفره، آقای حائری تعبیربسیار جالبی فرمودند و با اشاره به آقای روشن وجولستانی گفتند: آقایان که حکیماند… همین مسأله مبنایی برای اقدامات بعدی شد.
یکی از حرفهایی که همان روز در منزل ما آقای حائری مطرح کردند این بود که فرمودند من از آقا میرزا مهدی آشتیانی نقل میکنم -که استاد ایشان در «شفا»بود- آقا میرزا مهدی آشتیانی از آقا میرزا هاشم اشکوری استاد خود در عرفان نقل میکردند و آقا میرزا هاشم اشکوری نیز از استاد خود در عرفان آقا محمد رضای قمشهای نقل میکردند که این کتاب مفتاح الغیب، موی من را سپید کرد...
بنده این را باید توضیح بدهم که برترین متن عرفان نظری تا این اواخر مصباح الانس (که شرح مفتاح الغیب است) بود، ولی متاسفانه امروز دیگر منسوخ شده است. متن درسی ما هم در خدمت آقای روشن همین کتاب بود. آقا محمد رضای قمشهای مدرس مهم مصباح بوده است و فرموده بودند که این کتاب مفتاح موی من را سپید کرد...
متعاقب این داستان یک روز مرحوم آقای دکتر حائری فرموده بودند فلان کس که بنده باشم نزد من بیاید و من در همین انجمن فلسفه به دیدار ایشان رفتم. به من گفتند کمی در مورد آقای روشن توضیح بده، گفتیم و نامهای مرقوم فرمودند.رئیس دانشگاه تهران مرحوم آقای دکتر ابولقاسم گرجی بودند. مطلب تا جائیکه در یاد من مانده این بود که در نامه فرموده بودند آقای روشن از حکمای منزویاند و در گوشه انزوا مشغول تدریس آثار حکمای قدیم از قبیل فارابیاند و چقدر خوب است که دانشگاه تهران مقدمات دعوت رسمی از ایشان برای تدریس را فراهم کند.
این نامه را به دست من دادند و من به خدمت استاد محمد تقی جعفری بردم و ایشان هم تسجیل فرمودند و من به خدمت آقای گرجی رفتم. البته آقای حائری با ایشان صحبت کرده بودند که چنین نامهای به خدمت شما میرسد. در همین دبیرخانه دانشگاه در میدان انقلاب نامه را به آقای گرجی دادم. ایشان با آقای روشن آشنا بودند. خوشحال شدند و به آقای مهدی زاده که رئیس دانشکده الهیات بودند، دستور دادند و تا جائیکه به یادم میآید اینطور نوشته بودند که مقدمات دعوت رسمی از این دانشمند بزرگوار را فراهم کنید. نامه را به آقای مهدی زاده دادم؛ ایشان کمی مکدر شدند و گفتند که لزومی نداشت آقای گرجی بنویسند و خود من دعوت میکردم...آقای مهدی زاده به خدمت آقای روشن آمدند و در جلسهای از ایشان دعوت کردند و آقای روشن مدتها در دانشکده الهیات تدریس کردند و برخی از اساتید فعلی از شاگردان ایشان هستند. این داستان به نحوی که عرض کردم، هم موجب ورود آقای روشن به دانشکده الهیات و هم موجب نزدیکی بیشتر ما با آقای دکتر حائری شد.
چند مطلب ناگفته درباره دکتر حائری
میخواهم چند مطلب را که از خود ایشان شنیدهام و شاید در جای دیگری نباشد عرض کنم. یکی این است مرحوم دکتر حائری یزدی به من فرمودند: من اشارات ابن سینا را ظرف دو سال در خدمت آقای سید احمد خوانساری - مرجع تقلید مقدس عصر- خواندهام و ایشان در اصفهان شاگرد جهانگیرخان قشقائی بوده است. یا اینکه فرمودند: من «اسفار» را مدت 12 سال درخدمت آقای خمینی خواندهام.(عین همین عبارت را فرمودند) آن هم بیشتر به این نحو بود که از قم بیرون میرفتیم و زیر درختی یا کنار جوی آبی مشغول درس میشدیم.
در قصه دیگری هم که بسیار شیرین است آقای حائری فرمودند: من وقتی ادبیات میخواندم، استادی داشتم که به او ارادت بسیار زیادی داشتم علاوه بر تحصیل علم؛ یک روز خدمت استاد رفتم و گفتم: من میخواهم مثل شما بشوم، چه کنم؟ ایشان گفت بسیار خوب، من صد تومان قرض دارم برو به پدرت یعنی آقا حاج شیخ که رئیس حوزه است بگو این صد تومان قرض من را بدهد و بیاور و به من بده تا من به تو بگویم که چکار کنی تا مثل من بشوی! گفتم چشم؛ فرمودند نزد پدرم رفتم و به ایشان عرض کردم داستان این است، پدرم خندیدند و خوششان آمد و گفتند بسیار خوب بگیر و ببر... پول را دادند و من آوردم و به استاد دادم. صد تومان را گرفت و زیر تشک گذاشت نشست رویش و گفت: اما اینکه چه بکنی تا بشوی من! زبره را بگذار زیر نرمه و بنشین درس بخوان! طلاب دو زانو مینشستند و روی کتاب خم میشدند و درس میخواندند؛ پاشنه که زبر است زیر قسمتهای فوقانی پا که گوشت آلود است قرار میگرفت. این هیئت نشستن طلاب بود! استاد صد تومان پول هنگفت آن روزگار را گرفت و گفت زبره را بگذار زیر نرمه و درس بخوان و بشو من! این هم لطیفهای از لطایف مرحوم آقای حائری بود.
یک داستان مهم دیگر در مورد مرحوم حائری رفتن ایشان به فرنگ و تحصیل فلسفه غربی است. آنطور که دوستان و شاگردان ایشان میدانند، وقتی ایشان به کانادا و آمریکا میروند با اینکه به لحاظ فقهی مجتهد مسلم بودند و به لحاظ فلسفی هم حکیم درجه اول، اما از کلاس اول دوره لیسانس فلسفه در کلاس مینشینند و تا دوره دکتری درس میخوانند. این یک خصوصیتی است که امکان دارد برخی فکر کنند منحصر به ایشان است. یعنی اینکه یک فیلسوف ایرانی به غرب برود و تحصیل فلسفه غربی کند.
امروز باید با کمال تأسف بگویم که در کشور ما هایدگر مملکت را گرفته است و چپ و راست از هایدگر میگویند... یا این طرف کانت و آن طرف دکارت... البته من نمیگویم این حرفها بد است... ولی باید حساب و کتاب داشته باشد. یکی از دوستان چند سال پیش از یکی از اساتید فلسفه نقل میکرد که در طول یکسال در شهر قم، هفتاد رساله درباره فلسفه کانت دفاع شده است. من فکر نمیکنم در خود آلمان چنین اتفاقی افتاده باشد!
امروز هر کسی از جای خود بلند میشود، این داستان است. متاسفانه برخی از اساتید فلسفه اسلامی نیز داخل این حرفها میشوند نهایتا در حد ترجمههایی که هست! ولی به گمان من این کار درستی نیست. نوادری در میان اساتید فلسفه معاصر بودند که به آن سوی عالم رفتند و تحصیل کردند و راه درست هم همین است. ولی متاسفانه اسم یکی دو نفر از آنها اصلا به زبانها نمیآید. من تا جائی که میشناسم عرض میکنم، یعنی حکمایی که بعد از حیازت حکمت به اروپا رفتند و تحصیل فلسفه کردهاند؛ من از این افراد 4 نفر را میشناسم: در رأس آنها سیدنا الاستاذ آقای «سید محمد کاظم عصار»اند که در حدود دو سال در فرانسه بودند. ابتدا طب میخواندند و گویا روزی در سالن تشریح حال ایشان بد میشود و کنار میگذارند و به ایران برمیگردند و به عتبات مشرف میشوند. آقای «عصار» یقیناً اگر در آنجا تحصیل فلسفه نکرده بودند، حتما با فلسفه فرنگی آشنا شده بودند، یک موید آن این است که مرحوم دکتر سید حسین ضیایی رحمۀ الله علیه برای من نقل کرد و من حتی از ایشان خواهش کردم که این را به خط خودش برای من بنویسد و به من بدهد و این یادگار پیش من هست؛ دکترضیایی به من گفتند که پیش آقای عصار رفتم و نام «هوسرل» را آوردم! آقای «عصار» در سال 1354 شمسی از دنیا رفتهاند و شاید این قصه به سالهای 1350 رخ داده باشد. در آن زمانها شاید در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و گروه فلسفه آن هم، کمتر اسمی از «هوسرل» میآمد و به عبارتی شهرتی در ایران نداشت. مرحوم ضیایی میگفتند که آقای عصار در حدود دو ساعت درباره «هوسرل» وPhenomenology یا پدیدارشناسی او، برای من صحبت کردند.
اما شخصیت مهم دیگری از اهل حکمت که به فرانسه رفته است و در آنجا مشغول تحصیل شده است، مرحوم سید حسن مشکان طبسی است که او هم حکیم و ریاضیدان و شاگرد جهانگیرخان قشقائی و آخوند کاشانی و دیگران است. او قاضی عدلیه و اواخر هم مستشار دیوان کشور بوده است، ایشان هم در فرانسه تحصیل فلسفه کرده بوده است.
نفر بعدی هم مرحوم دکتر عبدالجواد فلاطوری است. ایشان هم به آلمان تشریف بردند و تحصیلات منظمی کردند و بعد مرحوم استاد دکتر حائری هستند که رفتند و از آغاز دوره لیسانس تا دکتری در غرب تحصیل کردند. البته افراد دیگری نیز بودند مثل دکتر سید حسین ضیایی و برخی دیگر از دوستان که به این نحو در غرب تحصیل کرده بودند.
ذکر چند نکته تکمیلی
دو مطلب دیگر نیز عرض میکنم و این گفتار را به پایان میبرم: یکی اینکه تاریخ فلاسفه ما در عصر افغان که از اواخر دوران صفوی تا اواسط و یا اوایل قاجار است؛ به لحاظ اینکه فتنه افغان این مملکت را بیچاره کرده بود تاریخ فلاسفه ما در آن ایام معلوم نبود. یعنی ما تا این اواخر نمیدانستیم که حکمت صدرایی چگونه یداً به ید و صدراً به صدر به اساتید متأخر منتقل شده است. یکی از اعاظمی که دغدغه این کار را داشتند مرحوم استاد سیدجلال الدین آشتیانی رحمةالله علیه بودند که در مقدمات کتابهای متعدد به این داستان میپرداختند، البته به اطلاعات حاصل از همین سینه به سینه گی؛ بعد هم خدا به ما توفیق داد و ما هم در حد توانمان دنبال این داستان را گرفتیم و به حمد الله امروز این تاریخ روشن است و من که خود طلبه کوچکی در فلسفه هستم میتوانم خودم را یداً به ید و سینه به سینه به ملاصدرا برسانم؛ این یک خصیصهای در کشور مینوی نشان ما ایران است که در هیچ کجای عالم چنین خبری نیست. ما میتوانیم تاریخ فلاسفه بنویسیم از آتن به تهران در قوس نزول یا از تهران تا آتن در قوس صعود، به حمدالله این اتفاق افتاده است.
در ایامی که این داستان به این صورت نبود یکی از اعاظم عصر ما مرحوم آقا مرتضی مدرس گیلانی - که عالم ممتاز عصر خود بود ولی بسیار بسیار مجهول القدر و مظلوم بود- اوکتاب مهمی به نام تذکرة الحکما دارد که بنده منتخبی از آن را چاپ کردهام؛ این کتاب فوق العاده مهم است. در آن تذکره، مرحوم مدرس در ضمن این اساتید واسطه یعنی بین ملاصدرا و ملا علی نوری؛ از حکیمی به نام سید حیدر آملی نام میبرد. این سید حیدر هیچ ربطی به سید حیدر آملی صاحب جامع الاسرار و شارح فصوص ابن عربی ندارد که در قرن هشتم و نهم قمری است؛ این سید حیدر در قرن یازدهم قمری بوده و شاگرد فیض کاشانی بوده است. اساتید سینه به سینه نقل کرده بودند و مرحوم آقای مدرس گیلانی هم ظاهراً از شیخ عبدالحسین رشتی استاد خود نقل میکرد و یداً به ید به همین سید حیدر آملی میرسید و او شاگرد فیض و او شاگرد آخوند ملاصدرا بود. اسم این سید حیدر به همین تذکره منحصر بود. البته این را هم عرض بکنم که شیخ محمدرضا مظفر در مقدمه چاپ حروفی اسفار نوشته است که شاگردان ملاصدرا سلسلهای داشتند مثل سلسله راویان حدیث و نقل میکردند، ولی متاسفانه ذکر نکرده است که این سلسله چه کسانی هستند. ما بعدها دیدیم که جناب آقای دکتر سید مصطفی محقق داماد در مجله فرهنگستان علوم خاطراتی از دائی خود مرحوم آقای دکتر حائری نقل فرمودهاند از جمله همین داستان سید حیدر آملی؛ یعنی آقای دکتر حائری رحمةالله علیه نیز اسم سید حیدر را داخل این اساتید واسطه به نقل از آقا میرزا مهدی آشتیانی، استاد خود میآورند. یعنی آقای دکتر حائری فرمودهاند که آقا میرزا مهدی روزی شروع به بیان این سلسله کرد و من با تعجب نگاه کردم و آنچه را که به یادم مانده میگویم.
مطلب دوم اینکه: اهلش میدانند که مرحوم هانری کربن بیشتر بر این قائل بوده است که فلسفه در اسلام تئوسوفی است تا فیلوسوفی و این در آثار متعدد او هست. مرحوم دکتر مهدی حائری به اصطلاح حکیم مشائی بودند و به حدت و شدت در این باب با کربن مخالف بودند. اقای حائری میفرمودند فلسفه در اسلام همان فیلوسوفی است و کربن اصرار داشت که تئوسوفی است و این اشکال حل نشد که نشد و هر دو دلایلی دارند که در جای خود باید ذکر شود.
یک گفت و گوی کوتاه علمی با مرحوم دکتر حائری
تا الان نقل خاطره میکردیم ولی حالا میخواهم یک گفتوگوی علمی مختصری با مرحوم دکتر حائری داشته باشم. آنچه که معروف است، فلسفه اسلامی یک معنا بیشتر ندارد، در عرف ما وقتی گفته میشود فلسفه اسلامی یعنی شفا و اسفار و این قبیل متون... بنده شخصاً بعد از مدتها تفکر و تدبر به حرفی خلاف این معنارسیدهام. بنده امروز اینجور میفهمم که عنوان فلسفه اسلامی مشترک لفظی بین دو معنا است: 1- فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم 2.فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص.
«بالمعنی الاعم» یعنی شفا و اسفار و...و «بالمعنی الاخص» منظومهای فلسفی مبتنی بر خود اسلام است که تفصیل آن بماند. این حرفها برای این است که دوستان میدانند از قرن 18 میلادی که تاریخ فلسفه به معنای جدید آن تقریبا پیدا شده است، مستشرقین و مورخین غربی فلسفه اسلامی به اتفاق گفتهاند که فلسفهای به نام فلسفه اسلامی موجود نیست. آنچه که فلسفه اسلامی گفته میشود همان فلسفه یونانی است که تنها فرق آن با آن فلسفه یعنی یونانی این است که از راست نوشته میشود، یعنی در واقع ترجمه فلسفه یونانی است؛ دویست سال است که این حرف زده میشود. این حرف قطعا و قطعا باطل است؛ شاید در داستان ترجمه حرف زیاد باشد و از این منظر درست باشد ولی ماحصل کلام این است که آنها میگویند فلسفه اسلامی وجود خارجی ندارد و این همان فلسفه یونانی است. ما این را تحلیل میکنیم و میگوئیم این حرف باطل است. بنده الان مشغول تألیف کتابی هستم در تاریخ عمومی فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص که اگر منتشر شد دوستان ملاحظه میکنند؛ درحقیقت چنین چیزی امکان تحقق ندارد... دستگاههایی در یونان وجود دارد که مقداری از آن از طریق ترجمه به حوزه دیگری به نام اسلام منتقل می شود و مترجمین به هر دلیل و به هر نحوی ترجمه متون یونانی را شروع میکنند و مقداری از فلسفه یونانی را به زبان عربی ترجمه میشود. اسلام حاکم بر حوزه زبان عربی است و در اسلام از ابتدا صحبت از تفکر و تعقل است. من در این کتاب توانستهام این معنا را اثبات کنم که حتی قبل از ترجمه متون یونانی به زبان عربی مسلمین با یونانیات آشنا بودهاند. فلسفه یونانی که منظومه واحد نیست و شامل منظومههاییست؛ حال منظومهای فلسفی از محیطی به نام یونان به محیطی به نام اسلام وارد میشود و در این محیط اسلامی هم تفکر هست و مسلمین موظف به تفکر و تعقلاند، مخصوصا اینکه یونان ثنوی است و حوزه اسلامی توحیدی است. چگونه میشود منظومه فلسفی مبتنی بر ثنویت یا حداقل فلسفه طبیعی که البته صحبت مابعدالطبیعه نیز درون آن هست، به کشور یا محیط توحیدی که اسباب تفکر در آن است وارد شود و هیچ تغییری نکند! آیا چنین چیزی ممکن است؟ من فکر میکنم محال است! اینکه یک فلسفهای به حوزه فلسفی دیگری وارد شود و به همان صورت که بود بماند، این امکان ندارد!
درحقیقت فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم که در اسفار و شفا متجلی است، به تعبیر بنده برآمده از تفاعل اسلام با یونان است البته مبادی و مسائل از یونان وارد شده است اما مسلمین مقابله کردهاند. چقدر نزد فلاسفه خودمان رد بر یونان داریم، من گمان میکنم بیست یا سی متن از این موارد را در این کتاب آوردهام. ما حصل اینکه: فلسفه اسلامی 2مابه ازاء دارد؛ یکی همین فلسفه وارد در شفا و اسفار که به خلاف گفته فرنگیها صرف یونان نیست و ممزجی از یونان و اسلام است والبته شکی در آن نیست. متاسفانه مرحوم دکتر مهدی حائری نیز همین حرف مستشرقین را میزنند، خیلی دلم میخواست که ایشان حیات داشتند و به خدمت ایشان مشرف میشدم و این عرایض را به خدمت خود ایشان عرض میکردم.
چند خطی از روی نوشته ایشان میخوانم، ایشان در کتاب «فلسفه چیست» میفرمایند: «...حقیقت دیانت اسلام به فلسفه فارابی و صدرا نیازی نداشته است بلکه این فلسفهها اصلا تعلقی به اسلام ندارد و فلسفه اسلامی موجود مرتبه و مرحلهای ازبسط فلسفهای است که یونانیان اساس آن را گذاشتهاند و فلسفه اسلامی نیز مثل تمام فلسفهها در حد ذات خود یونانی است.»
اگر در حد ذات خود یونانی است پس اطلاق اسم اسلامی به آن از چه جهت است؟ آیا ما واقعا میتوانیم در مقابل فلسفه ابن سینا علامت تساوی بگذاریم و بنویسیم ارسطو؟ آیا میتوانیم چنین کاری بکنیم؟ آیا میتوانیم درباره فلسفه حکمای اشراقی بنویسیم مثلا سهروردی مساوی با افلوطین؟ چنین کاری امکان ندارد. فلسفه از یونان وارد شد و انکاری در آن نداریم و این واقعیت تاریخی است ولی اینطور نیست که یونانیات در حوزه اسلام تغییری نکرده باشند. اگر امروز منظومه فلسفی ابن سینا و ارسطو را در کنار هم بگذارید هیچ کسی نمیتواند بگوید ابن سینا مساوی با ارسطو است. یک حرفهایی از یونان آمده است و اینها نیز فکر کردهاند و مسائل بسیاری رد یا افزودهاند.
در نتیجه در قبال فلسفه یونانی، فلسفه اسلامی وجود دارد اما اینکه مراد از اسلامیت چیست این محل بحث است. بله من هم اقرار میکنم و بالاتر از اقرار ادعا میکنم و اثبات میکنم که فلسفه اسلامی متجلی در شفا و اسفار نه اسلامی محض است و نه یونانی محض و برآمده تفاعل این دو است و در کنار این، یک فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص هم داریم که اگر خدا انشا الله به ما توفیق بدهد، در مقام بیان آن هستیم.
نظرات