«فرهیخته» صفتی است که من برای معرفی شادروان دکتر منوچهر آشتیانی به کار میبرم؛ صفتی که او را در میان معلمان دانشگاهی و پژوهشگران فلسفه و علوم اجتماعی ایران ممتاز میکرد.
اطلاق این صفت بهعنوان برخورداری از مرتبهای والا از فرهنگ و معرفت، نه اذعان به خصلت موروثی یا تربیتی فرهنگ دوستی و فرهنگپروری منحصر در خاندانهای اشرافی ایران - خاستگاهی که آشتیانی در پاسخ به آخرین پرسشهای من از سرشت و سرنوشت خویش، بدان اعتراف و سپس از آن انتقاد میکند - که اشاره به تلاش بسیار روحی ناآرام برای ساختن خویش و وقف خود برای نجات جامعهای پرتلاطم است؛ همان چیزی که کتاب گفتوگوهایم با او از خاطرات و تأملات هشتاد و چند سالهاش را نام گذاردم: «پرسیدن و جنگیدن»؛ مجموعه گفتوگو با دکتر منوچهر آشتیانی درباره تاریخ معاصر و سیر تکوین علوم انسانی جدید در ایران که از پاییز 1389 تا پاییز 1394 به طول انجامید و اسفند 1396 منتشر شد.
این پرسش از دانستهها و کوششهای پژوهشگر فقید فلسفه و علوم اجتماعی ایران، در چارچوب همان پرسش کلیدی جامعهشناسی معرفت است که معرفت موجود ما حاصل کدام مناسبات اجتماعی است: خانواده فرادست یا فرودست؛ تودهای فاقد آگاهی طبقاتی تحت سیطره استبداد شرقی یا مردمانی با آگاهی طبقاتی، سازماندهی سندیکایی-حزبی و سوابق درخشان مبارزات اجتماعی؛ جامعهای تحت سیطره استبداد و استعمار یا دموکراتیک و مستقل؛ کشوری عقبمانده یا پیشرفته در فناوری و اقتصاد؛ ملتی باسابقه یا بیسابقه در علوم انسانی؛ درسخوانده در دانشگاه ایرانی، آلمانی یا فرانسوی؛ و... .
حاصل این چالشها در دوازده فصل کتاب گزارشی تحلیلی از فراز و فرودهای زندگی معلمی متولد 1309 در تهران است که سهشنبه 8 مهر 1399، در آستانه نود سالگی و در پی یک دوره بیماری طولانی درگذشت. او که خواهرزادهی نیما یوشیج - و رضا (لادبن) اسفندیاری که گزارشی از زندگی و زمانه این دو به روایت آشتیانی هم در قالب کتابی در دست انتشار است - و نواده میرزامحمدحسن آشتیانی - مجتهد برجسته عصر قاجار و عامل اصلی لغو قرارداد توتون و تنباکو - است، از دو خانواده سیاسی با خاستگاه ادبی و دینی متفاوت برآمده است که در نهایت هر دو با حکومت استبدادی رضاشاه کنار آمدند، مگر پدر و داییهایش. اما او که دایی دیگرش، لادبن، در هنگام فرار به شوروی، «لنین ایران» خوانده بودش، به تأسی از پدر که بابت شرکت در نهصت جنگل و افشای کودتای 25 مرداد دو بار به اشد مجازات محکوم شده بود، سرنوشتی دیگر داشت؛ از عضویت در سازمان جوانان حزب توده، مشارکت در انشعاب خلیل ملکی، حضور در جمع جوانان هوادار جبهه ملی و صحنههای مقاومت روز 28 مرداد گرفته تا ترک ایران بعد از شکست نهضت.
آشتیانی که شاگرد اول دانشسرای عالی تهران بوده، با سرخوردگی از ایران تحت بازگشت استبداد و استعمار، به فرانسه میرود و پس از تجربه کوتاهمدت تحصیل در انستیتو جامعهشناسی سوربن به آلمان و دانشگاه 650 سالهی هایدلبرگ میرود تا فلسفه بخواند. سالهای طولانی حضور در کلاس درس دو فیلسوف برجستهی آلمانی، هانس-گئورگ گادامر و کارل لوویت، و تجربهی کوتاهی از درس فلسفهی هایدگر در فرایبورگ و جامعهشناسی آلفرد وبر در در هایدلبرگ به تألیف تز دکترای فلسفه نزد لویت و دفاع نزد جانشین او، دیتر هینریش و نمیز تز جامعهشناسی خود را نزد فیلسوف-جامعهشناس اتریشی حلقهی وین، ارنست توپیچ، میانجامد.
در این مدت از کار سیاسی و اجتماعی غافل نمیشود؛ راهاندازی انجمن دانشجویان ایرانی هایدلبرگ و فدراسیون دانشجویی ایران در آلمان و مشارکت در تشکیل کنفدراسیون اروپایی دانشجویان ایرانی؛ حضور در برنامههای سازمان دانشجویان دموکراتیک آلمانی، حزب سوسیالدموکرات و حزب کمونیست آلمان؛ و تجربه کوتاهی از حوادث جنبش دانشجویی-کارگری می 1968 در فرانسه و گفتوگو با صاحبنظران چپ اروپایی همچون گئورگ لوکاچ در مجارستان و یورگن هابرماس در آلمان، بخشی از این تجربیاتاند. آمیزش اندیشه و عمل که البته در بازگشت به ایران تحت حاکمیت استبداد مطلقه و تجربهی تدریس در دانشگاه ملی تا پیروزی انقلاب، به بنبست بیعملی و محافظهگرایی برمیخورد؛ اما سیل انقلاب همه و از جمله او را با خود میبرد و دوباره به نشاط مبارزات جوانی بازمیگرداند. هرچند این بهار خیلی زود برای چپگرایانی چون او به خزان بدل میشود و او که شش ماهی را در زندان گذرانده و از دانشگاه هم اخراج شده، «میان ماندن و رفتن» مردد میماند و تصمیمش برای ماندن، حاصلی ندارد جز خانهنشینی - مگر تجربههای پراکنده تدریس در دانشکده علوم اجتماعی تهران و علامه، گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس و دانشگاه آزاد - و تأمل و تعمق دوباره در فلسفه و جامعهشناسی که حاصل این بازاندیشی، تألیف آثار متعدد در فلسفه آلمانی و جامعهشناسی معرفت و تاریخی است که یکی از آخرین آنها چندی پیش با عنوان «زمانهای تاریخی و اجتماعی» منتشر شد.
آنچه من بهعنوان صفت ممیز این معلم فقید به کار میبرم، درسی است که از این بازاندیشی و درخودنگری او در فرازهای پایانی کتاب «پرسیدن و جنگیدن» آموختهام؛ نگاهی انتقادی به گذشته خود و جامعهای که منِ او را در مای ایرانی حل میکرد، با نگاهی اتوپیایی به آینده این جامعه که شکوفایی دور از دسترس آن را تناسخ دوباره خود میدانست: «روان من نمیمیرد / به پیکرها شود پیدا».
منوچهر آشتیانی برای من معلم فرهیختهای بود که میبایست فرای آثار ممتازش، با ثبت خاطرات و تأملاتش نام او را در اذهان اهل نظر ماندگار ساخت تا دیگرانی بیایند و راه او در مسیر طولانی رسیدن به اندیشههای اجتماعی و فلسفیای که ایران را آنچنان که بایای این مردم و «شایای این تاریخ» است، به از این ادامه دهند. ایدون باد.
نظر شما