سردار مهدی شیرانینژاد: «کارهای مقدماتی انجام میشد و رأس یک ساعتی تظاهرات شروع میشد و بعد هم دبیرستان را تعطیل میکردیم و اغلب بچهها میآمدند بیرون. بیرون مدرسه شعار میدادیم و متفرق میشدیم.»
سردار مهدی شیرانینژاد در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «مخابرات» در رابطه با دوران مبارزاتی خود با رژیم شاهنشاهی میگوید:
«مسجد، کانون تحولات انقلاب
محله ما محلهای بود که تقریبا بخشی از آن خیلی حالت انقلابی نداشت، ولی مسجدی بود به اسم مسجد بقیةالله (عج) که یکی از علمای بزرگ اصفهان، حاجآقا ابطحی، امام جماعت آنجا بودند. ایشان از نجف تشریف آورده بودند. در این مسجد با صحبتهای ایشان کمکم جمعیت زیادی از جوانهای محل جمع شدند و یک ارتباط عاطفی، اعتقادی و دوستی بین تعداد زیادی از جوانها و ایشان شکل گرفت. ما قبل از انقلاب در سخنرانیهای ایشان شرکت میکردیم. سطح علمی ایشان بالا بود؛ مطالب را هم بسیار روشن و خوب طرح میکرد. بسیاری از نویسندگان و خطبای آن زمان در جلسههای ایشان حضور پیدا میکردند.
در مسجد هم مباحث علمی بیان میشد، هم مسائل دینی. مسجد محفل خوبی بود برای حضور جوانها. آن زمان اینترنت و تلویزیون و این چیزها نبود و همین باعث میشد که حضور در مسجد پررنگ باشد. محیط درس خواندن ما هم در همان مسجد بود. اجازه داده بودند که طبقه دوم مسجد کانون فرهنگی - علمی باشد.
با مردم در فعالیتهای انقلابی
خانواده ما یک خانواده مذهبی بود. پدرم کاسب بود و عمده خانواده مادریام در بازار بودند. محیط بازار هم محیطی مذهبی بود و ارتباط زیادی بین افراد مذهبی برقرار بود. من با پسرخالههایم ارتباط خوبی داشتم، چون دو نفر از آنها قبل از انقلاب مجموعهای را راه انداخته بودند و فعالیت میکردند. این دو نفر که هر دو یشان هم در دفاع مقدس شهید شدند، با تیمی از مبارزین، اعلامیههای حضرت امام و عکسهای ایشان را چاپ و پخش میکردند و من هم با آنها همکاری میکردم. این کارها بهصورت کاملا مخفی و زیرزمینی بود. برای اینکه موضوع لو نرود، اقدامات خاصی انجام میدادیم و در جاهای مختلف اعلامیهها را چاپ میکردیم، بعد تیمهای دیگری داشتیم که اعلامیهها را پخش میکردند. مسئولیت توزیع عکسها هم با تیمهای دیگری بود.
آن موقع کم سن و سال بودم و در حقیقت، بهعنوان یک عضو، نقش یک عنصر را داشتم. سازماندهی و تعیین وظایف و روابط، با دیگران بود و من هم یک گوشهای از وظایف را بر عهده داشتم. ما بیشتر، عکس و اعلامیهها را با یکی از برادرهایی که الآن ایشان هم پاسدار هستند، در بعضی از نقاط شهر پخش میکردیم.
مدارس و دبیرستانها عموما در چهار پنج ماه منتهی به انقلاب، یک حالت نیمه تعطیل داشتند. صبح، زمان مناسبی برای اقدامات انقلابی مدرسه بود. کارهای مقدماتی انجام میشد و رأس یک ساعتی تظاهرات شروع میشد و بعد هم دبیرستان را تعطیل میکردیم و اغلب بچهها میآمدند بیرون. بیرون مدرسه شعار میدادیم و متفرق میشدیم. در فضای حکومتنظامی شعارها در مدارس بهگونهای بود که خیلی اشکالی پیش نیاید. گاهی به دبیرستانهای دیگر ملحق میشدیم. همه بچههای دبیرستان حاضر به شرکت در تظاهرات نبودند، ولی بههرحال، تعدادی از دانش آموزان با چند تا دبیرستان دیگر، مجموعهای راهاندازی میکردند و تظاهرات تداوم مییافت. ابتدا عمدتا تظاهراتها بهانهای بود برای تعطیل کردن مدارس، به خاطر اینکه کشور تعطیل یا نیمه تعطیل باشد و وضعیتی پیش بیاید که دولت و حکومت ننگین شاه متوجه شود که انقلاب تعطیل نشده و تداوم دارد. البته در تظاهراتهای گستردهای که همه مردم شرکت میکردند، مجموعه ما هم در سیل عظیم مردم حضور پیدا میکرد.»
نظر شما