سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در پرونده «نوروز با قصههای قرآن» به سراغ برخی از مؤلفان ادبیات دینی کودک و نوجوان رفتهایم و با آنها درباره آشناییشان با قرآن کریم، قصههای قرآنی و چگونگی بیان این قصهها برای کودکان و نوجوانان امروز گفتوگو کردهایم. در این مطلب با سنا ثقفی، نویسنده کودک و نوجوان گفتوگو کردهایم. او آثاری همچون «کوهی که خندهرو بود»، «چیک…چیک…چیک» و «آسیاب بچرخ» را برای کودکان نوشته است. این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
- خانم ثقفی به خاطر دارید اولینباری که با کتاب قرآن کریم آشنا شدید چه وقتی بود؟
مسلماً هر بچهای مواجههاش با قرآن در بستر زندگی است؛ یعنی شاید اولین مواجهه من صدای قرآنخواندن مادرم یا پدرم سر نماز بوده باشد یا شاید صدای قرآن قبل از اذان. اولین مواجهه انسان با هر چیزی در بستر زندگی شکل میگیرد و من از این قاعده مستثنا نیستم. بعد هم که بزرگتر شدیم خیلی از کلاسهای حفظ قرآن با نشانه و علامت دست همراه بود و شاید دورترین خاطرهای که دارم مربوط به آن کلاسهاست که حس خیلی خوبی بهم میداد.
- قرآن کریم پر از قصه است و با قاطعیت میتوان گفت که خداوند، بزرگترین قصهگوی جهان است. شما چه نظری درباره قصههای قرآنی دارید؟
واقعاً همینطور است و خداوند بهترین قصهگوی جهان است. نکته درخور توجه درباره قصههای قرآنی این است که روی مدلهای مختلف پیرنگ در داستانهای قرآنی خیلی کار شده و پژوهشهای زیادی در این زمینه هست که اگر بخواهیم پیرنگ داستانهای قرآنی را دستهبندی کنیم باید به پیرنگ زمانی، حادثهمحور و شخصیتمحور اشاره کنم. مدلهای مختلف پردازش داستان در قرآن واقعاً شگفتانگیز است و همه اینها، حکمت خدا را نشان میدهند و چیزی که خیلی درخصوص داستانهای قرآن جالب است همین بازی با پیرنگها و مدل قصهگویی و قصهپردازی قرآن است که کاملاً هدفمند صورت میگیرد؛ به این صورت که میبینیم خداوند متعال یک داستان را با طرق مختلف و چینشهای مختلف در قرآن مطرح میکند و همین باعث میشود که یک داستان واحد، اصلاً تکراری نشود. شاید اگر ما بخواهیم همه داستانها را با پیرنگ حادثهمحور بررسی، تقسیمبندی و تعریف کنیم به نظر برسد همه یک محتوا دارند؛ اما وقتی که نگاه میکنیم به ساحت فرم و آن ظرافتهای معنایی که قرآن با استفاده از آن فرم و محتوا به آن میپردازد، میبینیم که واقعاً هر کدام از این پردازشها میتواند معنایی را به مخاطب ارائه کند و این اهمیت ادبیات را میرساند و اهمیت اینکه همیشه دعوای فرم و محتوا است؛ بعضیها میگویند فرم مهمتر است و بعضی میگویند محتوا مهم است ولی اهمیت تلفیق، این دو ماجرا را به هم میرساند.
- آیا در کودکی یا نوجوانی قصههای قرآنی خواندهاید یا شنیدهاید؟ چه احساس و فکری درباره آن قصهها داشتید؟
این سوال من را به یاد شعر قیصر امینپور انداخت؛ همان شعری که میگفت «پیش از اینها فکر میکردم خدا / خانهای دارد کنار ابرها». شاید تعریف و روایت کردن داستانهای قرآنی - با تکیه و تأکید بر آن ظرافتی که ذکر کردم- باعث میشود که یک تصویری از خدا در ذهن بسازیم که این شعر قیصر امینپور هم درباره آن میگوید. مثلاً تصویرمان از خدا یک پادشاه قهار باشد که با اخم آن بالا نشسته و دارد تماشا میکند و عذاب میکند قومی را که دارند با یک پیامبر بدرفتاری میکنند و فقط با تعداد خاصی از افراد خوب است و غیره. اینهایی که من گفتم میشود یک برداشت ساده از یک داستان تاریخی. این نکته مهم است که ما به عنوان بزرگسالان، چه وجهی از زندگی پیامبران را به کودکان و نوجوانان نشان میدهیم و مثلاً اینکه هدف ما از تعریفِ ماجرای قوم هود برای آنها چیست و به دنبال چه هستیم. ما واقعاً دنبال این نیستیم که به بچه تاریخ یاد دهیم و دنبال این نیستیم که در اولین قدمها او با تاریخ دینی و دانش دینی مواجه شود؛ بلکه ما به دنبال بینش هستیم به دنبال نگاه دینی و خدامحوری. با توجه به این مسئله، قرآن هوشمندانه رفتار میکند و مدل قصهگوییاش هوشمندانه است. ما در ساحت تبلیغ دین برای بچهها خیلی داریم ضعیف عمل میکنیم و بزرگسالان ناپختهای میبینیم که نیاز دارند مدام پخته شوند و آموزش ببینند و درس عبرت بگیرند؛ این نگاه قهری باعث میشود تصویری که در ذهن بچه شکل میگیرد شکل مطلوبی نداشته باشد و تصویر دلچسبی حتی برای خود بچه هم نباشد. این نکته درخور توجهی است که ما در روایت قصههای قرآنی برای بچهها لازم است به این مسئله توجه کنیم که مخاطب قرآن بچهها نیستند؛ بنابراین مدل روایت قرآن شاید مناسب آنها نباشد و لازم باشد که ما از مدل این روایت، هوشمندی در روایت را یاد بگیریم و در روایت قرآن برای کودکان و نوجوانان هوشمندی به کار ببریم.
- ماندگارترین قصه قرآنی که شنیدید چه بوده است؟ چرا آن قصه برایتان جالبتر از بقیه بوده؟
در زمان کودکی و نوجوانیام، داستان حضرت موسی (ع) و نیل همیشه برایم خیلی جذاب و دلکش بود؛ چون برایم سرشار از امنیت بود که یک مادر از روی ناچاری بچهاش را به رود نیل میفرستد و آن خداست که کفالت میکند منِ بچه در لحظاتی که مادرم در کنارم نیست، خداوند همیشه کنارم است و همیشه حواسش هست و اگر من در آب بیفتم اوست که دارد به امواج جهت میدهد. این داستان در دوره دبستان برایم سرشار از امنیت بود و در سنین بالاتر سرشار از توکل؛ ولی حالا میگویم شاید برای بچه پیشدبستانی مناسب نباشد؛ چون رها کردن بچه توسط مادر ممکن است برای بچهها تصاویر دیگری به ارمغان بیاورد. در مورد داستان «نیل» این را هم بگویم که در داستان کودک اصلی داریم که میگوییم پایان باید امیدآفرین باشد؛ این داستان حتی پایانش هم امیدآفرین است چون مادر برمیگردد و به بچهاش شیر میدهد. به نظر من این یک پایان خوش و امیدبخش است؛ چون به مخاطب میگوید تو کار درست را انجام بده و بدان که همیشه آخرش خوش است چون خدا هست و کار نتیجهبخش خواهد بود. این برای بچه تصویر خیلی دلبخشی است.
- به نظر شما قصه سرنوشت پیامبران و مردمی را که در قرآن روایت شده است چطور باید به کودکان و نوجوانان امروز انتقال دهیم؟ آیا باید فرم را عوض کرد یا محتوا را امروزیتر کرد؟
ببینید یک موضوعی داریم به عنوان بازآفرینی در مباحث ادبیات که داستان را در زمان و مکان دیگر یا به شکل و نوع دیگری روایت میکنیم؛ شاید واقعاً ما برای کودک نیاز داشته باشیم به بحث بازآفرینی حالا در حدی که بدعت، تاریخسازی و تحریف نباشد. یک مثال بخواهم بزنم برای گروه سنی نوجوان یک کتابی خواندم با عنوان «معمای دیوانه کلهآبی»؛ بازآفرینی داستان حضرت صالح بود اگر اشتباه نکنم. این اثر کاملاً بازآفرینی شده بود یعنی نه در زمان و نه در بحث شخصیتها هیچجا حرفی از پیامبر و حرفی از شتر نمیزد؛ ولی در فضایی بود که ذهن نوجوان به سمت آن کشیده میشد یعنی مدل روایت و پرداخت داستان مدل نوجوان بود. ما میتوانیم از این ایده بگیریم، ما دنبال این نیستیم که بچه را بنشانیم پای یک داستانی که از ابتدا تا انتها دینی است؛ میتوانیم داستانی را برای او روایت کنیم و او را به چالش بکشیم. داستان باید اینگونه باشد که فکر بچه را قلقلک دهد و در نهایت گریزی بزنیم که این داستان شبیهاش آنجا اتفاق افتاده است و مفهوم، مفهومی است شبیه آن ماجرا.
در روایت داستانها برای بچهها به نظر من، بحث فرم و محتوا مطرح نیست؛ بلکه این مهم است که هدف ما چیست و چه چیزی میخواهیم به بچه بگوییم و این است که تعیین میکند و مسیر ما را پیش میبرد. بنابراین ما راه را گم کردهایم؛ داستانهای پیامبران را برای بچهها فقط سادهسازی کردهایم و به زعم خودمان آن داستان را برای آنها مناسب کردهایم؛ درحالیکه اینگونه نیست. قبلتر هم گفتم، ما باید هوشمندی به خرج بدهیم و بسته به هدف، شکل و طراحی روایتمان و جنس محتوا را تعیین کنیم. لازم است که ما به ادبیات و ادبیات دینی بها بدهیم و به ساختارها توجه کنیم.
نظر شما