سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیمخانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، این هفته، گُمراهیِ حاصل از «مُغالطۀ تمثیلِ ناروا» را در بازرواییِ حکایتی از مثنوی، بررسی میکند.
ماجرای طوطی و بقّال، از مشهورترین حکایتها و تمثیلاتِ مثنوی است و کمتر فارسیزبانی را سُراغ داریم که با کُلیّتی از آن ناآشنا باشد. [نک: پاورقی ۱] نویسندۀ «سِرّ نی» معتقد است، این قصّه منبعِ مکتوبی نداشته، احتمالاً باید از مآخذِ عامیانه و نَقلِ اَفواه، اقتباس شدهباشد، (زرّینکوب، ۲٫۱۳۶۶: ۸۱۴).
خلاصۀ قصّه این است که بقّالی، طوطیِ سبزِ سخنگویی داشت که افزون بر همسخنی، موجبِ رونقِ کسب و کارش بود. یک روز صبح که بَقّال دُکّان را باز میکُند و به تعبیرِ مولانا، مثلِ خان [: خواجهوَش] میرود تا بر مَسندِ کَسب و به قولِ بازاریان، پُشتِ دَخلش بنشیند، متوجّه میگردد، تمام شیشههایِ عطرِ چربِ گُلِ سُرخ، ریخته و پاشیده شدهاند و تمامِ آن وضعیّت، زیرِ سَر طوطی است.
بقّال از عصبانیّت بر سرِ پرندۀ سخنگو میزند و مُرغِ بینوا، کچل و گُنگ [: کَل] میگردد. [نک: پاورقی ۲] بقّال که میبیند طوطی از ضربهای که بر سرش خورده، کچل و گُنگ شده، پشیمان میشود و پس از سرزنشِ خود، شروع به نذر و نیاز به درگاهِ خدا و صدقه دادن به فقرا میکُند:
بود بقالی و وی را طوطیای
خوشنوایی، سبزِ گویاْطوطیای
بر دُکان بودی نگهبان دُکان
نکته گفتی با همه سوداگران
در خطابِ آدمی ناطق بُدی
در نوایِ طوطیان حاذق بُدی
جَست از سوی دُکان، سویی گریخت
شیشههایِ روغنِ گُل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجهاش
بر دُکان بِنْشست فارغ، خواجهوَش
دید پُرروغن دُکان و جامه چرب
بر سرش زد، گشت طوطی کَل زِ ضرب
روزکی چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقّال از ندامت، آه کرد
ریش برمیکَنْد و میگفت: ای دِریغ
کآفتابِ نعمتم شد زیرِ میغ!
دست من بِشْکسته بودی آن زمان
چون زدم من بر سرِ آن خوشزبان!
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۱۷)
روایتِ داستان را همینجا نگه میدارم تا با هم، سَرَکی بکشیم در دالانِ برخی باورهایِ گذشتگان دربارۀ طوطی.
نویسندۀ «خواصّ الحَیوان»، طوطی را که «بَبَّغا»، «دُرَّة» و گاه «مُرغِ زیرک» نیز نامیدهمیشود، «نَرمْخُلق و تُندفَهم» میداند. «او حیوانی است نَرمْخُلق و تُندفَهم. او را قُوّتِ تام بر نَقلِ اصوات است. قابل تعلیم است. مُلوک و اَکابِر، او را نگه میدارند تا هر چیزی که بشنود، بازگوید و نَمّامی نماید. آنچه تَناول کُند، به پایِ خود بردارد، به طریقی که آدمی، به دست چیزی خورَد و مردم در تعلیمِ او به طریقِ مُتعدّد، حیله مینمایند»، (دَمِیْری، ۱۳۹۵: ۲۶). نویسنده یکی از وجوهِ دیدنِ خواب طوطی را، تعبیر بر مَردِ فیلسوف میکُند که اندکی با تأویلِ این پرنده در داستان طوطی و بقال، تناسب دارد، (هماو: ۱۳۹۵: ۲۷). طوطی را زبانآموزِ نادان نیز دانستهاند. «وی را سخنگفتن درآموزند و سُخن ندانَد و زبانِ وی به زبانِ آدمی مانَد»، (طوسی، ۱۳۸۲: ۵۲۹).
در مُصطلحاتِ عرفانی، شاید به دلیلِ «استدلالهایِ ناقصِ تمثیلیِ» برخی اهلِ عقل که تکرارِ طوطیوارِ قیاسهای رایجِ حُکما و فلاسفه در پارهای از استنتاجهاست، طوطی را رَمزی از «عقل» [: عقلِ جُزیی، عقلِ ناقص یا عقلِ مَعاش] میدانند:
برگُزیده دو مُرغ، بهر دو کار
عقلِ طوطی و عشقِ بوتیمار
(سنایی غزنوی، ۱۳۸۲: ۲۳۰)
با طوطیِ عقلِ خویش همدَم
با بلبلِ عشقِ خود همآواز
(عطّار نیشابوری، ۱۳۶۸: ۸۴۷)
اکنون بازگردیم به ادامۀ ماجرا. بَقالِ قصّه که هم نُطقِ طوطیاش را از دست داده و هم احتمالاً رونقِ کسب و کارش را، تلاش میکُند تا مُشکلِ پیشآمده، حل شود، ولی کاری از پیش نمیرود که نمیرود:
هدیهها میداد هر درویش را
تا بیابد نطق مرغ خویش را
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۱۸)
مولوی، ناگاه در میانۀ حکایت، درویشی از قَلندرانِ جَولَقی را که در آسیایِ صغیر «غالباً با هیئتِ زَننده [و] کشکولبهدست، در بازارها پَرسه میزدند»، (زرّینکوب، ۱۳۶۹: ۳۶۶) و بسیاری از آنان را هرروزه به چشمِ خود میدیده، وارد حکایت میکُند. شباهتِ این درویش به طوطی که احتمالاً طبقِ رسمِ «چارضَرب» یا «تراشِ» قَلندرانِ جَولَقی، موهایِ سر، ریش، سبلت و ابرو را تراشیده، [نک: پاورقی ۳] سطحیترین نوعِ تشابه است که کسی میتواند میانِ این دو پدیدۀ بسیار دور از هم، به آن استنادی کُند و نتیجهای بگیرد.
طوطی که در این حکایت، رمزی از عَقلْمَدارانِ سطحینگر است، در میانِ نظارهگریِ مردمِ کوچه و بازار، به مقایسۀ نابهجایِ کچلیِ خود با قَلَندری از جَولَقیان برمیآید و اینگونه موجباتِ خندۀ جماعت را فراهم میکُند:
بعد سه روز و سه شب حیران و زار
بر دُکان بنشستهبُد نومیدوار
مینمود آن مرغ را هر گون شِگُفت
تا که باشد کَاندرآید او به گُفت
جَولَقیای سَربرهنه میگذشت
با سَرِ بیمو، چو پشت طاس و طَشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان
بانگ بر درویش زد که هَی! فُلان!
از چه ای کَل! با کَلان آمیختی؟
تو مگر از شیشه روغن ریختی؟
از قیاسش خنده آمد خَلق را
کو چو خود پنداشت صاحبْدَلق را
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۱۸)
روایتِ طوطی و بقّال، با این ابیات پایان مییابد و مُلّایِ رومی پس از آن، به کمک چند «تمثیلک»، به زیانهایِ «مُغالطۀ تثمیلِ ناروا» میپردازد:
هر دو گون زنبور خوردند از مَحل
لیک شد زآن نیش و زین دیگر عَسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زآن مُشکِ ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخَور
این یکی خالی و آن دیگر شکر...
این زمینِ پاک و آن شور است و بَد
این فرشتۀْ پاک و آن دیو است و دَد
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۱۸ و ۱۹)
مولوی با این حکایتِ نَغز، قصد دارد مخاطبش را از تَردستیها و شعبدهبازیهایِ مُشتی عارفنما و کسانی که با تجهیز به اَذکارِ دهانْپُرکُن، تقیّد به ظاهرِ مَناسک و تَلبیس به جامۀ پرهیزگاران، راهزَنِ خَلق میشوند، آگاه کند:
جمله عالَم زین سبب گُمراه شد
کم کسی زَابدالِ حق آگاه شد...
چون بسی ابلیسِ آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۱۸ و ۱۹)
از نگاهِ مولانا، گاهی اوقات، اِتّکایِ آدمی به دانستهها و دریافتهایِ عقلِ مَعاش، زمینۀ گُمراهیِ او را فراهم میآورَد. شاید به همین دلیل هم باشد که دیدنِ خوابِ طوطی را، آنگونه که اشاره شد، به «مردِ فیلسوف» تعبیر کردهاند؛ فیلسوفی که فلسفهدانیاش، در سپهرِ طریقت و منظومۀ معرفت، حُجیّتی ندارد. از این رو است که پیرِ بلخ، حتّی در ناامیدانهترین حالتهایِ زندگی، نسخهای از طَبلۀ ذهنِ وَقّادش برمیآوَرد و اینجا نیز اِلتجا به صاحبْذوقان و صرّافانِ معرفت و خدمت و شناختنِ ایشان را بهترین راهِ نجات از گُمراهیِ این مُغالطه میداند:
جُز که صاحبذوق، [که] شْناسد؟ بیاب
او شناسد آبِ خوش از شورهآب...
هرکه را در جان خدا بنْهد مِحَک
مر یقین را بازداند او زِ شَک...
رویِ هریک مینگر، میدار پاس
بوک گَردی تو زِ خدمت روشناس
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۱۸ و ۱۸)
[پاورقی]:
۱. عنوان حکایت در دفترِ نخست، این است: «حکایتِ مردِ بقّال و طوطی و روغن ریختنِ طوطی در دُکان»، (هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۱۷).
۲. برخی از پژوهشگران، «کَل» را در معنایِ «گُنگ» گرفتهاند و روایتِ منطقی داستان را اینگونه میدانند: «طوطی روغن را میریزد. بقّال بر سرش میزند. طوطی گُنگ میشود و دچارِ نِسیان میگردد. بقّال برای باز شدنِ نُطقِ مُرغش، پرهایِ سَرِ او را میکَنَد. سیاستِ بقّال آنقَدر ادامه پیدا میکُند که طوطی کچل میشود. از آنجا که طوطی با آیینه سَر و کار دارد، کچلیِ خود را در آن میبیند و به محضِ دیدنِ جَولَقیِ سربرهنه، تصویرِ خویش با عملِ پَر کندن و سیاستِ بقّال و تمام ماجرای گذشته را به یاد میآورَد. این تناسب، شوکی در او ایجاد میکُند که باعثِ به نُطق آمدنِ طوطی است»، (محمّدی، ۲٫۱۳۸۴: ۱۵۵ و ۱۵۶).
۳. «جَولَقیّه گروهی از قَلَندران بودهاند که به پیرَوی از سرسلسلۀ خود، شیخ جمالِ ساوهای [فوت: ۶۳۰ ق.]، همیشه «چهارضرب» میکردهاند، یعنی موهایِ سَر و ابروان و ریش و سبلت را میتراشیدهاند»، (میرعابدینی و افشاری، ۱۳۷۴: ۵۴).
منابع
۱. دَمِیْری، محمّد بن موسی. (۱۳۹۵). خواصّ الحیوان: ترجمۀ حیات الحیوان، ترجمۀ محمّدتقی تبریزی، مُصحّح فاطمه مهری، تهران: مرکز نشرِ دانشگاهی.
۲. زرّینکوب، عبدالحسین. (۱۳۶۹). جُستجو در تصوّفِ ایران، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.
۳. زرّینکوب، عبدالحسین. (۱۳۶۶). سِرّ نی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقیِ مثنوی، تهران: انتشارات علمی، چاپ دوم، ۲ ج.
۴. سنایی غزنوی، مجدود بن آدم. (۱۳۸۲). حدیقة الحقیقة وشریعة الطّریقة: فخرینامه، به تصحیح و با مقدّمۀ مریم حسینی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
۵. طوسی، محمّد بن محمود. (۱۳۸۲). عجایب المخلوقات، به اهتمامِ منوچهرِ ستوده، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
۶. عطّار نیشابوری، فریدالدّین. (۱۳۶۸). دیوان عطّار، به اهتمام و تصحیح تقی تفضّلی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم.
۷. محمّدی، علی. (۱۳۸۴). نقد و نگاهی بر حکایتِ طوطی و بقّال در مثنوی معنوی، مجلّۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تهران، دورۀ ۵۶، شمارۀ ۲، پیاپی ۱۷۵، [مقاله].
۸. مولوی بلخی، جلالالدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
۹. میرعابدینی، ابوطالب و افشاری، مهران. (۱۳۷۴). آیین قلندری: مشتمل بر چهار رساله دربابِ قلندری، خاکساری، فرقۀ عَجم و سُخنوری، تهران: فرارَوان.
نظر شما