به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در ارومیه، مرتضی یوسفی آذر در این شعر آورده است:
تکذیب نمودم ز لجاجت سخنش را
تا در شکنم شاکله ی انجمنش را
نجران بسپارد به مسیحای دمش
دل گر باز کند آن لب شکر شکنش را
من غافل از این مسئله بودم که خدواند
از شر خزان کرده صیانت چمنش را
او آمد و انگار که با حیدر کرار
همراه خود آورده دگر باره منش را
بردند به ناگاه همه سر به گریبان
دیدند چو پشت سر او پاره تنش را
دارد به بر خویش کسی را که کریم است
دارند به خاطر همه حسن حسنش را
سوی دگرش سید مردان بهشتی ست
آورده در این جمع شه بی کفنش را
این غائله را غیر تباهی ثمری نیست
ما را نرسد وسع، بهای ثمنش را
بر قهر خداوند شود لیک گرفتار
هر کس به تباهل طلبد پنج تنش را
نظر شما