سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری ایران (ایبنا)، خیابان ناصرخسرو را که به سمت پایین میآیی و از کنار عطر و اسانسفروشها رد میشوی، بعد از کوچه خراسانیها، هنوز هم وقتی به ابتدای بنبست حاج نایب میرسی اگر اهل کتاب و تاریخ کتاب باشی، بوی کاغذ و چاپ، در مشامت میپیچد.
از کنار دستفروشهای دارو با نگاههای کنجکاوشان و اسم قرص و شربتهایی که زیرلب زمزمه میکنند، خیلی تند عبور میکنم و داخل پاساژ «مجیدی» میشوم و به گوشه دست راست، کتابفروشی «دهقانی» میروم، جایی که حاج دخیل دهقانی از سال ۱۳۶۰ به همراه پسرهایش رضا، عباس و علی، آن را افتتاح کرد و تا امروز محل کسب و کارشان است.
اگرچه این روزها بازار خرید و فروش کتابهای دینی رونق سابق را ندارد اما پسرها هنوز هم زیرسایه پدر به همراه نوههای حاج دخیل هر روز صبح بسمالله گویان راهی خیابان ناصرخسرو میشوند تا چراغ کتابفروشیشان روشن بماند و کتابهای مذهبی و دینی را به دست مخاطبانشان برسانند.
سال ۱۳۶۰ بود که حاج دخیل، این کتابفروشی را از سیدکاظم صدرالسادات دزفولی خرید و به مامنی برای کتابهای مذهبی و مخاطبان آن تبدیل شد، هنوز هم خیلیها وقتی دنبال جلدهای یازدهگانه «گلچین احمدی» یا «کرامات الفاطمیه» هستند راهی کوچه حاج نایب میشوند.
حاج رضا، حافظه خوبی دارد، خیلی از ناشران و کتابفروشانی که روزگاری نهچندان دور، در پاساژ مجیدی کتابفروشی داشتند را به خوبی میشناسد و یکییکی از آنها نام میبرد؛
- «الان را نگاه نکنید که اینجا پرنده پر نمیزند، یک زمانی اینجا کتابفروشیهایی مثل «افتخاری» و «پروین» فعال بودند، انتشارات «قدیانی» هم مدتی اینجا بود. انتشارات «مرتضوی» با مدیریت آقای چیتچیان فعال بودند. ما با انتشارات «اسلامی» و آقای نظیفی، انتشارات «رسالت قلم» آقای خامنهای، انتشارات «تهران» آقای مشمچی، انتشارات «صالح» آقای قانعیراد، انتشارات «مکتب النجاه» آقای کشمیری کار میکردیم و کتابهایشان را در کتابفروشی میفرختیم. کتابهایی که مخاطبان پر و پا قرص خودشان را داشتند.»
دهه ۶۰ برای خیلی از ایرانیان دههای حساس و مهم است، کتابهای مهمی در آن دوران منتشر میشد که هرکدام مخاطبان چند دههزار نفری داشتند،.
- «به یاد دارم همان روزها کتابهای شهید آیتالله مطهری مخاطبان زیادی داشت. آثارشان در تیراژهایی حدود ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نسخه چاپ میشد؛ مثلاً «مجموعه جهانبینی توحیدی» را با قیمت ۳۶ تومان، حدود ۱۰۰ هزار نسخه فروختیم؛ کتابهای آیتالله دستغیب هم پُرمخاطب بودند.»
یکی دیگر از کتابهایی که مخاطب زیاد داشت و حاج رضا از آن نام میبرد، «ترجمه و شرح نهجالبلاغه» مرحوم فیضالاسلام با خط طاهر خوشنویس در دهه ۶۰ است؛ همچنین مجموعه فرهنگ «حییم» انتشارات «فرهنگ معاصر» و «زبان قرآن» نوشته حمید محمدی از انتشارات «نور».
«در دهه ۸۰ اما برخی کتابهای دیگر پُرفروش شدند، آثاری مثل «گنجهای معنوی» نوشته رضا جاهد و «مکاتبات شهید رجائی با بنیصدر و چگونگی انتخاب اولیننخستوزیر جمهوری اسلامی ایران» نوشته کیومرث صابری نیز پُرفروش بودند و روزانه چندصد نسخه از کتابها رو میفروختیم.»
حاج رضا این جملات را میگوید و ادامه میدهد: «یک دورهای اینجا پُر بود از چرخیهای باربری که کتابها را برای شهرستانها میبردن، کارتن کارتن کتاب جلوی پاساژ مجیدی روی هم تلنبار میشدُ در کسری از ثانیه میرفتن، اما الان دیگر خبری از این چیزها نیست. میدانی چیه دخترم؟ آن روزها دوران طلایی کار کتاب و کتابفروشی بود, فکر نمیکنم دیگر هرگز تکرار شود. حتی گاهی به این موضوع فکر میکنم که آخرین نسل کار کتاب هستیم.»
پیرمرد دستی به صورتش میکشد، نگاهش را به پشت شیشه پنجره کوک میزند و میگوید: «مجموعهای از کتابهای نوحههای آذری میفروشیم، نوحههایی از مرحوم منزوی اردبیلی یا غفاری اردبیلی. چند وقت پیش یک آذری زبان پیشم آمده بود و میگفت: «حاج آقا اینجا رو تعطیل نکنیها، ما تهران میآییم به عشق اینکه هر بار یکی دو جلد از این کتابها را بخریم و ببریم…»
اینجای حرفهایش که میرسد، میخندد و درحالی که امیدوارانه کتابها را برانداز میکند، ادامه میدهد: «من به او قول دادم تا وقتی زندهام اینجا پابرجاست، بزرگترین عشق من، همین کتابفروشیه. پسرهام هم شکرخدا همراهم هستند.»
روزگاری نهچندان دور دو طبقه پاساژ مجیدی سرتاسر، کتاب و کتابفروشی بود؛ اینروزها اما طبقه دوم کلاً تخلیه و به انباری تبدیل شده و طبقه اول هم دوسه کتابفروشی هنوز نفس میکشند. از دهه ۹۰ به بعد چراغ کتابفروشیها پاساژ مجیدی کمکم رو به خاموشی رفت، مثل کتابفروش «مکتب الصادق» که کتابهای عربی میفروشد اما حالا سالهاست تعطیل شده و شاید هفتهای یکبار یکی از دامادها بیاید و چند ساعتی در کتابفروشی باشد و برود.
از حاج رضا درباره چهرههای مشهوری که روزگاری در به حاجنائب و پاساژ مجیدی رفت و آمد میکردند، میپرسم.
- «علاوه بر شاعران و نویسندگان دینی و مذهبی مختلف سیدمحمد محیط طباطبایی و مرحوم حبیبالله چایچیان (حسان) زیاد به این پاساژ میآمدند و با حضور مرحوم حسان، حس و حال خوبی در پاساژ جاری و ساری میشد.»
حاج رضا دهقانی با اشاره به اینکه عموماً اطلاعات درست و دقیقی از کوچه حاجنایب و کتابفروشیهایش در فضای مجازی نیست، توضیح میدهد: «از اولین پاساژهایی که در این کوچه راه افتاد، پاساژ مجیدی بود. مرحوم نقرهچی هم صاحب ملک بود. سال ۱۳۴۰ تاسیس و از سال ۱۳۴۲ شد، پاتوق کتابفروشها. بقیه پاساژها همه بعد از انقلاب پا گرفتند. سال ۱۳۵۵ خانواده علمیها چند خانه پایینتر از پاساژ مجیدی خانهای چند طبقه خریدند و مشغول چاپ و نشر شدند.»
در دهه ۷۰ جمع زیادی از کتابفروشیهای کوچه حاجنایب به خیابان انقلاب و روبهروی دانشگاه تهران کوچ کردند، اما حاج رضا، قبول نکرد که مغازه پدری را رها کند و همینجا ماندگار شد.
- «یکی از دلایل رفتن کتابفروشها سنگفرش کردن خیابان ناصرخسرو بود. وقتی مسیر بسته شد هم رفت و آمد برای مشتریها سخت شد و هم برای مغازهدارها و مجبور شدیم به کوچ.»
گویی هنوز هم نوای حبیبالله چایچیان (حسان) در راهروهای پاساژ مجیدی میپیچد، وقتی عصازنان پلهها را بالا میرود تا به کتابفروشی افتخاری برسد. رضا دهقانی با نگاهش او را بدرقه میکند و زیر لب زمزمهکنان میگوید: «امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود…»
از کوچ حاجنایب بیرون میزنم؛ از کنار ویترین «چهرهنما» عکاسخانه ۹۶ ساله که در آستانه تعطیلی است میگذرم و روایت حاج رضا از رونق کتابفروشهای پاساژ و ایستادگی ۴۳ سالهاش بعد از کوچ همکارانش را مرور میکنم.
گزارشگر: ساره گودرزی
نظرات