سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): در میانه هیاهوی فلکه جمهوری شاهرود، کوچهای است که به آن «پاساژ محمدی» میگویند. گذری که دو سوی آن مغازههای فراوانی قرار دارد و آنقدر باریک است که خودروها با سختی در آن تردد میکنند اینجا شاید تنها پاساژ ایران باشد که خودرو و موتورسیکلتها در آن بیشتر از آدمها تردد دارند!
اینکه چرا شاهرودیها به کوچهای ماشینرو، پاساژ میگویند به دوران گذشتهای باز می گردد که اینجا سقفی و برو بیایی داشت و حالا دیگر از آن خبری نیست. در میان هیاهوی مرکز شهر، دود و بوق و ترافیک اما این گذر یا به قول شاهرودیها پاساژ، میزبان یک «کتابفروشی» کوچک اما باصفا است، کتابفروشی معین که سالها خاطرات شاهرودیها را ساخته و بیش از دو دهه کتاب را به خانههای مردم آورده است.
یک کتاب فروشی یک دنیا عشق
کتابفروشی معین توسط یک زن و شوهر میانسال اداره می شود و بعد از سه، چهار بار جابهجایی حالا در «پاساژ محمدی» (روبروی بازار سرپوشیده شاهرود) خانه کرده است، مغازه ای کوچک که به سختی چهار قفسه فلزی کتاب در آنجا شده و انگار نه انگار که این همان کتاب فروشی است که در دهه هشتاد مردم دستهدسته لابهلای قفسههایش میچرخیدند، کتاب ورق میزدند با هیاهویشان فروشگاه را روی سرشان میگذاشتند حالا اما این کتابفروشی با آن فروشگاه فاصله زیادی دارد.
هر قدر فروش کتاب کمتر شد، معین هم روز به روز آب رفت زیرا از عهده اجاره مغازه ها بر نمی آمد تا دست آخر در مغازه ای که به زور ۳۵ متر میشود، جا خوش کرد. حالا قفسههایش مملو از کتابهایی است که خریدار ندارند. خانم بهیه واعظی که با همسرش این کتاب فروشی را بیش از دو دهه قبل در شاهرود افتتاح کردند همچنان با همان عشق و علاقه در مغازه حضور دارد علیرغم اینکه به گفته خودش، دختری بیمار دارد که باید به او هم سری بزند.
او در گیر و دار مشکلات و کمبود کتابخوان، از آینده ای مبهم سخن می گوید. آنقدر خوش مشرب است که فقط کافی است پایتان را در مغازه بگذارید، غیرممکن است که شیفته این بانوی عاشق کتاب نشوید اما افسوس که در میان صحبت هایش امیدی به آینده این کتابفروشی وجود ندارد کتابفروشی که اصلاً بعید نیست سال دیگر عبارت «این مغازه اجاره داده می شود» نصب نشود زیرا به هر صورت خانواده واعظی نیز باید ارتزاق کنند.
- خانم واعظی سابقاً کتابفروشی شما جنب خیابان ۲۲ بهمن بود و برو و بیایی داشت، حالا اوضاع چگونه است؟
بیش از دو دهه قبل برادرم در پاساژ بزرگ شهر شاهرود کتابفروشی را افتتاح کرد و بعد از اینکه درسش را تمام کرد به گرگان رفت و کتابفروشی را به من واگذار کرد. هشت سال آنجا ماندیم سپس به جنب داروخانه مهر مراجعه کرده و در مغازه ای استیجاری دو الی سه سال کار کردیم. در همان سال ها بود که همسرم زمین هایی را که در بسطام داشت فروخت و همین مغازه واقع در پاساژ محمدی را خرید اما قبل از اینکه به اینجا نقل مکان کنیم پنج سال نیز در مکان دیگری کتابفروشی معین را داشتیم اما کم کم وضعیت کتاب به گونه ای شد که نتوانستیم اجاره بدهیم و در نهایت به اینجا نقل مکان کردیم. اینترنت و فضای مجازی باعث شد که بچه ها کمتر کتاب بخرند و بخوانند و بیشتر از پی دی اف، اینترنت و موبایل و … استفاده می کنند و خیلی مشتریان ما کم شدند.
- به کمبود کتابخوانی اشاره کردید آیا اساساً به خواندن مطالب در اینترنت مطالعه میگویید؟
خیر؛ این مطالعه نیست. متنی را که شما یک لحظه بخوانید هرگز به یادتان نخواهد ماند و نامش هم مطالعه نیست. وقتی شما کتاب می خوانید، در ذهن شما مطالب نقش می بندد و این با فضای مجازی بسیار تفاوت دارد.
فرض کنید امتحانی دارید و باید درس بخوانید قطعاً نوشتهها و عکسها و حتی خطوط کتاب نوشتار کتاب هم در ذهن شما حک میشود اما فضای مجازی اینطور نیست که ماندگار باشد زیرا استمرار ندارد. متاسفانه در خوشبینانهترین حالت می توان نام آن را مرور یکسری کلمات به صورت سطحی نامید مانند.
- این چه اثری دارد؟
قفسه های پرشماری از کتاب های علمی و دانشگاهی دارم که سال ها کسی نمی خرد. اینها زحمات ۲۰ ساله من است و آنقدر آنها را نخریده اند که دیگر امروز استفاده نمی شوند هم در این بین سرمایه من از بین می رود و هم دانشجو و دانش آموزان بدون مطالعه، سطح سوادشان را ارتقا نمی دهند. من خیلی ضرر کتاب های آموزشی را دادم متاسفانه بچه ها امروز به طرف کتاب نمی روند به خصوص رشته های فنی که اساس کارشان کتاب است، متاسفانه این روزها می گویند که «استاد جزوه گفته است!»
دانشجویان و دانش آموزان می گویند که اساتید به ما جزوه می گوید. درست است که کتاب گران شده اما خیلی خریدهای دیگر هم گران شده است مگر مردم فست فود و لوازم آرایشی نمی خرند؟ کتاب که در برابر یک لوازم آرایشی آنقدر بهایی ندارد.
- یعنی خود دانشجوها هم کتاب نمیخرند؟
امروز متاسفانه دانشجویان دیگر کتاب را ارجحیت نمی دهند و در سبد خرید هایشان آخرین بخش را بعد از لباس و غذا و لوازم آرایشی و … گذاشته اند لذا سطح سواد به خصوص بچه های فنی خیلی ضعیف شده است. زمانی دانشجویان می آمدند و کتاب های فنی را می خریدند حتی مقایسه با مباحث استاد می کردند کتاب های دیگر مشابه را هم حتی سفارش می دادند تا ببینند که استاد به این کتاب ها ارجاع می دهند یا نه لذا برای هر درسی دو الی سه کتاب مطالعه می کردند امروز دانشجویان یک کتاب ساده پایه را هم نمی خرند.
این فقط برای فنی ها هم نیست متاسفانه کم کم بچه های پزشکی هم از کتاب دور شده اند و تنها گروه پزشکی که هنوز کتاب می خرند سال اولی ها هستند که آنها هم دیگر تا پایان تحصیل کتاب نمی خرند عمدتاً هم می گویند که مطالب را از اینترنت می گیرند.
- ضرر این را در چه می بینید؟
فرض کنید یک بیمار به بیمارستان مراجعه می کند و بخواهد تزریقی انجام دهد نتیجه این نوع آموزش ها آن است که دست بیمار برای یک رگ گیری ساده از ۱۰ ناحیه سوراخ می شود و این نشان می دهد که به درستی سواد و تجربه کار به این جوانان آموخته نشده است حالا این مثال را شما در وسعت بالاتری مانند بیماری های قلبی و عروقی و … قیاس بگیرید در صورتی که قدیم اینطور نبود و همه چیز را می آموختند.
من مشتری دارم که برعکس تا اول دبیرستان بیشتر نخوانده اما قویترین کتاب های فلسفه را از من می خرد و می خواند. متوجه شدم به شدت با سواد و با معلومات است لذا اینطور مشتریانی هم داریم که بعد از سال ها مطالعه هنوز کتاب می خرند و حتی کتاب های متفرقه مانند تاریخ، رمان و … را هم تقاضا می کنند تا بخوانند و هرگز از کتابخوانی سیر نمیشوند اما از آن سو دانشجویانی هم داریم که یک کتاب هم نخریدهاند.
- مثل این فرد چند نفر مشتری دارید با این میزان کتابخوانی؟
متاسفانه سه الی چهار نفر؛ در صورتی که در ابتدای زمانی که کتابفروشی را باز کردیم فراوان از این دست افراد داشتیم. زمانی از مهندس و پزشک و دانشآموز و معلم به کتابفروشی معین میآمدند و گاهی قفسهها را خالی میکردند ما کسانی داشتیم که ۱۰۰ هزار تومان کتاب میخریدند زمانی که کتاب ۱۰ هزار تومان بود حتی کسانی که کم پول بودند به ما مراجعه میکردند.
- چه راهکاری برای کسانی که کم پول بودند داشتید؟
من از همان روز اول دفتر حساب کتابی دارم (خانم واعظی دفتر معروف جلد قرمز خودش را در این زمان بیرون می آورد) که از همان اول ها کتاب را قسطی به کسانی که پول ندارند، می دادم. مثلاً ۱۰۰ هزار تومان کتاب می خریدند شاید باور نکنید اما ماهی ده هزار تومان می آوردند و می دادند همین حالا هم این کار را ادامه می دهم. وقتی دیدم که وضعیت مالی مردم خوب نیست همین حالا هم به خیلی افراد همینطور کتاب می دهم.
بچه ها (لفظی که خانم واعظی برای مشتریانش به کار می برد) اتفاقاً از این کار استقبال کردهاند من به آنها می گویم که نه کارت ملی از شما می خواهم و نه ضمانت فقط یک شماره تلفن به من بدهید و کتابها را ببرید خیلیهایشان هستند که ماهی ۱۰۰ هزار تومان پول میدهند. من اعتماد کردم زیرا آدم کتابخوان اینطور نیست که قدر کتاب را نداند پس در نتیجه هستند کسانی که با من همکاری می کنند و ماهانه پول می دهند و از آنها خواستهام که دوستانه خودشان اقساط شان را بدهند تا من هم بتوانم پول ناشر را بدهم و جلو بروم خدا را شکر با این کار یک کمکی به اهل کتاب شده است.
- آیا سراغ فروش اینترنتی نرفتید؟
زمانی در تمام پلتفرم ها تلاش کردم که حضور داشته باشم، بد هم نبود. کتاب هایی را می فروختم اما امروز دیگر جواب نمی دهد زیرا هم دست زیاد و هم کتابخوان کم شده است. خیلی ها هستند که کتاب های خودشان را می فروشند و فرصت به ما نمی رسد.
- آیا راهکار دیگری داشتید که فروشتان را بیشتر کنید؟
بله نمایشگاه بین المللی کتاب شرکت کردم از آنجا که قیمت هایم قدری از جاهای دیگر کمتر بود خیلی خوب استقبال شد اما یک بدی هم برای من داشت. قیمت های کتاب را امسال آپدیت نکردم و به قیمت پارسال کتاب ها را فروختم زیرا نمی دانستم و همین امر سبب شد که ضرر بدهم بخاطر اینکه مثلاً کتابی پارسال ۲۰۰ هزار تومان قیمت داشت اما امسال ۶۰۰ هزار تومان قیمت خورده بود اما از آنجا که به مردم قول دادم و کتاب را هم سفارش گرفته بودم مجبور شدم کتاب ها را به ضرر از ناشران تهیه و برای مشتریان در نقاط مختلف ایران فرستادم و چهار تا پنج میلیون تومان هم متضرر شدم.
- به نظر شما چه بلایی سر کتاب آمد که از یکجایی یکباره این چنین قیمتها بالا رفت؟
من وقتی از ناشران می پرسم «گرانی کاغذ» را بیان می کنند. قیمت کتاب روز شمار شده و حتی کتاب ها را قیمت هم نمی زنند و این وضعیت نابسامانی است. شرایطی شده که هر روز ما باید فاکتور و قیمت ها را نگاه کنیم زیرا رقمی پشت جلد کتاب وجود ندارد. سابقاً کتاب ها قیمت داشت اما امروز همه می گویند که ورق نیست و کاغذ گران شده و ناشران ضرر می دهند.
یکی از کارهایی که دولت ها باید انجام می دادند جلوگیری از نشر همه چیز و حرام کردن کاغذ بود. تبلیغات فله ای روی کاغذ های ارزشمند که روی زمین ریخته می شود نمونه این هدر رفت ها است در صورتی که این تبلیغات همگی می تواند روی یک پارچه یا در فضای مجازی صورت گیرد و کاغذ ارزشمند به کتاب اختصاص یابد. یا کتاب هایی که ارزش چاپ ندارند متاسفانه چاپ و دولت ها نتوانسته اند جلوی آن را بگیرند. هر کس از راه رسیده هر چیزی را منتشر کرده لیکن دولت باید به کتاب و ناشر و نویسنده ای کاغذ بدهد که بتواند چیزی را برای ارتقای علم و دانش و آگاهی مردم منتشر کند.
- آینده شغل کتابفروشی را چطور میبینید؟
در یک کلام صفر؛ به فکر بستن مغازه هستم با این حجم کتابی که اینجا و انبار دارم و نمی دانم که باید چه کنم مجبور به تعطیلی شده ام. چند بار نمایشگاه هم دایر کردیم و حتی درصد تخفیف های بسیاری زدیم. من حتی امروز نمی خواهم دیگر سود کنم فقط می خواهم این حجم کتاب فروش برود و تمام شود. کتاب های فنی را با قیمت ارزان در خدمت بچه ها قرار می دهم و به دانشجویان می گویم که به دوستان شان هم بگویند تا فقط این کتاب ها فروخته شود.
برای مثال امروز تا زمانی که با شما صحبت می کنم حتی یک کتاب هم نفروختم لذا علیرغم تمام این عشق و علاقه ای که دارم دیگر توان ادامه نیست. امروز بچه هایم می گویند که سنم بالا رفته و باید استراحت کنم من حتی دختر بیمار در خانه دارم اما این مغازه مرا هر روز آن هم روزی دو بار صبح و عصر به خود می کشد و نمی توانم آن را رها کنم من باید به مغازه بیایم ولی همه این شرایط و عشق و علاقه هم یک اندازه ای دارد.
- آیا هیچ حمایتی شدهاید؟
متاسفانه حمایتی در این سالها نشده ایم و تنها کمکی که ارشاد کرد این بود که ما را در فهرست قرار داد تا بتوانیم در نمایشگاه بین المللی کتاب حضور یابیم که خدمت بزرگی به ما بود اگر کمکی باشد که بتوانیم دانشجویان و دانشگاهیان و رشته های فنی و … را تشویق به خرید کتاب کنیم می توانیم تکانی بخوریم. من فراوان کتاب های رشته فنی دارم که همه در کتابفروشی و انبار هستند اگر ساز و کاری باشد که بتوانیم اینها را در اختیار دانشجویان قرار دهیم بسیار خوب می شود.
- دانشگاهها هیچ کمکی نکرده اند؟
خیر، هیچ کمکی نمی کنند. اگر استادها به دانشجویان بگویند که کتاب تهیه کنند ما با جان و دل درصد های بالایی از تخفیف را می دهیم لذا فقط کافی است اساتید کتاب را ارائه کنند دانشگاه های خوبی داریم که می توانند به ما کمک کنند اما نمی کنند.
- تا حالا شده که کسی بیاید به شما کتاب بفروشد! بجای خریدن؟
(خانم واعظی در این بین دیوان شهریار را از قفسه بیرون می کشد و مقابل ما قرار می دهد) همین کتاب که می بینید از سوی خانمی برای فروش آورده شده که پول نداشت من به او پول دادم اما کتاب را هم نگه داشته و نفروختم زیرا این خانم عاشق «دیوان شهریار» بود ولی به پول نیاز داشت به او گفتم هر زمان که پول داشت بیاید کتابش را ببرد.
به خصوص برای خانم ها این کار را می کنم زیرا عقیده دارم که حتی اگر شده پول قرضی به او بدهم تا مشکلش را رفع کند زیرا خانم ها ممکن است که دچار مشکلات بیشتری نسبت به آقایان شود. اینجا کتاب های دیگری دارم مثل نسترن های صورتی، خوشبختی لعنتی و … که این را هم از یک دانشجوی دختر خریداری کردم.
- چه حسی دارید وقتی کسی را به واسطه کتاب فروشی عاشق کتابخواندن کرده اید؟
بسیار بودند از این دست افراد که به مغازه ما آمده اند من کتابی به آنها داده ام و کتابخوان شده اند و باز برگشته اند و این بار کتاب دیگری خریده اند بسیار خرسند می شوم وقتی این امر صورت می گیرد. برای من اینطور نبوده که هر کتابی که روی دستم مانده باشد را بدهم من برای کتابخوان ها وقت گذاشته ام، کتاب پیشنهاد کرده ام، کاری کرده ام که بازگردند و کتاب بخرند. من درباره کتاب ها با آنها صحبت کرده ام سعی می کنم علایق شان را دریابم و با آنها ارتباط بگیرم اما گرانی کتاب هم سبب شده تا کمتر همان سری آدم ها هم به ما مراجعه کنند مثلاً خانمی با ما تماس گرفته و کتابی را خواسته است وقتی به مغازه آمدم و قیمت ۶۰۰ هزار تومانی آن را دید نخرید و رفت من به خاطر این عشق آمده ام نه آن کتاب که فروخته شود اما شرایط دیگر برایم دشوار شده است.
نظرات