سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): روز هشتم شهریور سالگرد شهادت شهید محمدعلی رجایی رییسجمهور و شهید محمد جواد باهنر نخست وزیر است. اسوههای کمنظیری که در جلسه دفتر نخستوزیری در اثر انفجار بمب به شهادت رسید. شهید رجایی و شهید باهنر در دوران کوتاه مدیریت خود الگویی از یک کارگزار تراز دولتمداری را ارائه کردند. ساده زیستی، پرهیز از رانتجویی، فساد ستیزی، توجه ویژه به مردم و خصوصاً محرومان، عدالتطلبی و ولایتمداری، ویژگیهای بارزی بود که این دو بزرگوار را به عنوان نماد مدیر تراز حکومت اسلامی معرفی کرد. روحیاتی که برای هر یک از آنها خاطرات و نمونههای زیادی نقل شده است.
«چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم میگفتم این بود که رجایی، همهاش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخوانی. یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند.» محمدعلی رجایی
من محمد علی رجایی در سال ۱۳۱۲ در قزوین در خانوادهای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشهور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع ۱۳ سال داشت. من، طبق معمول به دبستان میرفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرک ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به کار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائیام که خرازی بود، شروع کردم. حدود ۱۴ سال داشتم که قزوین را به قصد تهران ترک گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم.
بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه «حاجبالدوله» چند جایی شاگردی کردم و مجدداً به دستفروشی پرداختم که مصادف شد با دوران حکومت رزمآرا. روزی رزمآرا تصمیم گرفت که دستفروشهای سبزهمیدان را جمع کند و این باعث شد که بساط کاسبی ما را هم جمع کردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرک ابتدایی برای گروهبانی استخدام میکرد و من هم با مدرک ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم.
۲۷ سال با آیتالله طالقانی
بعد از مدتی با فدائیان اسلام همکاری میکردم و در جلسات آنان شرکت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم که میگفتند: «همه کار و همه چیز تنها برای خدا» و «اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست» و بلاخره اینکه «احکام اسلام باید مو به مو اجرا شود.»
بعد از ۴سال اول نیروی هوایی که ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یک سال مبارزه، بچههایی با ما تبعید شده بودند. برای اینکه برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمیخواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا کردیم. مسالهای که باید عرض کنم، اینکه به موازات این حرکت، از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریباً هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یک جلسه داشتند در خانیآباد، منزل یک نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و میتوانم بگویم حدود ۲۷ سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفکر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فکر میکنم از هر کسی به ایشان نزدیکتر بودم.
مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت کرد به افطار و نهضت آزادی ایران اعلام کرد که ما جزء نفرات اولی بودیم که در نهضت ثبت نام کردیم. سپس کمکم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان کمال مشغول تدریس بودم. در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۴۲ شناسایی شدم و به وسیله ساواک در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم کردند به زندان و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را من در زندان قزوین بودم که عدهای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با ۱۵ خرداد؛ از جمله برادران, امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینکه به قید کفیل از زندان آزاد و بعد از محاکمه تبرئه شدم.
در سال ۱۳۴۶ با دوستانی که در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یک تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره میکردیم. بسیاری از این برادران که ستاد نماز جمعه را تشکیل میدهند آن موقع جزء سرشاخههای هیات موتلفه بودند که بندههم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شرکت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینکه کمکم برادران از زندان بیرون آمدند. کمکم یک سازمان جدید به وجود آمد، برای اینکه یک پوشش اجتماعی داشته باشد و کار سیاسی هم بکند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد.
آقای فارسی رفت خارج؛ سریک سال، قرار شد که من بروم کارهای آقای فارسی را ارزیابی کنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه ۱۳۵۰ رفتم به خارج, اول پاریس بعد ترکیه, بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ما همدیگر را آنجا دیدیم.
روزهای سخت شکنجه در زندان
با اکثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت که پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم. در سال ۴۷ یکبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه کرد, ولی به علت اختلافاتی که در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نکردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد کرده بودم که تماس را به هیچکس نگویم. شهید رجایی چون رابطهای نزدیک با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شرکت میکرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه ۱۳۵۳ دستگیر شد و زیر شکنجه قرار گرفت.
ساواک خیلی انتظار داشت که از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال که من کمیته را میگذراندم، واقعاً جهنمی بود که بیست روز تمام مرا میزدند و هیچ مسالهای را هم عنوان نمیکردند و فقط اظهار میکردند که «حرف بزن» یا اینکه روزها چندین ساعت سرم را به پنجههایم به حالت رکوع میبستند و اظهار میکردند که درجا بزنم و اینکه صلیب میکشیدند و میبستند و آویزان میکردند تا اینکه صحبت کنم. ما هم روزها و شبها کتک میخوردیم و ۱۴ ماه این مسئله طول کشید.
یکی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را یک روز ساعت ۸ بردند تاساعت یک بعدازظهر که هنگام برگرداندن حالم طوری بود که مرا کشان، کشان به سلولم آوردند. آن روز یکی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم که روزه هستم و شکنجه میشوم. یادم هست که در اتاق شکنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه «یا منزل السکینه فی قلوب المومنین» را تکرار میکردم. وقتی شکنجه میشدم, مجبورم میکردند که برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را که قوعلی خدمتک جوارحی.... این قسمتهای دعا را تکرار میکردم.
اردیبهشت و خرداد ۵۷ را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر میبردم (به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یک کلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان ۱۳۵۷ روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.
پس از آزادی از زندان چگونه گذشت؟
بعد از آنکه از زندان بیرون آمدم، در تشکیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشکیلات کار میکردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب که پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیک به مرکز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و کمیته استقبال امام که در آنجا حضور داشتم و کم و بیش عهده دار مسئولیتهایی بودم و به عنوان یک خدمتگذار کوچک، حرکت کردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت کردم.
وزیر آموزش و پرورش که استعفا کرد، ابتدا به عنوان کفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریباً یکسالی وزیر آموزش و پرورش بودم که نسبتاً دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیکیهای انتخابات بود که یک شب برادرمان هاشمی تلفن کرد و از من خواست که برای نمایندگی مجلس کاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل کردم که وزارت آموزش و پرورش را حفظ کنم. ایشان پیشنهاد کردند که «به مجلس بیایید و اگر امکان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت کنید.» حرف ایشان را پسندیدم و کاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم.
بعد از یکسری گفتوگوهایی که اکثر هممیهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخستوزیری رسیدم، نخستوزیری را به عنوان یک تکلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب میگفتم که دارای یک کابینه ۳۶ میلیونی هستم. انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا ۱۳ میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تکلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی میدانستم.
زندگی شهید باهنر از زبان فرزندش دکتر ناصر باهنر
در مورد زندگی فرهنگی پدرم، موردی که قابل ذکر است و خودم هم تا حدودی در جریان آن بودم، مسئله تألیف کتب دینی برای مقاطع، ابتدایی تا انتهای دورهی تربیت معلم و حتی کتب مربوط به دانشگاههاست. که آن کار عظیم، یکی از مهمترین عوامل بیدارکننده نسل جوان و آمادهسازیشان برای حضور در صحنههای پرشکوه انقلاب اسلامی بود. پدرم به همراه شهید مظلوم بهشتی و بعضی دیگر از همکارانشان وارد آموزش و پرورش شدند. به این نیت که یک کار زیربنایی انجام دهند و یک تحول اساسی در فرهنگ جامعه ایران به وجود بیاورند. رژیم سابق ابتدا متوجه این نیت نبود و لذا به ایشان و همکارانشان اجازه داد که برای کلیه مقاطع تحصیلی کتابهایی را تألیف کنند که مدت ۱۳ سال طول کشید.
تألیف کتب درسی وتأسیس مدارس
ایشان مرتب در حال گفتگو، بحث، مطالعه و تحقیق بودند، جلسات مختلفی داشتند، من گهگاهی همراهشان به اداره تحقیقات میرفتم و میدیدم که ایشان برای اینکه کتب موردنظر در بهترین کیفیت باشند چه مباحث طولانی با صاحبنظران فن داشتند. اگر کسی یک مرور کلی به فهرست کتب منتشره در آن زمان داشته باشد یا خودش در آن روزگار کتابها را مطالعه کرده باشد به خوبی به ارزش کار آن شهید پی خواهد برد. به جرات میتوان گفت آن کتابها نقش تعیین کنندهای در آشنایی نسل جوان با معارف اسلام ناب محمدی (ص) داشتهاند چرا که قبل از آن کتب دینی بگونهای بود که نه تنها معارف اصیل اسلام را مطرح نمیکرد بلکه در صدد تحریف آنها هم بود. این فعالیت از حدود سالهای ۱۳۴۴، ۱۳۴۵ تا سال ۱۳۵۷ به طور مستمر ادامه داشت و تا سال ۱۳۶۰ هم آن کتابها در مدارس و دانشگاهها تدریس میشد.
خاطرم هست در سال ۵۷ ایشان یک روز مرا صدا زدند و گفتند: «ناصر، بیا یک چیز جالب نشانت بدهم»، وقتی من خدمتشان رفتم یک کتاب دینی در دستشان دیدم که بخش اعظم آن را با خط قرمز علامتگذاری کرده بودند. پدرم گفت: «اگر اینها که خطکشی شده حذف شود، اجازه انتشار کتاب را میدهند»، دور برخی تفسیر آیات و احادیث خط کشیده بودند. آنها تازه متوجه شده بودند که حتی در گزینش آیات و احادیث هم نکاتی مدنظر پدرم بوده است. آیات بیشتر مربوط به جهاد، قتال، مبارزه با طاغوت، امر به معروف و نهی از منکر بود.
فعالیتهای دیگر فرهنگیشان تأسیس مدارس گوناگون بود. ایشان با داشتن تحصیلات عالیه، بدون هیچگونه ابایی دست به تأسیس مدارس در مقاطع گوناگون زدند. این مدارس بعدها توسعه یافتند و به صورت موسسات فرهنگی درآمدند. که از جمله آنها میتوان به موسسه فرهنگی رفاه، کانون توحید، مدرسه مفید اشاره کرد که ایشان بر اجرای کار موسسات مذکور نیز نظارت مستقیم داشتند
دفتر نشر فرهنگ اسلامی و فعالیتهای فرهنگی
کار مهم دیگری که ایشان انجام دادند تأسیس یک انتشارات بزرگ جهت چاپ کتابهای دینی بود به نام دفتر نشر فرهنگ اسلامی. که هماکنون این موسسه به صورت گسترده و فعال مشغول فعالیت است و کتابهای اسلامی و تربیتی مختلفی را به چاپ میرساند.
ضمن آنکه پدرم در مقاطع گوناگون آموزشی، تدریس میکردند. حتی در دانشگاهها جلسات متعددی با دانشجویان داشتند و هرگاه از دانشگاههای مختلف کشور از ایشان برای سخنرانی دعوت میکردند با روی باز میپذیرفتند. بیشترین کسانی که دور ایشان جمع میشدند و مراوده داشتند دانشجویان و نسل جوان بودند و حتی مسائل شخصیشان را نیز با پدرم مطرح میکردند. خاطرم هست مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای در مورد پدرم فرمودند: شهید باهنر از جمله افرادی است که شخصیت ایشان ناشناخته باقی مانده است
فعالیتهای فرهنگی ایشان پس از انقلاب، ادامه فعالیتهای قبلیشان بود. میتوان به جرات گفت قسمت عمده عمر پدرم معطوف به فعالیتهای فرهنگی بود. اگر نگاه کنید، میبینید که پس از انقلاب ایشان در سمتهای معاون وزیر آموزش و پرورش، وزارت آموزش و پرورش تا دوران نخستوزیری همچنان در زمینه تالیف کتب و نظارت بر تالیف کتب فعال بودند. یکی از مهمترین کارهای پدرم که از ابتکارات ایشان و شهید رجایی بود، تاسیس نهاد امور تربیتی در وزارت آموزش و پرورش بود. خودشان در این باره گفتند:
«بعد از انقلاب بنا بر ضرورتی که در اصلاح سیستم اداری و اجرایی کشور ملاحظه میکردیم. در کار وزارتخانهها و سازمانهای مختلف اجرایی و اداری، نهادهای انقلابی را بوجود آوردیم. فیالمثل در کنار ارتش، سپاه پاسداران به وجود آمد یا در کنار وزارتخانههایی مانند نیرو، راه و ترابری و پست و تلگراف، جهاد بوجود آمد. برمبنای احساس این ضرورت و اینکه نمیشد نهادی در کنار آموزش و پرورش ایجاد کرد (البته مقولهی نهضت سوادآموزی، جدای از این بحث است چرا که نهضت نیز، یک نهاد جهادی است) ما در دل وزارت آموزش و پرورش نهادی به وجود آوردیم به نام «نهاد امور تربیتی» که هدف از ایجاد آن، تزریق ایده و تفکر اسلامی و انقلابی در پیکره آموزش و پرورش بود تا از این طریق نیروهای مومن و مخلص جهت خدمت به نظام آموزشی کشور تربیت شوند»، پدرم برای ایجاد و ارشاد این نهاد تلاش فوقالعادهای به همراه شهید رجایی به خرج دادند.
آقای هاشمی رفسنجانی ریاست محترم جمهوری جملهای دارند در مورد پدرم که جالب است ایشان فرمودند: ناشناختهترین و مظلومترین شخصیت انقلاب، شهید باهنر بود. من از نزدیک شاهد زحمات و فعالیتهای ایشان بودم و دلیل اینکه بسیاری از خدماتش ناشناخته مانده است این است که او کمتر حرف میزد و بیشتر عمل میکرد. از جمله فعالیتهای پس از انقلاب ایشان، یکی هم حضور فعال در ستاد انقلاب فرهنگی بود، چرا که پس از امروز اثرات آن مجاهدتها و ایثارگریها را به وضوح میبینیم.
نقش شهید باهنر در پیوند حوزه و دانشگاه
تا آن زمان که پدرم وارد دانشگاه شد، کمتر کسی از روحانیون وارد دانشگاه شده بود که هم در امور مربوط به حوزه آشنایی داشته باشد و هم با سبک و روشهای معمول دانشگاهی، در زمان پدرم بود که ایشان، شهید بهشتی، شهید مفتح یعنی عدهای که در حوزهها تا مدارج بالای علمی تحصیل کرده بودند و به حدود اجتهاد رسیده بودند تصمیم گرفتند که وارد دانشگاهها شوند و در رشتههای مختلف به تحصیل بپردازند. آشنایی روحانیون با دانشگاه موجب شد کسانی که در دانشگاهها علاقمند به اسلام و معارف دینی بودند به سمت این شخصیتها جلب بشوند و پدرم و دوستانش موفق شدند با جذب علاقمندان دانشگاهها به سمت حوزهها زمینه نزدیکی روحیه حوزوی به دانشجویی را فراهم کنند که این نزدیکی برکت زیادی داشت و وحدت حوزه و دانشگاه باعث شد که اینان به عنوان یکی از اساسیترین و موثرترین نیروهای ضد رژیم پهلوی وارد معرکه مبارزه قهرآمیز علیه رژیم شوند. پس از پیروزی انقلاب نیز خوشبختانه این پیوند مستحکمتر شد و امروز شاهد برکات و اثرات این پیوند مقدس هستیم.
نظر شما