سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمدامین بختیاری، کارشناس ادبیات کودک و نوجوان اندیشکده امید: وقتی که شعلههای جنگ جهانی دوم زبانه کشید، ایران از آندست کشورهایی بود که با وجود اعلام بیطرفی، آتشِ نزاعِ بین کشورهای دیگر، دامنگیر آن شد. وجود مرزهای گسترده میان ایران و شوروی بهانه خوبی برای ارتش روسیه بود تا به فکر تأمین سلاح از طریق راههای ایران باشد.
اوایل شهریور ۱۳۲۰ بود که شوروی تصمیم گرفت از مرزهای شمال غربی وارد خاک ایران شود؛ اما پاسگاههای مرزی که تا قبلِ آن، مملو از سربازهایی بود که دوران اجباریشان را طی میکردند؛ خالی شد.
محسن هجری در کتاب «بینشانهای ارس»، ایستادگی مردان بینشانی را روایت میکند که با وجود فرار سربازان از پاسگاههای مرزی و نبود حمایت ارتش مرکزی حکومت وقت، مرزهای ایران را رها نکردند.
از ویژگیهای مهم این کتاب، مواجهه با یک اتفاق تاریخی از دیدگاه شخصیتهای مختلفی است که هر کدام رنگ و بوی خاص خودشان را دارند. آدمهایی که جنگیدن انتخاب آنها نبوده است؛ اما از طرفی دیگر دفاعنکردن از کشورشان را ننگی بزرگ میدانستند؛ یک مهندس پلساز روسی، یک خبرنگار ارتشی، یک سرجوخه ایرانی، یک کشاورززاده اهل تبریز که اوج این روایتها از زبان شخصی به نام عبدالله است؛ کسی که پیش از آن شاعر بود. عبدالله که تا پیش از آن برای عشق به همسرش یا فرزندانش شعر میگفت؛ حالا برای تفنگ همرزمش شعر میگوید. وجود تفاوتهای میانفردی در انگیزه و رفتار شخصیتهای داستان و همخوانی تحول آنها با منطق و ساختار داستانی، باعث میشد که مخاطب کتاب، پذیرش بهتری از شخصیتهای داستانی داشته باشد.
بخشهایی از کتاب به پیشینه خانوادگی، سرگذشت و واگویههای ذهنی شخصیتها میگذرد. نویسنده در خلال به تصویرکشیدن اتفاقهای داستان در حین مرور خاطرات شخصیت داستان به شرح برخی از اتفاقات مهم تاریخ معاصر مانند انقلاب مشروطه، تأسیس حکومت پهلوی، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه پرداخته است؛ اما خط داستان به هر سمتی حرکت کند، راوی آن را به محل اصلی داستان یعنی جلفا، نقطه مرزی ایران و شوروی، مقابل پُلی که روی ارس زده شده تا این دو کشور را به یکدیگر وصل کند، برمیگرداند.
مصیب، سرجوخه پاسگاه مرزی، وقتی که متوجه تحرکات نیروهای نظامی روس در نزدیکی مرزهای ایران شد، تلگرافهای متعددی به مراکز فرماندهی نظامی میزد و از آنها درخواست نیروهای کمکی و مهمات نظامی کرده بود؛ اما جوابی را دریافت کرد که توقع شنیدن آن را نداشت. هنگامی که خبر ورود ارتش روسیه به خاک ایران به گوش رضاشاه پهلوی میرسد با دستور حکومت مرکزی ایران، قشون نظامی ایران به عقب باز میگردند و پاسگاههای مرزی خالی از سرباز میشود. به جز چهار نفر همه سربازان از پاسگاههای مرزی خارج میشوند. مصیب، عبدالله، ارسلان و سیدمحمد تنها افرادی بودند که تصمیم گرفتند در پاسگاه مرزی بمانند تا مانع نفوذ سربازان روس به خاک ایران شوند.
آنها در مقابل پلی که روی رود ارس ساخته شده بود، به طوری که روسها آنها را نبینند، سنگر گرفتند. هر سرباز روسی که برای ورود به ایران روی این پل میآمد، به ضرب گلوله سربازان ایرانی کشته میشد. در چنین شرایطی تلفات زیادی از لشگر ۴۷ روسیه با وجود توپ، تانک و دیگر تجهیزات نظامی گرفتند و آنها را از هجوم به خاک ایران منصرف میکردند. چهار رزمنده ایرانی که به اندازه کافی نیروی انسانی و مهمات نظامی نداشتند، میدانستند وضعیت آنها پایدار نخواهد ماند و از طرفی دیگر، سرجوخه هرچه تلگراف میزد و نیرو و مهمات درخواست میکرد، پاسخی نمیگرفت. درنهایت مجبور شدند از میان خود، ارسلان را راهی آبادیهای اطراف کنند تا به پاسگاههای مجاور خبر هجوم ارتش روسیه را بدهد؛ اما در کمال ناباوری همه آنها خالی از سرباز و تجهیزات بودند. در این حال، ارسلان تصمیم گرفت مردم روستایی در نزدیکی آنجا را راضی کند تا راهی آن پاسگاه مرزی شوند. سرانجام بعد از فرازونشیبهای فراوان، ارسلان تنها ۱۰ نفر را با خود به سمت مرز راه انداخت. آن هم نه برای جنگ با شوری؛ بلکه برای منصرف کردن مصیب و دوستانش از ادامه جنگیدن.
وقتی که ارسلان و افراد همراهش به مرز نزدیک میشوند، از شدت آتش تانکها و بوی گوگردهای سوخته توپخانههای روسی متوجه اتفاقهای ناگواری میشوند. سرانجام ارسلان در صحنهای با پیکر دوستانش مواجه میشود….
این سه مرزبان با دستهای خالی، دلیرانه در مقابل یک لشکر ایستادگی کردند و ورود آنها را به خاک ایران چند روز به تأخیر انداختند؛ به طوری که سرگرد نوروزاف وقتی که به دنبال واژهای برای توصیف این سه مرزبان وطن میگردد، به کلمه «بینشان» میرسد.
«برای آدمهایی که اونطرف پل رو به روی ما ایستادن، واژهای بهتر از «بینشان» به ذهنم نمیرسه. چون با حرفهایی که از تو و ژنرال و دیگران شنیدم، حالا به این یقین رسیدم که اون طرف پل، ما با سربازهای گوش به فرمان یه دولت مواجه نیستیم. بلکه با کسانی مواجهیم که قبل از این هیچکس نامی از اونها نشنیده و شاید بعد از این هم کسی از اونها یاد نکنه. اما هرچی باشه اونها الان راه ما رو سد کردن، بدون اینکه براشون مهم باشه تو جنگ بین قدرتهای جهانی چی میگذره.»
نظر شما