نخستین نشست از سلسله نشستهاي «حافظپژوهي» سراي اهل قلم در سالن اجتماعات سراي اهل قلم با حضور پرویزعباسی داکانی و عبدالرضا مظاهری برگزار شد. داکانی در این جلسه بر لزوم وجود یک جهانبینی خاص برای خودشناسی تاکید کرد و حافظ را ارایهدهنده این جهانبینی دانست.\
داکانی سخنران اصلی این جلسات در سخنان خود پیرامون این بیت حافظ گفت: شناخت ما از خودمان مهمترین چیز است. مولانا میگوید خداوند در روز رستاخیز فقط یک سوال از ما میپرسد و آن این است که چقدر برای خودتان مهم بودهاید. مولانا دانش و جان علوم را خودشناسی میداند. با رجوع به کتابی از فیلسوف بزرگ معاصر آلمانی، ارنست کاسیرر به نام «رسالهای درباره فرهنگ» ترجمه بزرگ نادرزاده میبینید که فصل اول این کتاب «بحران شناخت خویشتن» نام دارد و این بیانگر اهمیت شناخت از خود است.
وی ادامه داد: درحالیکه اینهمه علوم مختلف پیشرفت کردهاند، آیا خودشناسی هم پیشرفت کرده است؟ میلیاردها میلیارد اطلاعات درباره انسان در دست داریم ولی با همه این اطلاعات نمیتوانیم تعریفی از انسان ارایه دهیم و هیچکس نمیتواند بگوید انسان کیست؛ زیرا جهانبینیای که بتواند همه این اطلاعات را یکی کند در دسترس نیست.
داکانی تاکید کرد: البته ما در عرفان این جهانبینی را داریم. حافظ این جهانبینی را در جانبینی تفسیر میکند و عطار میگوید: جان نهان در جسم و تو در جان نهان/ ای نهان اندر نهان ای جان جان. و میدانیم که شعر حافظ با شعر عطار نسبت دارد و مضامین شعر عطار در اشعار حافظ بسیار دیده میشود؛ مثل شیخ صنعان که اولینبار در شعر عطار آمده و حافظ نیز به آن اشاره کرده است.
وی سپس در پاسخ یکی از حاضرین درباره بادصبا گفت: ما یک سری واژگان عرفانی داریم مثل تجلی، یک سری هم اصطلاحات عرفانی مثل دریا. باد نیز فینفسه جنبه عرفانی ندارد؛ ولی اگر بهصورت اصطلاح به آن نگاه کنیم متفاوت است. سهروردی میگوید: باد صبا از نزد خدا میآید و برای عارف پیغامرسان خداست، این را یک فیلسوف میگوید و نه یک شاعر؛ برای مثال ما در قرآن محکمات و متاشبهات داریم. برای فهمیدن متشابهات باید به محکمات رجوع کنیم. حتی درمورد نیچه هم اینطور است. نیچه میگوید: امروز بارانی است، باید چتر برداریم. اگر به این جمله رمزی نگاه کنیم باید آنرا به محکمات ببریم تا بفهمیم منظور او از باران و چتر چیست.
داکانی ادامه داد: ما در این جلسات سعی می کنیم کلیدواژهها را باز کنیم. بدون پیشفرضهای فلسفی و عرفانی هم میتوان روی کلمه تجلی بحث کرد. کلمه تجلی یک کلمه عرفانی است که در تورات هم آمده است. در جایی که موسی از خدا دیدار میخواهد، منظور موسی قطعا دیدار عقلی نیست؛ بلکه او یک نوع رویت میخواهد. عبدالقادر بیدل میگوید: فصل سیر دل گذشت اکنون به چشم ما بیا. موسی نظر کردن به خداوند را میخواهد و پاسخ میگیرد: هرگز نمیتوانی مرا ببینی، به این کوه نگاه کن، اگر در مکانش ثابت ماند تو نیز مرا خواهی دید. هنگامیکه پروردگار موسی تجلی کرد، کوه منهدم شد و موسی مثل کسیکه صاعقه خورده باشد بیهوش شد.
وی همچنین گفت: این روایت تجلی نورنمایی خداوند را بازگو میکند. در تورات آمده پروردگار ما نوری است که هیچ ظلمتی ندارد. خدا نور آسمان و زمین است. آیا از نور، ظلمت بهوجود میآید؟ حکما و عرفای ما گفتهاند آنچه از نور بهوجود میآید نور است؛ ولی نور در خدا مطلق است. سهروردی فلسفه را فقهالانوار می نامد. حکمت اساسا در تعریف سهروردی نورشناسی است.
داکانی به نمونههایی در این حوزه اشاره کرد و گفت: یک فیلسوف غربی بهنام جان آیدریج کتابی نوشته با عنوان «قطبالدین شیرازی و فقهالانوار». مشکل ما این است که باید خودمان را از طریق غربیها بشناسیم. اماممحمد غزالی نیز یک رساله کوچک دارد بهنام «مشکاةالانوار» از دکتر داکانی.
وی افزود: تجلی با نور مستقیما در ارتباط است. تمام هستی جلوههای نور است و این نور در هر مرتبه هستی جایی دارد. ظهور خدا تجلی اوست. عرفای ما بهجای خلقت از تجلی استفاده میکنند؛ زیرا وقتی میگوییم خلقت یعنی سه عنصر وجود دارند، خالق، مخلوق و خلق. عارف ترجیح میدهد بگوید نور. نور جلوه خود را دارد و جلوه نور از خود نور جدا نیست. پس تنها یک عنصر اینجا موجود است. عبرت نائینی میگوید: چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست/ عالم همه انوار خدا هست و خدا نیست. پس دیگر سهچیز و دوچیز نداریم. یک چیز داریم. امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: همانا روح انسان با ایمان، ارتباط و اتصالش با خدا قویتر است از اتصال در شعاع خورشید با خورشید.
داکانی ادامه داد: معنای دوم تجلی این است. عرفای ما دو قوس برای هستی قائلند. قوس نزول و قوس صعود. از خداییم و به خدا برمیگردیم. در قوس نزول تجلی معنای ظهور حق را دارد و خدا بر همه یکسان جلوه کرده؛ اما در قوس صعود فرق دارد. مثل داستان مورچه و سلیمان. بیدل دهلوی نیز این مسئله را زیبا بیان کرده است: هیچ موجودی به عرض شوق ناقصجلوه نیست/ ذره هم در رقص موهومی که دارد کامل است.
وی اضافه کرد: پس معنای اول تجلی ظهور است و معنای دوم آن جلوه خاصی که خدا بر یک انسان خاص میکند. خداوند جلوههای خاصی دارد و عرفای ما این گزارشها را دادهاند. سالکی که پا به راه میگذارد، نورهایی را خواهد دید. سهروردی نیز در حکمت و اشراق اینرا میگوید و پانزده جور نوری که خودش دیده را گزارش میکند. شما در متنهای یوگا هم این را میبینید. همچنین میان سرخپوستان. اما در اینجا حافظ از ازل صحبت میکند، به معنی لازمان و بیزمانی. در عرفان ما ازل بهمعنای بیزمانی است.
داکانی توضیح داد: زمان در فلسفه ارسطویی مساوی است با حرکت و حرکت با ماده مرتبط است. زمان، حرکت و ماده با همند، پس در افقی که حافظ میگوید، حرکت و ماده و زمان نیست و او میگوید: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد؛ یعنی در آن بیآغازی ظهور کردی و عشق با زیبایی تو پیدا شد.
وی اضافه کرد: کلمه حسن، اصطلاحا یک کلمه افلاطونی است. افلاطون به نظام مثل قایل است. میر فندرسکی میگوید: چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی/ صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی/ صورت زیرین اگر با نردبان معرفت/ بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی. افلاطون میگفت زیبایی و خوبی یک چیز است. در عربی حسن به دو معنی زیبایی و خوبی است. افلاطون اینرا گفت و ابنسینا در فلسفه اسلامی هم اینرا دارد که می گوید خداوند زیباست. خدایی که زیبایی را آفریده نمیتواند زیبا نباشد. زیبایی هست و پدیدآورندهای دارد و پدیدآورنده نمیتواند بیبهره از چیزی که پدیدآورده باشد. فاقد شیء، معطی شیء نیست. و ما هم از این قائده استفاده میکنیم. کس چو یوسف حسن در عالم ندید/ حسن آن دارد که یوسف آفرید/ گر سزد بر حسن یوسف آفرین/ چیست مدح حسن یوسفآفرین.
داکانی اظهار داشت: ابن سینا میگوید زیبایی خدا بیحد است، پس میگوییم حسن مطلق و زیبایی بیکران. ولی اگر درک زیبایی وجود نداشته باشد، زیبایی چه فایده دارد؟ درک زیبایی خودش لذت میآورد. امام صادق(ع) در تفسیر صافی جلد یک میگوید: صورت انسانی، بالاترین نشانه خداست. آنچه در این زیبایی میبینیم، زیبایی مطلق است. ابن سینا در درک مطلق از زیبایی مطلق، کلمه ابتهاج را بهکار میبرد. وقتی درک مطلق از زیبایی مطلق وجود داشته باشد، لذت مطلق وجود خواهد داشت و این ابتهاج است. جامی میگوید: پریرو تاب مستوری ندارد/ در ار بندی سر از روزن برآرد.
وی همچنین درباره «دمزدن» و «حزن» گفت: دم زدن نیز یعنی نفس کشیدن. سهروردی میگوید: خدا با حسن ظهور کرد و هرکجا حسن بود، عشق هم پیدا میشود. از رابطه عشق و زیبایی، حزن بهوجود میآید. سپهری هم میگوید: شرق اندوه نهاد بشری. این غمی است که همه ما داریم. سهروردی میگوید: رابطه حسن ما و عشق او، اندوه را بهوجود آورد. حسن آمد و عشق پیدا شد و سریان پیدا کرد. کتاب «مبانی فلسفه عشق» ابن سینا اولین کتابی است که نزدیک به یک جلد آن به «رسالةالعشق» اختصاص دارد. این موضوع همینطور بین عرفا و حکمای ما گسترش پیدا میکند تا میرسیم به ملاصدرا.
داکانی در توضیح «پرتو» و «عشق» نیز گفت: همچنین حافظ از کلمه پرتو استفاده کرده به این دلیل که نور مطلق نمیتواند با کلیت خود ظهور کند و فقط پرتویی از آن ظهور میکند. عشق نیز بوده و فقط کشف شده و پیدا شده؛ چون خدا خودش عشق است.
وی در توضیح دیدگاه ابنعربی درباره اسماء الهی بیان کرد: هر چند بدون ذرهای اشاره به ابن عربی نیز میتوانیم حافظ را بفهمیم؛ ولی در مورد اسم اشارهای به نقطهنظر او میکنیم. از دید نظامپردازی ابن عربی این گونه است: شما زندهاید. آیا زندگی شما از شماست یا از خداوند؟ شما زندگی می کنید چون خدا زندگی را به شما داده، پس اسم زندگیبخش خدا که همان محیی است در شما ظهور کرده. همچنین شما مخلوقید و مخلوقیت شما هم ظهور اسم خالق در شماست. پس آنچه شما میبینید ظهور اسمهای خداست، پس چون کاملترین ظهور اسماء الهی در آینه انسان است، با بقیه موجودات متفاوت است.
داکانی افزود: انسان مظهر اسم جامع یعنی «الله» است. حقیقت الله به جامعیت و کاملیت در ما ظهور کرده؛ اما خالقیت خدا چگونه صورت میگیرد؟ خدا در قران می گوید وقتی من میخواهم چیزی را بیافرینم، کن فیکن میشود. آفریدن خدا گفتار اوست، وقتی خدا خلق یک چیز را اراده میکند و میگوید باش، او میشود. بیدل میگوید: آنچه میبینی، سخن خداست که با چشم می شنوی.
وی ادامه داد: پس دمزدن با این تلقی، امر خدا و گفتار اوست و گفتار بدون نفس ممکن نیست؛ پس در تلقی سمبلیک، خدا نفس دارد که در عرفان اسلامی به آن میگویند: نفسالرحمان. مثل داستان اویس قرنی و پیغمبر(ص) که مولوی درباره آن میگوید: چون اویس از خویش فانی گشته بود/ آن زمینی آسمانی گشته بود. پیامبر(ص) در اینجا به نفسالرحمان و استشمام رایحه و بوی خدا که از سمت یمن و از اویس حس میکرد، اشاره کرده است.
داکانی تاکید کرد: تمام هستی کتاب است. عرفای ما به سه قران قائل بودند. آنها میگفتند این قرآن کلام خداست؛ اما هستی نیز کلام خداست پس جهان، قرآن است. قرآن دیگر هم وجود خود آدم است و کتاب وجود هر انسان را خود خدا نوشته است. آنچنانکه حضرت علی(ع) میفرماید: وجود تو کتابی است که خداوند با دست خودش آنرا نوشته است. حکما و عرفا این سه قرآن را قرآن تدوینی، قرآن آفاقی و قرآن انفسی نامیدهاند. عشق نیز خود خداوند است.
وی در پایان سخنانش با اشاره به حدیث کنز گفت: داوود میپرسد خدایا چرا مخلوقات را آفریدی؟ خداوند پاسخ میدهد: من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوق را آفریدم تا من را بشناسد.
داکانی با این دو بیت مولانا سخن را به انتها رساند: ما نبودیم و تقاضامان نبود/ لطف تو ناگفته ما می شنود/ لذت هستی نمودی نیست را/ عاشق خود کرده بودی نیست را.
نخستین نشست از سلسله نشستهای «حافظپژوهی» سرای اهل قلم، دیروز شنبه ۱۸ مهر در سالن اجتماعات سرای اهل قلم با سخنرانی پرویز عباسی داکانی و عبدالرضا مظاهری و با حضور جمعی از علاقمندان به فرهنگ و ادبیات ایرانزمین برگزار شد.
ادامه این گزارش شامل سخنان عبدالرضا مظاهری در این نشست، متعاقبا منتشر میشود.
نظر شما