استاد فاطمی نیا در منبرهای خود به روایت های معتبر از کتاب های متعددی اشاره کرده اند. وی در مجالس عموما عین مقاتل را می خواند.
متن زیر گلچین سخنرانی شب تاسوعای استاد فاطمی نیا است که در آن به کتاب ها و روایات معتبر متعددی اشاره شده است:
شب نهم محرم الحرام به نام نامی حضرت ابوالفضل العباس (ع) نامگذاری شده است. ایشان آئینه تمام نمای پدر بزرگوارشان حضرت علی (ع) بودند. روایتهای نابی از ایشان در صفحه تاریخ عاشورا به یادگار مانده که در اینجا برخی از این موارد را برای استفاده مخاطبین محترم ذکر مینماییم.
آقا امام زمان (ع) یک تبسم به روی آدم بکند آدم چه میشود؟ مجسم کنید که شما امام زمان (ع) را نگاه کنید و حضرت بخندد فقط، هیچی دیگر. تمام نسلت خوشبخت میشود. آن وقت میدانید امام زمانِ قمربنیهاشم به او چه گفت؟ گفت: «بنفسی أنت» [1]؛ جان من به قربانت.
در مقاتل معتبر داریم. حالا فضایل آقا چقدر است؟ این یک فضیلت را ما نمیتوانیم هضم کنیم که این همه شهید در اسلام بودند. روایات معتبر میگوید: «یَغبِطُه جَمیعُ الشُّهدا» [2] اگر این {جمیع} را نداشت میگفتیم شاید بعضی از شهدا را میگوید اما میگوید: مقام حضرت عباس(ع) مقامی است که همه شهدا غبطه آن را میخورند. پدر، امیرالمؤمنین (ع) است.
در بهشت، همه آرزوی مقامش را میبرند. امام صادق(ع) فرمود: عموی ما عباس بصیرتش پردهها را میشکافت. این هم خیلی حرف است. دو جمله از مادر بزرگوارش بگویم که خیلی دلم را سوزانده است.
جلد سوم «تنبیه المقال» مرحوم ممقانی دیدم که در فصل نساء یک فصل کوتاهی دارد به این مضامین، مینویسد که کاروان کربلا به مدینه بازگشت. یک سخنگو معیّن کردند که جواب مردم را بدهد. این را من عرض میکنم که سخنگو آدم عاقلی بود چون خبرهای وحشتناک را باید تدریجا گفت. خبرهای خوشحال کننده را هم باید تدریجا گفت. شنیدم آن آزادگان ما که از عراق میآمدند چند مورد رفتند به مادر، خواهر بیمقدمه گفتند، گفتند مادر یکدفعه روی زمین افتاده است. خواهر افتاده روی زمین. تدریجاً باید گفته شود. خبر مهم چه منفی، چه مثبت باید تدریجاً گفته شود. این سخنگو ظاهراً نشسته بود و مردم به او مراجعه میکردند. این کاروان برگشته است یکی میگوید آقا! برادر من در کربلا بوده اسمش هم فلان بوده سرنوشتش چه بود. آن یکی میآمد میگفت پدر من در کربلا بود. آقا! این سخنگو یکدفعه دست و پای خود را گم میکند. یک نفر مراجعه کننده به سوی تو دارد میآید، خیلی عظیم القدر است. کیه؟ مادر عباس بن علی (ع) دارد میآید. سخنگو چه بگوید؟ خانم چهار تا فرزند به کربلا فرستاده است. عبارتِ کتاب، قریب به این مضامین است، میگوید: خانم آمد مثل کوهی با وقار ایستاد. فرمود: در کربلا چه خبر؟ این سخنگو گفت که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. چی بگوید دیگر؟ دوباره برگشت گفت: چه خبر؟ جوابِ مشابه آن را شنید. دقت کنید.
عظمت را ببین! دوباره این عبارت را شنید، اصلاً مثل اینکه نشنیده است، با غضب به آن سخنگو فرمود: «قَد قَطَعتَ مياةَ قَلبی» رگ قلبم را پاره کردی. گفت: خانم چه کار کردم؟ چه سوء ادبی از من سر زد؟! فرمود: تو خبر اصلی را به من نمیدهی؛ «اَولادی و مَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فِداءً لِأبی عبدالله» تمام اینها که زیر آسمانند، فِدای ابی عبدالله بشوند. «أخبِرنی عَنِ الحُسَین». این ادب ولایت بود که خانم نشان داد. اما بعد از آن در بقیع رفت.
مورخین و اُدبا مینویسند که اولین شاعر از نوادههای خود قمر بنیهاشم(ع)، فضل بن حسن بوده است. یک وقت دیگر دلم میخواهد انشاءالله در همین مهدیه در موردِ فرزندان قمر بنیهاشم(ع) برای شما حرف بزنم. چه نسلِ درخشانی داشته است. میگویند یک اولـاد معمولی نداشته. تمام امیر بودند، شاعر بودند، فقیه بودند و بزرگوار. فضل بن حسن بن محمد بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن ابیطالب (ع) که شاید نسب شریفش به همین مضامین باشد. میگویند: اول شاعر آقا او بوده که مصیبت جدش را به شعر گفته بود. گفت سزاوارترین جوانی که اشکها باید برای او ریخته شود آن جوانی بود که حسین را به گریه در آورد.
«اَحقُّ النّاسِ أن یُبکی علیه / فَتی أبکی الحُسَین بِکربلا»
گفت سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشکها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین (ع) را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ {أخوه} برادرش بوده.
«أخُوهُ و بن والِدِه علی / ابوالفضل المُضرّج بالدّماء»
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. بله.
اما به این مورخین گفتهام خدا به شما جزای خیر دهد اما برای شما حاشیه زدم. گفتم: کاش مینوشتند اول شاعر قمر بنیهاشم (ع) از طبقه مردان. چرا؟ چون اول شاعرش مادر بزرگوارش است. در بقیع رفته نشسته؛ والله هیچوقت جرأت نکردم که اشعار ام البنین را بگویم. مرحوم والد (ره) که از اولیا بود گفت: یک وقتی، روضهخوانی مصیبت مشکوفی در مورد قمر بنیهاشم خواند. یکی کسی در یک عالمی امیرالمؤمنین(ع) را دیده بود. دیده بود آقا خیلی ناراحت است. چون من همیشه مصائب قمر بنیهاشم(ع) را با پرده میگویم، نمیتوانم بازگو کنم. هیچوقت نمیتوانم. نتوانستم آنچه که میدانم را بگویم. فقط این شعر از امالبنین (س) را میخوانم. دیدند گریه میکند و میگوید: «يا لَيتَ شِعری و کَما أخبَروه بِأنَّ عبّاس قَطیعُ الیَمين» کاش میدانستم که آیا راست میگویند دست عباسم را بریدند. یک شعر هم از یک شاعر گمانم دارم، نمیدانم شاعرش کیست. چون میدانید که عادت من این است که همیشه مدرک را ذکر میکنم. اما این هرکس هست خدا جزای خیرش بدهد. مضمونش را براتون بگویم میگوید: شما از حرمِ عباس دور نگاه داشته شدید. اگر آنجا بروید سر از پا نمیشناسید. یک وقت بروید ممکن است هر چیز را به زبان بیاورید. اما میگوید بیرون حرم قرار بگذارید. بعضی کلمات هست که جلوی ضریح حضرت عباس (ع) گفته نمیشود زیرا آقا ناراحت میشود. اینها را بدانید چیست. «وَ لا تَذکُرَنَّ عِندَهُ سَکینَةً» اگر رفتید به آنجا نگویید سکینه، «فإنّه أوعَدَها بِالماء». [3]
-------------------------------------------------------------
[1]: الوقایع و الحوادث، ج3 ص12. منتهی الامال، ج1 ص706.
[2]: الخصال، ج1 ص68.
[3]: چراکه حضرت (ع)، وعده آب به این خانم (س) داده بود.
نظر شما