سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مصطفی سلیمانی روانشناس، نویسنده و مدیر انجمن ادبی موژ: یک: «ما ایّوب نبودیم» [چند مواجهه با مراقبت از دیگری] به کوشش فاطمه ستوده؛ از نشر اطراف. این مجموعه روایت، تجربه زیستی و قصه سفر قهرمانانی است که سرنوشتْ آنها را در موقعیت انتخابِ خود یا دیگری گذاشته؛ موقعیتی غیرمعمولی که باید در همین مسیر پرپیچ و خم و ناهموار به زندگیشان ادامه دهند و از دل همین زندگی تسلیها و دلخوشیهایی برای ادامه راه پیدا کنند.
نویسندگانِ «ما ایّوب نبودیم» آدمهاییاند که بخشی از روزها و شبهایشان را به دیگری بخشیدهاند. راویانی که از طبقات فرهنگی و اجتماعی و سطح تخصص و تحصیلات متفاوت، از دیدگاه و بینش خود به مفهوم «مراقبت» نگاه کردهاند و تجربه منحصربهفردشان از این مراقبت را صادقانه نوشتهاند.
بریدهای از متن روایت «پشتِ قابِ داییافراسیاب» نوشته مصطفی سلیمانی:
«در جنگ، موج انفجار دایی را گرفته بود. شیمیایی هم شده بود. تقّیبهتوقّی میخورد، از کوره درمیرفت و براش مهم نبود که روبروش چه کسی ایستاده. یکبار که خودم شاهد بودم، دایی تقی خواست خوشمزهبازی دربیاورد و دایی افراسیاب را دست بیندازد. دایی افراسیاب چنان کشیدهای به صورتش زد که مثل انار قرمز شد و تا ساعتها جای انگشتهاش روی صورت دایی تقی ماند. من آنجا بودم. دایی افراسیاب با نیمچهلبخندی، نگاهی به من انداخت. اگر غریبهای صورتش را میدید خیال میکرد به زور جلوی خندهاش را گرفته. اما من خوب میشناختمش. خندهاش نگرفته بود. درمانده شده بود. درست مثل آن روز که وارد خانه دایی شدم و دیدم روی تخت چمباتمه زده…»
دو: «مهمانگاه» [مجموعهی کاشوب شمارهی ۵] گردآوری زهره ترابی؛ از نشر اطراف
این کتاب مجموعه روایتهایی از محرم و عزاداری است. پانزده نویسنده از عاشوراهایی نوشتهاند که بر آنها گذشته و از دریافتها و خاطراتشان از محرمهای دور و نزدیک و اندوه هر سالهشان گفتهاند. این کتاب که فصل پنجم از مجموعه کآشوب محسوب میشود، درباره سوگواریها، سنتها و آیینها و روضههای ماه محرم است. هر نویسنده از منظر خود به این پدیده نگاه کرده و تجربیاتش را در قالب جستارهایی کوتاه و خواندنی در معرض قضاوت ما گذاشته است. کتابهای رهیده، کآشوب، رستخیز و زانتشنگان چهار جلد دیگر این مجموعه هستند.
بریدهای از متن روایت «سهمخواهی» نوشته مصطفی سلیمانی:
«سربندِ «یا حسین» بسته بود به پیشانیاش و با چادر و روبند و دستکش، نشسته بود روبهروم. خودش را سفت چسبانده بود به گوشهی نیمکت و با تلفن حرف میزد. طاها را گذاشتم روی زمین و گفتم «بابا یه کم راه بریم؟» اشکش با آبِ دماغ و دهنش قاطی شده بود. شکلکی درآورد و چسبید به زانوهام. پوشکش را بو کردم. بوی تندِ کارخرابیاش سرم را گیج کرد. مردِ قدبلندی توی تاریکیِ پشتِ سر زن میرفت و میآمد. معلوم بود میخواهد کرم بریزد. دست طاها را گرفتم و راه افتادم سمت حوضِ پارک. از گوشهی چشم دیدم که مرد رفت سمت زن. مشغول شستنِ صورت طاها شدم. سایهای افتاد روی زمین، نزدیک من و طاها. زن بود. سرفهای کرد و…»
سه: «یَسبحون» [هجده روایت از قرآن] به کوشش ابراهیم اکبری دیزگاه؛ از نشر سوره مهر.
«یَسبحون» روایت هجده نویسنده از مواجهات و تأمّلات خود با قرآن است که در روایتهای خود تعریف و توصیف کردهاند که از قرآن چه أثری پذیرفتهاند. این کتاب به ارائه نگاهی نو به مضامین و آموزههای قرآن کریم از زاویه دید نویسندگان معاصر میپردازد و تلاش دارد تا پیوند میان زندگی روزمره و مفاهیم قرآنی را به مخاطبان نشان دهد.
بریدهای از متن روایت «مُشت موسی و تفسیر حاجبابا» نوشته مصطفی سلیمانی:
«حاجبابا استدلالش این بود که داستانهای قرآنی بیشتر بر دل آدم مینشیند. دیگر شبیه حرفهای عصاقورتداده و بیروح نیست، و بیان تجربهی زیستهی پیامبران و نوع مواجهه خدا با آنها خیلی درسآموز است و مو لایِ درزش نمیرود.
نمیدانم چه شد که آن روز داستان موسی و قتل یک جوان را با آب و تاب برایمان نقل کرد. من اگر جایش بودم، بین اینهمه آیه و داستان، این یکی را لااقل آن زمان فاکتور میگرفتم. خیلی برایمان عجیب و غریب بود. داستان کشته شدن یک جوان با مشت موسی! این اتفاق چطور ممکن است با عقل و منطق جور دربیاید؟! با منطق الآن من که برای خودم مطالعاتی دارم هم کلی صغریکبری میخواهد، چه برسد در آن زمان…»
چهار: «پایی در غزّه» [شانزده روایت از ما و غزّه] به کوشش ابراهیم اکبری دیزگاه؛ از نشر سوره مهر.
این اثر روایتهایی از شانزده نویسنده است که نسبت خودشان را با غزه و در جواب سوال «ما چه نسبتی با غزه داریم؟»، نوشتهاند.
نویسندگان در این اثر از منظرهای گوناگون به غزّه توجّه کردهاند از نگاه عاطفی و حسی گرفته تا نگاههای فلسفی، الهیاتی، جامعهشناسی و سیاسی و تاریخی. «پایی در غزه» هر چند همهی صداهایی که در جامعهی ایرانی نسبت به غزّه شکل گرفته را نمایندگی نمیکند اما حتیالامکان کوشیده است به همهی صداهای برخواسته احترام گذاشته شود، هر چند با نظر او هم مخالف باشد.
بریدهای از متن روایت «زخمهای نامرئی» نوشته مصطفی سلیمانی:
«جنگ که شروع شد، دیگر تمام نمیشود. آدمهای باقیمانده از جنگ، جنگ را توی سرشان ادامه میدهند. جنگ را باید تجربه کرد تا چهرهی زشتش را دید. چهرهی زشت جنگ در میدان جنگ دیده نمیشود. چهرهی زشت آن در صورت بچهها، مادران و غیرنظامیان دیده میشود. برای سالهای متوالی. زشتی بیانتها. زشتیای که در نقاشی پسرم طاها هم خودنمایی میکند. نقاشی یک موشک پَرتابشی سیاه را کشیده که از نوکش آتشهایی به رنگ نارنجی و قرمز مثل آتشفشان در حال فوران است، و در طرف دیگر نقاشیاش مردان سیاهپوشی را کشیده که تفنگ به دست دارند و بارانِ سیاهی که روی نقاشیاش سایه انداخته…»
پنج: «آنِ سوگ» [یازده روایت در مواجهه با سوگ] دبیر مجموعه: مکرمه شوشتری؛ از نشر مهرستان.
این مجموعه روایت، حاوی یازده روایت در مواجه با سوگ است. «آنِ سوگ» روایت واقعیِ آدمهایی است که داغ عزیز دیدهاند و سوگوار شده؛ اما زیر آوار سوگ، خاموش نماندهاند، بلکه تلاش کردهاند سوگ را بپذیرند و با این حقیقت زندگی کنار بیایند. نویسندگان این مجموعه روایت میکنند که چگونه سایه سنگین سوگ را از سر گذراندهاند.
بریدهای از متن روایت «کفشِ کوچک» نوشته مصطفی سلیمانی:
«اجازه گرفتم از کاغذهاش عکس بگیرم. هم نوع نگارشش خوب بود، هم در موقعیت عجیبی از انکار قرار گرفته بود؛ زنی با شوهر مردهاش حرف میزند، بیآنکه آگاه باشد او مرده و مردگان نمیتوانند جواب خواستها و تمناهای او را بدهند. زنی تنها و بییار و داغدار که تنها دلخوشیاش تماشای باران و صدای خندهی همسایهی بغلیشان است.
قرار جلسهی بعدی را گذاشتیم. رو به من گفت: «تا هفتهی بعد چهکار کنم؟» گفتم: «از بهترین و بدترین خاطراتت با عماد بنویس. هر آنچه را لمس میکنی را روی کاغذ پیاده کن. تو طلبکار زخمت هستی. حق داری. سوگ مثل کفش میماند. کفش هیچوقت کوچک نمیشود. تو پاهات بزرگ میشود، رشد میکنی و فردا دوباره خورشید طلوع میکند. واقعیتش بعضی چیزها درمان نمیشوند، فقط میتوان آنها را به دوش کشید.» تا ماهها ازش خبری نبود…»
نظر شما