گزارش کتاب در رسانههای کاغذی چهارشنبه بیست و نهم بهمن 1393
وقتی شخصیتهای داستان به حرف نویسنده گوش نمیکنند/ خاطره اتومبيل هل دادن برنده جايزه نوبِل ادبيات در تهران/ ورودی زباله، خروجی هنر
امروز چهارشنبه، بیست و نهم بهمن 1393 روزنامههای ایران، آرمان، شرق، اعتماد و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کردهاند. گفتوگو با شهلا حائری، پروفسور لیاقت تکیم، آتفه چهارمحالیان و هوشنگ مرادی کرمانی از موضوعات خواندنی روزنامههای امروز است.
کتاب در روزنامه ایران
وقتی شخصیتهای داستان به حرف نویسنده گوش نمیکنند
روزنامه ایران در صفحه ادبیات با شهلا حائری استاد دانشگاه و مترجم گفتوگو کرده که در پاسخ به سوال «در تقدیمنامه کتاب «گوش شنوا» نوشتهاید؛ «هدیه به کسانی که آزادگی را در احترام، گوش سپردن و گذشت میدانند.» بنابراین تصور میکنم این روحیه صلحجو و آرام در شما وجود دارد. حال با این روحیات شهلا حائری چگونه داستان مینویسد؟» گفت:
خیر! من عادت به برنامهریزی جزء به جزء و موشکافانه برای داستانهایم ندارم. یک طرح کلی و یک چیدمان جامع در ذهن دارم اما اینکه برای هر جزء داستانم نقشه داشته باشم، نه اینطور نیست. من اجازه میدهم در داستانهایم شخصیتها خودشان به جلو بروند و راه خود را پیدا میکنند. مارسل پروست در نامههای خود مینویسد که شخصیتها دیگر به حرف من گوش نمیدهند، هرکاری بخواهند میکنند و نصیحت من را نمیپذیرند. من در طول نوشتن داستان به اطرافم بیشتر از همیشه دقت میکنم و از محیط اطرافم برای پیشبرد داستان و خلق شخصیتها الهام میگیرم. شخصیتها کاملاً انتزاعی هستند و من تصوراتم را آغاز میکنم و مابقی داستان بر اساس خود شخصیتها رقم میخورد.
واقع نمایی جهنم با هنر نشانهها
روزنامه ایران در صفحه ادبیات نقدی درباره مجموعه داستان الفبای قطعهای از جهنم نوشته روحالله کاملی منتشر کرده که در آن می خوانیم: بیشتر داستانهای این مجموعه توسط راویهای دانای کل با زاویه دید محدود نمایشی روایت میشوند و چند مورد داستان راوی اول شخص هم دارد که خوب در داستانها نشسته است و نشان میدهد با داستان نویسی رو به رو هستیم که به سمت حرفهای نویسی گام بر میدارد.
<چشم مار> و داستانهای دیگر این مجموعه داستانهای مقبولی است که با توجه به اینکه نخستین مجموعه داستان از این نویسنده است اما میتوان حرفهای زیادی در زمینه شخصیتپردازی و نوع ارتباط شخصیتها و جامعه شناسی فضای داستانها و مشابهت هایش با جهان امروز و واقعی داشت. این مجموعه داستان، داستان نشانه هاست. داستانهایی که ریشه در واقعیت دارند و با واقع نمایی فضایی را که نویسنده مدنظر دارد به مخاطب میقبولانند.
جامعه شیعیان امریکا
روزنامه ایران در صفحه اندیشه با پروفسور لیاقت تکیم، رئیس کرسی جهانی مطالعات اسلامی دانشگاه مکمستر کانادا گفتوگو کرده که کتاب «شیعه در امریکا»، «پرسشهایی از فقه» و «راهنمای زوار» از جمله آثار ایشان به شمار میروند.
پروفسور لیاقت تکیم گفت: مطالعات پراکنده از شیعیان وجود دارد. اما باید توجه داشت که این مطالعات به هویت کلی «شیعه» نمیپردازد. همانگونه که اشاره کردید مطالعاتی در خصوص شیعیان لبنان وجود دارد. منظور من هم همین است. به عبارت دیگر در مورد شیعیان اگر مطالعاتی هم هست مربوط به یک قوم و نژاد خاص بوده است و شیعه در قالب کلی «هویت شیعی» در امریکا مورد مطالعه و بررسی قرار نگرفته است.
من سالهای زیادی است در این زمینه مطالعه و تحقیق میکنم و میدانم که مطالعه جامع و کامل و عمیق در خصوص جامعه شیعیان در امریکا وجود ندارد و مطالعات صرفاً محدود به یک قوم یانژاد هستند و از حیث موضوع بررسی نیز یک یا چند موضوع مرتبط با شیعیان مورد بررسی قرار گرفتهاند.
بر این اساس، تلاش کردم با جمعآوری اطلاعات، دادهها، نظر سنجیها، گفتوگو با گروههای مختلف شیعی و اعضای سازمانها و نهادهای شیعی در امریکا تجربه شیعیان امریکا را مورد بررسی قرار دهم که حاصل آن، این اثر پژوهشی شد.
کتاب در روزنامه آرمان
هر چه شاعرتر باشم،خوشبخت ترم
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با آتفه چهارمحالیان گفت و گو کرده که اولین مجموعه شعر او در سال ۱۳۷۸ با عنوان «معشوق کاغذی» چاپ و پس از آن کتابهای «دارم با رشد شانههای میت راه میروم» ۱۳۸۰ و «بغلم کن شبلی» ۱۳۸۴ منتشر شده است. تازهترین مجموعه اشعار او با نام «کتابی که نمیخواستم» از سوی نشر چشمه منتشر شده و هم اکنون در کتابفروشیها موجود است.
او در پاسخ به سوال « در بعضی شعرهای مجموعه «کتابی که نمیخواستم» بههمریختگی هنجارهای کلامی نیز به چشم میخورد، رویکردِ خارج از توجه صرف به زبان چقدر در بیان موقعیتهای پنهانِ بیانی تأثیرگذار است؟» بیان کرد:
در گستره همین لحظهای که من و شما معلوم نیست کجای آن به سر میبریم، زبان دیگر یک تعریف درست و درمان ندارد که بتوان به عنوان یک شاخص، انحراف از معیار آن را تخمین زد. ببینید هر سازی که اختراع شده صوت و موسیقیای را تولید میکند و اگر اولین ابزار شعر را کلمه و سطر بدانیم شاعر محق است که برای هر تجربه و وضعیت جدیدی که در خویش میفهمد سطر یا روش بیانی متفاوتی بیابد که حتما به قول بلانشو لازم نیست آن چیزی باشد که تنها پرندگان از آن سر در بیاورند، اما گاهی بیان یک وضعیت فقط توسط خلق یک وضعیت موازی ممکن است، که لزوما شاید به شناخت عقلی و صد درصد آن وضعیت هم نینجامد یا اینکه به طور کامل و قطعی نتواند پیام را منتقل کند اما میتواند حجمی بزرگتر و فراتر از خودش را نمایندگی کند. نمیدانم این را ناشی از محدودیتهای زبان بدانیم یا تنگناهای نیروی شاعر در استفاده و خلق بهترین گزینه. اما در مورد من اینطوری بوده که در سرودن هر تجربه به زعم خودم یگانهای از هستیام ناچار به ایجاد یک وضعیت بیانی شدهام که در اکثر اوقات باعث شده خواننده از من توضیح بخواهد. شاید این نقطهایست که من و مخاطب هردو مشترکا در آن نادانیم. پس کمترین نتیجه آن این بوده که خواننده در گیجی و فضای تاریک درونی من به من دچار شده است و این همان تاثیریست که قرار بوده از طریق این نحوه بیان اتفاق بیفتد. در این میان هر پاسخی که روشن شود، معنایی خواهد بود که میتواند پشت این زبان بایستد. اینجا بحث اصلی بر سر انتقال وضعیتهای نامحتوم و بیتعریف است.
بیشترین تفاوت من با شعرم در مد نظر قرار دادن ملاحظات است توی زیستنم و توی سرودنم. در لحظه شعر آنچه تو را میپاید و میتواند سودرسان و آسیب زننده باشد کمی متفاوت است با مابهازاها در زیستن خارج از کتابهایم. همچنین نقش و انتظار نقش من در تالیف متمایز است از نقش من در دیگر سطوح زندگیم در نتیجه اصراری بر انطباق این دو با هم ندارم. یک نفسی این زندگی به ما داده که تویش شاعری کنیم، در آن یک نفس هر چه شاعرتر باشم خوشبختترم.
تعقیدهای کلامی در مجموعه شعر «مونتانا»
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره مجموعه شعر «مونتانا» منتشر کرده که در آن آمده است: ایمان صفری(متولد 1362) در مجموعه شعر «مونتانا» با اجراهای مختلط زبانی به سمت تعقیدهای کلامی می رود و با آشنازدایی های غافلگیر کننده المانهای استعاری ـ کنایی را در شعر تثبیت میکند.شاعر با توصیف حادثه و رخدادهای محسوس و غیرمحسوس و تکرار اتفاقهای ریز و درشت اتوپیای شخصی را زیست مندانه بیان می کند و همراستای تصاویر روایی به ظاهر از هم گسیخته، به جانب حسهای نوستالژیکی میرود و به واسطه بازیهای کلامی و تلفیق موقعیتهای همگون و غیر همگون به دیالکتیک فراشخصی پناه می برد.
در ذهنیت شاعر،شعر این هنر زبانی بر پایه زبان روایی بنیان نهاده شده و تشخیص و ایجاز مرهون همنشینی و هم کناری سطرهای تلفیقی است. شعرهایی با فضای اجتماعی، عاشقانه که تِم (مضمون)هایش، از محیط پیرامون شاعر نشات می گیرد. محور عمودی شعرها بر اساس محتوا و مفاهیم ساختاری بنیان نهاده شده و بهره مندی از ظرفیتهای زبان معیار منبعث از فضای نوستالژیکی است. پارامترهای زبانی از جذابیتهای ساختاری برخوردار است، معمولا شاعر به ایده شرقی از طریق چشم ارتباط برقرار می کند و طبق معیارهای زیباشناختی روی دیدن و دیدار(در مفهوم ضمنی چشم) تامل بیشتری دارد که این تعقل گرایی با روح فرهنگ ایرانی سازگاری بیشتری دارد. شعری به شدت روایی که زیبایی های جوهری اش هم بسته محورهای جانشینی و انتخاب کلمات است. شعری موضوع گرا که هم جهت مفاهیم انسانی و عینیت مداری است.ذهنیت شاعر بر پایه محسوسات و واقعیت های حقیقی شکل پذیرفته است و فرم بازتاب دهنده محتوا،و محتوا دارای مضامین عمیق و تامل برانگیز است. در این عینیت مندی(اوبژکتال)ها شعریت(پوئماتیک) انسجام ساختاری دارد. نوآوری در مفاهیم و موتیفها بر گرفته از ظرفیتهای زبان معیار است که این المان و شاخصهای شعری انعکاس واقعیتهای زندگی است.
نوجوان ایرانی باید بازتاب وجود خود را در داستان کشف کند
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره رمان نوجوان منتشر کرده که در آن نوشته شده است: نوجوانان وقتی به سن بزرگسالی میرسند، هنوز به داستان ترجمه گرایش دارند و خواندن داستان با نامهای ایرانی، فضاهای شهری و روستایی ایران و بیان مسائل محلی و اقلیمی برایشان عجیب است. شاید یکی از دلایل عدم برقراری ارتباط مخاطب با ادبیات داستانی تألیفی همین باشد. اگر نوجوان ایرانی بازتاب وجود خود را در داستان کشف کند و داستان را به عنوان دنیایی موازی برای فرار از مسائل روزانه و دور شدن از فشارهای زندگی دوست بدارد و با آن ارتباط برقرار کند، هرگز از آن دور نخواهد شد. نوجوان ایرانی مانند همه نوجوانان دیگر دوست دارد خودش را در داستان ببیند و بشناسد. مشکلاتش، ترسها، دغدغهها، آرزوها و فانتزیهای خود را در قاب داستانی که میخواند ببیند. همه اینها ریشه در مسائل درونی و بیرونی فرد دارد. قطعا ویژگیهای درونی نوجوان ایرانی که خود تابعی از مسائل بیرونی است، منحصر به خود اوست و برخاسته از جامعهای که در آن زندگی میکند. عرفها، سنتها، مذهب، مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقلیمی و ... همه روی این ویژگیها اثرگذارند. نوشتن برای نوجوانان به مراتب سختتر از نوشتن برای بزرگسالان است. نویسنده داستان نوجوان نه تنها باید با کودک درون خود ارتباط برقرار کند و از خاطرات کودکی و نوجوانی خود برای خلق داستان وام بگیرد، بلکه باید دنیای جدید و مدام در حال تغییر نوجوانان را بشناسد. شناخت تنها به معنی دانستن درباره نوجوانان نیست. این شناخت که قطعا ریشه در شخصیت و تجربه زیستی نویسنده دارد، از درکی عمیقتر و نزدیکتر حاصل میشود.
موریانهها کلمه به کلمه اولیس را میخورند
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره رمان اولیس منتشر کرده که در آن عنوان شده است: اگر اولیس و جویس در دانشگاههای غربی در کنار شکسپیر و پروست و دیگر شخصیتهای بزرگ ادبی به عنوان واحدهای درسی و رشته تحصیلی تدریس میشود، آیا نباید لذت خوانش و آموزش این شاهکار را به خوانندگان فارسیزبان و دانشجویان ادبیات انگلیسی و فارسی بدهیم؟ مگر نه اینکه اولیس برگرفته از ادویسه هومر است و سرشار است از اساطیر یونانی، تاریخ، جغرافیا و افسانههای ایرلند؟ مگر نه اینکه اولیس سرشار است از گونههای ادبی و سیلان خودآگاهی و تکگویی درونی، اشارات فلسفی و ادبی و علمی؟ مگر نه اینکه جویس نیز از «دوبلین»اش نوشته که موطنش بوده؟ آنطور که خودش گفته «من همیشه درباره دوبلین مینویسم؛ چراکه اگر بتوانم قلب دوبلین را تسخیر کنم، میتوانم وارد قلب تمام شهرهای جهان شوم.» و غیر این هم نیست؛ جویس و دوبلینش وارد قلب ادبیات جهان شده و آن را فتح کرده است. از سوی دیگر چرا مترجمی که در دهه هفتم زندگیاش است و آنطور که خودش بارها گفته، من این آرزو را به گور میبرم، و «اولیس» همچنان در بایگانیها در گذار زمان خاک میخورد و موریانهها کلمه به کلمهاش را میخورند و زمانی که دیگر به خود میآییم، جز نام اولیس و جویس چیزی از این شاهکار باقی نخواهد ماند. شاید حالا که از خوانش اولیس محروم هستیم، لااقل باید دل خوش کنیم به عصاره داستانی این رمان در ترجمه دیگری از استاد بدیعی: «اولیس، جویس». داستان اولیس در 16 ژوئن 1904 میگذرد با سه شخصت اصلی: استیون ددالوس (همان قهرمان رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی»، ترجمه منوچهر بدیعی)، لئوپولد بلوم (همان شخصیت داستان کوتاه «یک روز از عمر آقای بلوم در وین» که در ابتدا در مجموعه «دوبلینیها» بود و بعد با درآمیختن با استیون ددالوس، اولیس را شکل داد) و همسرش مالی بلوم.
کتاب در روزنامه شرق
در حفاظ حافظه
روزنامه شرق در صفحه ادبیات یادداشتی درباره «بازدم»، رمان آنیتا یارمحمدی منتشر کرده که در آن بیان شده است: «بازدم»، رمان آنیتا یارمحمدی یکسره بر سازوکار حافظه شکل گرفته است. کسری، دانشجوی انصرافی تصمیم به جلای وطن گرفته است و در تدارک سفر است. کموبیش رمان، روایت یکروز از زندگی کسری است. در بین آثار داستانی سال٩٣ «بازدم» از چندجنبه درخور تامل است. نخست آنکه کاملا برحسب تمایز نسلی به نگارش درآمده است. فضای رمان آکنده از مقایسه نسلهای دههچهلی و دههشصتی است. رماننویس کوشیده است بین زمان روایت و زمان وقوع رویدادها فاصله زمانمند را تاحدممکن کاهش دهد، که این ویژگی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. و دستآخر آنکه این رمان در پسزمینه حوادث سال ٨٨اتفاق میافتد. با آنکه راوی تاحدممکن از مواجهه سیاسی با اتفاقات آن سال پرهیز کرده است، به هر روی مرکز ثقل بسیاری از اتفاقات و تطور غالب شخصیتهای دههشصتی کتاب حولمحور سال ٨٨ است.
چنین که برمیآید کسری دل کنده و با بورسی که در فرانسه برای خودش دست و پا کرده است، قصد رفتن دارد. در این رمان با مجموعهای از معضلات و آسیبهای اجتماعی روبهرو هستیم. درواقع نویسنده کوشیده تا فهرستی از همه مصائب اجتماعی فراهم آورد و برحسب آن، با چسبوبست تداعی و خاطرهنویسی روایت خود را پیش ببرد. در بخش قابلتوجهی از رمان کسری در برخورد با هر صحنهای از زندگی روزمره بلافاصله مطلبی را از اول تا آخر بهیاد میآورد و بازگو میکند. خواهر کسری -دختری حساس و آسیبپذیر- دست به انتحار زده است. پدر و مادر داغدیده در عینحال متعلق به نسل آرمانهای بربادرفته دههچهلیها هستند (از اینبابت میتوان ادعا کرد که ساختار رمان مبتنی بر مفهومی موسوم به «شکاف نسلی» است). یکی از همنسلان کسری، از مملکت گذاشته و رفته است. یکیدیگر، به مصیبت اعتیاد مبتلا است. نفر بعدی، خود را وقف پولدرآوردن کرده است و از همه شروشور جوانیاش به مد و طراحی لباس و توسعه شغلی دل بسته است. مضمون آشفتگیهای عاطفی و مدار عشق- نفرت هم بهجای خودش ظهور پیدا میکند. آنیتا یارمحمدی تا حدممکن کوشیده است تا روایتی سرراست و خوشخوان بهدست دهد. در رسیدن به این هدف تقریبا از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. به هرروی در ملغمهای از حسرت، تباهی و سردرگمی، کسری در سالروز مرگ خواهرش به مکانهای خاطرهانگیز بسیاری سر میزند و آشنایانی را از نزدیک ملاقات میکند، هیچکس از موجخیز مصیبت در امان نمانده است. هرکس بهنحوی با خودش و زندگیاش گرفتاری دارد. در اینجا قصد نداریم خلاصهای از اتفاقات رمان بهدست دهیم. «بازدم» رمانی است که به خواندنش میارزد و در حیطه خواندههای نگارنده از ادبیاتداستانی سال٩٣ یکی از بهترین نمونهها است. از منظری دیگر «بازدم» مصداق جالبتوجهی است از رویکردها و طرز تلقیهایی که رئالیسم را به گفتمان غالب داستاننویسی ایران بدل کرده است. شالوده رمان- همانطور که اشاره کردیم- مفهوم شکاف نسلی است. نویسنده تا جاییکه میتوانسته همه ابعاد زندگی و مواجهه شخصیتها با یکدیگر را از دریچه شکاف نسلی بررسی کرده است.
تعطیلات آخر هفته طولانی ادبیات ما
روزنامه شرق در صفحه ادبیات یادداشتی درباره کتاب «رمان به روایت رماننویسان» منتشر کرده که در آن عنوان شده است: اینکه اخلاف گلشیری در طرز نویسندگی چندان به راه او نرفته و از سبکپردازی صرفنظر کردهاند و ادبیات را محملی برای بازنمایی دانستهاند و دستآخر نوشتن برایشان به تحمیل فرمهای از پیشآماده بیانی بر مادهای به شکل خاطره یا تجربه بدل شد، تقریبا همه آن چیزی است که ادبیاتِ اخیر ما را محاصره کرده است. چرا که این اخلاف و کارگاهنشینانشان فضای غالب ادبیات را تسخیرکردهاند. گلشیری خود در مقاله «سیسال رماننویسی» جز چند استثناء -بوفکور و ملکوت و سنگصبور و چند رمان دیگر- دیگر رماننویسان سهدهه پیش از خود را ضایعات رماننویسی میخواند و حالا قریب به دودهه پس از او نیز جز چند استثناء، باقی را هنوز میشود ضایعات ادبیات خواند. وضعیت اخیر نشان میدهد که ایده سبکعلیهمحتوا یا همان مساله سبک همچنان در ادبیات ما مطرح است. در جدال بین دو مفهوم «بیان» و «بازنمایی»، ادبیات ما با رسانهپنداشتن ادبیات، بازنمایی را دستورکار خود قرار داده و پیشاپیش از خلق امر نو چشمپوشی کرده است. اگر سبک را مابهالتفاوت زندگی و زبان در نظر بگیریم، در آثار گلشیری همواره زبان بر زندگی فائق آمده است. اما مگر ادبیاتِ غالب این روزهای ما چیزی جز بازنمایی زندگی، یا ستایش از زیستهها و زیستپذیرها است. با اینهمه درست در جایی که تضاد قدیمی و جاافتاده سبک و محتوا بروز میکند و مساله ادبیاتِ بدونسبک مطرح میشود، منتقدان پیشرویی چون سانتاگ اعلام میکنند که ادبیات بدونسبک وجود ندارد. پیشتر از این منتقدان هم، بحثوحدیثها در باب سبک بهنوعی این گزاره را تایید میکنند. «رمان بهروایت رماننویسان» نوشته میریام آلوت با ترجمه علیمحمد حقشناس -که اخیرا پس از سالها در نشر مرکز تجدیدچاپ شده- در بخشآخر بهطور مفصل به مساله سبک یا بهقول استیونسون «بنیاد هنر ادبیات» پرداخته است. در «اقوالِ» این بخش که اغلب مکاتبات نویسندگان با یکدیگر است، فلوبر نامههایی دارد در دفاع تمامعیار از سبک، «میگویی به قالب بیش از حد توجه میکنم. دریغا! قصه قصه روانوتن است: شکلومحتوا نزد من یکی است. دقت و درستی اندیشه ضامن دقت و درستی کلام است نه؛ بلکه خود آن است.» او در نامه دیگری به ژرژ ساند توجه به زیبایی بیرونی را «روشِ» خود میخواند.
در پایان این مطلب آمده است: اخلاف گلشیری جز کارگاههای ادبی او که دستبرقضا وجه مورد مناقشه زیستادبی گلشیری نیز هست، طرز نوشتن او و ایده ادبیات او را ادامه ندادند. این است که ادبیات ما نیز در تعطیلات آخر هفتهای طولانی بهسر میبرد.
نمایشنامه ای که حول محور خشونت، اضطراب و تهدید میچرخد
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره نمایشنامه «درد خفیف» منتشر کرده که در آن بیان شده است: نمایشنامه «درد خفیف» نیز مانند دیگر آثار پینتر، حول محور خشونت، اضطراب و تهدید میچرخد. «درد خفیف» با گفتوگویی آغاز میشود که خواننده آشنا به آثار پینتر با خواندنش بدون شک منتظر بروز بحرانی خواهد بود. با این همه وجه غافلگیرکننده کار پینتر در آن است که آنچه ضربه اساسی را میزند، جایی کمین کرده است که شاید آخرین نقطه قابلحدس باشد و این کمینگاه از فرط وضوح است که به دید نمیآید و ضربه اساسی را نیز آن کسی میخورد که به نظر میرسد به واسطه زمینه تاریخیای که به آن متصل است، در جایگاه برتر نشسته است: ادوارد، شخصیت مرد در نمایشنامه درد خفیف، چنین شخصیتی است. مردی مجهز به دانش، که صاحب قدرت است، اما دیدش گویی تار است و خوب نمیبیند و محل استقرار اصلیاش نیز جایی در تاریکی است، گرچه در آغاز گویی در روشنایی نشسته و اتفاقا در دل همین روشنایی هم هست که خود را درمعرض تهدید میبیند. کمینگاه، همان کمینگاهی که در آغاز خواننده هم شاید نتواند محل دقیق آن را حدس بزند، در نمایشنامه «درد خفیف» گلهای باغ خانه ییلاقی یا به بیان دقیقتر طبیعت است. طولانیترین روز تابستان است و ادوارد و فلورا در خانه ییلاقیشان گپ میزنند. فلورا به گلها اشاره میکند. ادوارد گلها را با هم اشتباه میگیرد و دستآخر کلافه میگوید: «نمیفهمم. من چرا باید گلا رو بشناسم؟ کار من که این چیزا نیست.» فلورا سرخوش و آسودهخاطر به نظر میرسد. ادوارد اما گویا نگران است. میگوید: «به هوا اعتباری نیست.» بعد به فلورا تذکر میدهد که درِ مربا را بگذارد چون یک زنبور آمده است. زنبور در ظرف مربا میافتد.
کتاب در روزنامه اعتماد
«ته خيار»، داستان رنسانس است
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات ایران و جهان نقدی درباره مجموعه داستان «ته خيار» هوشنگ مرادي كرماني منتشر کرده که در آن می خوانیم: هوشنگ مرادي كرماني، نهايت ايجاز و تجربه خود را به كار برده تا يكي از تلخترين برشهاي زندگي انسان را با بيان طنز گونه و بهدور از ارجاعات آكادميك فلسفي مطرح كند. «ته خيار»، داستان رنسانس است؛ قصه پايان قرون وسطي و شروع بيداري، با تمام آزادي كه ميتوان براي برداشتهاي متفاوت از يك متن قايل بود. اين نگرش سير تنها شدگي، فردگرايي و ترديد پسامدرنيستي است. شخصيت اول داستان، خوابش نميبرد چون خاطري آسوده ندارد. زندگياش رو به اتمام است؛ زندگي كه كل آن اختيار عمل با او بوده ولي تنها بود و شريكي براي خود برنگزيده است.
سال تنهايي براي رسيدن به تفكري متمايز و به زعم استاد داستان، درست، ضروري بوده است. بايد اين راه طي ميشده تا سروته خيار (زندگي) را از هم تشخيص دهد. خوب نميبيند چون مردد است. آيا اين ٧٥ سال مسيري نادرست پيموده؟ عينك را كه ميزند ديدش متفاوت است. ديگر نميتواند با كارد خيارش مثل هميشه (عادت) تكه تكه كند و بخورد. اندوهش از انجام ندادن عمل نيست، از زمان از دست رفته است. حال كه به خود آمده، به دنبال هم فكري ميگردد كه از تحول خود حاصل كند. هم اين نگرش، براثر هم انديشي به ذهنش رخنه كرده؛ دوستش گفته سر خيار تلخ است. اين يعني برداشتي متفاوت از متن خيار كه داستان به ما ميگويد بايد به زندگي تشبيهش كنيم.
اگر كسي از مردن لذت نبرد آدم بدبختي است
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات ایران و جهان با هوشنگ مرادي كرماني به بهانه چاپ مجموعه داستان «ته خيار» گفت و گو کرده که در پاسخ به سوال «تلخي مرگ با طنزي كه شما تزريق كردهايد، موقعيتهاي جالبي را ميآفريند» گفت:
بله، سعي كردم اين طور باشد، آن طنز انگار روي ديگر مرگ است. اگر من آن ايدههايي را كه در ذهنم بود جمع نكرده بودم، نميتوانستم اين داستانها را كه هيچ ربطي به هم ندارند، بنويسم. نخواستم تعدادشان بيشتر از اين بشود تا آب ببندم به كارها، نخواستم زير بار چيزي بروم كه خيلي دوستش ندارم. ٥٠ سال است كه مينويسم، ١٦ كتاب دارم كه هيچ شباهتي به همديگر ندارند، اين دستاورد حاصل همين وسواس است، خيلي راحت چيزي را به دست چاپ نميدهم، حساب شده كار ميكنم، حتي مينويسم و پاره ميكنم، نگران خوانندگاني هستم كه از پول نان و آب و كرايه ماشين ميزنند و ميروند كارهاي مرا ميخرند، من اين مردم را خيلي دوست دارم و ارزش زيادي برايشان قايلم، حتي بيشتر از منتقدان. نكته ديگري كه براي من خيلي مهم است و نگرانم ميكند اين است كه روز به روز دارد از جذابيت داستان و فيلمهاي ايراني كم ميشود، بهطور سادهتر، جنبه سرگرمي آثار دارد كمتر و كمتر ميشود، پر از شعار شدهاند، آن قدر نصيحت ميريزند توي آثارشان كه جذابيتشان را كم ميكنند، نيچه ميگويد اگر هنر نبود انسان خيلي بيشتر عذاب ميكشيد. نميخواهم بگويم داستان عامهپسند بنويسم، اما به نظرم ميآيد امروزه جنبههاي سرگرمي آثار هنري دارد از بين ميرود. بعضيها از من ميپرسند تو در فلان اثرت چه ميخواستي بگويي؟ ميگويم هيچ، فقط ميخواستم شما را سرگرم كنم، البته نميخواستم به شما كلك بزنم و دروغ بگويم، اعتقادم بر اين است كه از هر چيزي بايد سرگرم شد، من معتقدم اگر كسي از مردن لذت نبرد، خيلي آدم بدبختي است. به هر حال مرگ هم يكي از حالتهاي زندگي است كه براي همه انسانها اتفاق ميافتد.
ورودي زباله، خروجي هنر
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات ایران و جهان ترجمه گفتوگو با دونالد بارتلمي به مناسبت چاپ رمان «پادشاه» را منتشر کرده که در آن می گوید: به نظرم نويسندگان، شهرهاي قديمي را دوست دارند و از دست شهرهاي جديد عصبي ميشوند. من كمي بيشتر از يك سال در كپنهاگ زندگي ميكردم و آنجا خيلي شاد بودم. در حال حاضر در نيويورك تمام كثافتهاي توي خيابان را دوست دارم، برايم يادآور «كورت شويترس» است. او عادت داشت با زبالهها ور برود تا اشكال ماهي و گياهان را از آنها بيرون بكشاند و چيزهايي كه بازچاپ شده بودند يا طي آمادهسازي از آنها استفاده شده بود، او مشغول اين مواد اتفاقي در كولاژهايش ميشد. چند سال پيش نمايشگاه بسيار بزرگي از آثار «شويترس» را ديدم و تقريبا همهچيز آنجا برايم يادآور نيويورك بود؛ ورودي زباله، خروجي هنر.
سازمان ملل، ما مقصريم
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات ایران و جهان نقدی درباره رمان «مردي با كبوتر» نوشته «رومن گاري» منتشر کرده که در آن آمده است: «مردي با كبوتر» در نگاه نخست داستاني استعاري است. داستان بلندي كه نخستين گرهاش پيدا شدن مردي است ناشناس كه فقط شبها در ساختمان «سازمان ملل متحد» قدم ميزند و هربار به شخصي برميخورد، كبوتري را از زير لباسش بيرون ميآورد، به شخص مقابلش نشان ميدهد و بعد پا به فرار ميگذارد. ماموران سازمان تمام روز و شب را به دنبال او هستند اما پيدايش نميكنند، و اين آغاز داستان است. داستان بلندي كه به نظر ميرسيد با حضور مردي با كبوتر كه هيچكس موفق به بازداشتش نميشود، استعارهاي است از تلاش ناموفق سازمان ملل براي دستيابي به صلح.
رومن گاري كه در زندگي شخصياش نيز نشان داده انسان هوشمندي است، در نوشتههايش نيز از اين هوشمندي بهخوبي بهره ميبرد. او براي فرار از دام استعاره هرگز به تمثيل نميرسد بلكه در مواجهه مستقيم با نشانه تمثيلياش روبهرو ميشود. او براي آنكه در دام استعاره نيفتد خودش به اين موضوع اشاره ميكند كه كبوتر نماد صلح است، صلحي كه سازمان ملل به آن نميرسد و زماني كه كبوتر در ساختمان به پرواز درميآيد او تمام آنچه مخاطب از استعارهها كشف كرده بود را روي دايره ميريزد و دوباره ذهن مخاطب را خالي ميكند. مواجهه مستقيم با عناصري كه به استعاره ختم ميشوند يكي از دشوارترين راهكارهايي است كه نويسنده ميتواند انتخاب كند و اين نيز مانند هر كار ديگري كه به دشواري انجام ميشود، دستاورد درخشاني به همراه دارد. رومن گاري براي آنكه از چاله استعاره به چاه تمثيل نيفتد، به طنز رو ميآورد. در اين مواجهه مستقيم، زماني كه نماد صلح در ساختمان پرواز ميكند، به همهچيز ميماند جز آنكه نماد صلح باشد. كبوتر به هركس و هرچيز كه سرراهش است حمله ميكند، خشونتي كه نبايد از اين موجود لطيف سر بزند اما انگار راه ديگري سر راهش نيست. كبوتر (صلح) براي رسيدن به آزادي و آسمان، راهي جز حمله ندارد. تناقضي محض كه به طنزي تلخ بدل ميشود.
هر روز زماني را براي نوشتن بگذاريد
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات ایران و جهان با وندي مارتين، مدرس دانشگاه كلرمونت امريكا گفتوگو کرده که از وي تاكنون چندين كتاب در زمينه ادبيات انگليسي و به خصوص داستان و داستان كوتاه منتشر شده است، كه از آن ميان ميتوان به: «هنر داستان كوتاه - نشر هوفتون ميفلين»، «اميلي ديكنسون- انتشارات كمبريج»، «زنان نويسنده امريكا از دوره پيوريتن تا امروز- انتشارات راتلج» و... اشاره كرد.
او می گوید: بيشتر نويسندگان پركار عادات روزمره و آداب و رسومي را براي نوشتن ايجاد ميكنند. اين نويسندگان اغلب ميگويند كه نظم نشستن هرروزه پشت ميز براي مقدار مشخصي از ساعت، بسيار مهم است. نويسندگان جوان بايد عادت نوشتن به صورت روزانه را در خود شكل دهند. به علاوه جهت نشان دادن الزام به تمرين و ساخت نوشتار. اين عادت در مدتزمان طولاني، احتمال تبديل شدن به يك نويسنده موفق را افزايش ميدهد.
اگر عاشق نوشتن هستيد و ميخواهيد زندگيتان را صرف نوشتن كنيد، احتياج داريد كه متعهد به ساخت نوشتن باشيد، همچنين بر هدفتان براي نويسنده شدن تمركز كنيد. آنطور كه من مشاهده كردم، مهم است كه خود را ملزم كنيد به اينكه هرروز زماني را براي نوشتن بگذاريد. در آخر، مهم است كه به خودتان به عنوان يك نويسنده ايمان داشته باشيد مهم نيست كه چه موانعي سر راهتان است، تمام كارها، موفقيتها و شكستهاي خودشان را دارند، مهم است كه تداوم داشته باشيد، مهم نيست كه چه چالشهايي سر راهتان ميآيد.
خاطره اتومبيل هل دادن برنده جايزه نوبِل ادبيات در تهران!
روزنامه اعتماد در صفحه خر مطلبی درباره وي. اِس. نايپُل، نويسنده نامدار بريتانيايي هنديتبار منتشر کرده که در آن نوشته شده است: «چرا پيش از آنكه از خانه راه بيفتيد به من تلفن نكرديد؟ اگر به من تلفن كرده بوديد، ميتوانستيم خودمان را به اتوبوس ساعت هشت برسانيم. حالا آن را هم از دست دادهايم.» «بعد از آنكه همسرم را به كارش رساندم ماشين خراب شد. آيا واقعاً ميخواهيد امروز به قم برويد؟»
«ماشين چه ايرادي دارد؟» «اگر واقعا بخواهيد به قم برويد ميتوانيم شانس خودمان را با آن امتحان كنيم. همين كه روشن شود، ديگر ايرادي ندارد. مساله روشن كردنش است.»
رفتيم نگاهي به ماشين بيندازيم. با دقتي مشكوك كنار خيابان در نزديكي ورودي هتل پارك شده بود. صادق روي صندلي راننده نشست. عابري را از شمار بيكاران فراوان تهران صدا زد و آن مرد و من شروع به هل دادن ماشين كرديم. جواني كيف به دست، كه احتمالا كارمند ادارهاي بود كه سر كارش ميرفت، بيآنكه كسي از او بخواهد به كمك ما آمد. خيابان را حفاري كرده بودند و خاكآلود بود؛ ماشين هم خيلي خاكآلود بود. هوا گرم بود؛ اگزوزهاي ماشينها و كاميونهاي عبوري هم بر آن گرما ميافزودند. گاهي ماشين را در جهت ترافيك هُل ميداديم و گاهي در جهت معكوس؛ و صادق تمام مدت با آرامش پشت فرمان نشسته بود.
کتاب در روزنامه شاپرک
حالات زائر تنوعی دلپذیر به شعر رضوی می بخشد
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره شعر رضوي و راههاي تمايز در آن منتشر کرده که در آن عنوان شده است: ولي در کنار بالندگي و فراگيري شعر مذهبي، چيزي که ميتواند يک آسيب نسبي ولي جدي دانسته شود، يکنواختي اين شعرهاست، از نظر فضا، عناصر خيال، مضامين و نمادهاي شعرها. البته ما در شعر عاشورايي اين يکنواختي شديد را نداريم، چون هم به برکت محافل و مجالس عزاداري محرم، آگاهي مردم از واقعه بيشتر است و هم در عاشورا شخصيتهاي مختلفي مطرحاند که براي هر يک ميتوان از زواياي مختلف شعر سرود. ولي طبيعتاً در شعر رضوي اين تنوع اندک است و به همين دليل شاعران ناچار ميشوند از عناصر و نمادهاي حرم و زيارت بهره بگيرند. چنين است که بسياري از شعرهاي رضوي امروز، تقريباً شبيه هم و با عناصر و نمادهايي ثابت مثل «آهو» و «کبوتر» و «گنبد» و «ضريح» سروده ميشود. تنها تنوعي که در اين شعرها ميتوان يافت، در نوع مضمونسازي با اين عناصر است. يعني شاعران ميکوشند که با عناصري ثابت، حرفهاي متفاوت بگويند و اين قدري دشوار است.
درپایان این مطلب آمده است: به نظر ميرسد که شاعران ما به آن «محل» بيشتر ميپردازند و هم از اين روي، بيشتر شعرها يکسان از کار درميآيد، چون محل يکساني را توصيف کردهاند و آن هم با يک نگاه ظاهري. ولي اگر به حالات زائر هم بپردازند، آنگاه به تعداد سرايندگان، ما حال و هوا و فضاي متفاوت خواهيم داشت و اين خود ميتواند تنوعي دلپذير به شعرها ببخشد.
نظر شما