کتاب در روزنامه فرهیختگان
خاطرات زنی که نصفه مرد
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر نقدی درباره مجموعه داستان«خاطرات زنی که نصفه مرد» نوشته الهامه کاغذچی منتشر کرده که در آن می خوانیم: کاعذچی در این مجموعه سراغ زنانی رفته که نه تنها از نظر مالی شرایط اسفناکی دارند، بلکه سرنوشت برایشان ناکامی های دیگری به ارمغان آورده است. مثلاً در داستان اول و آخر مجموعه با دو شخصیت «مرضیه» و «مقدسه» مادر و دختر شیرین عقلی مواجه می شویم که توانایی سیر کردن شکم خود را ندارند و بی دفاع هستند و مورد تعرض مردهای محل قرار می گیرند و زنان هم آنها را به سخره می گیرند و از خود می رانند.
کتاب در روزنامه شرق
کتاب فقط ١٥٠ نسخه؟
روزنامه شرق یادداشتی درباره تیراژ کتاب منتشر کرده که در آن آمده است: خواندم که یکناشر معروف به چندین دلیل و سند معتقد است تیراژ ١٥٠نسخه برای یککتاب در شرایط فعلی کافی است و نویسندهای به نسبت خوب به من میگفت: در شهر گشتهام اما هیچ ناشر خوبی، کتاب تازه برای چاپ قبول نمیکند و کتابفروشی میگفت: عمده درآمد ماه گذشتهام فروش کاغذکادو در شب ولنتاین بود!» راستش از شما چه پنهان، وقتی ٢٥آذر در همین ستون نوشتم بزرگترین تفاوت ما با نسل قدیم «خواندن کتاب» است، اصلا گمان هم نمیکردم اوضاع اینقدر بغرنج باشد؛ دوستی میگفت میدانی تیراژ کتاب در افغانستان بیشتر از ایران شده است؛ دم همگیمان گرم!
کتاب در روزنامه آرمان
چرا کتاب نوشتن و کتاب فروختن هیچ نانی ندارد؟
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره کتاب منتشر کرده که در آن عنوان شده است: هوا تاریکشده و خیابان انقلاب خلوتتر. از گرما و عطرهای عجیبوغریب توی کافه پناه میآورم به بوی نم بارانی که فضا را آکنده. باید چند کتاب تازه بخرم. دلم میخواهد بایستم ویترینها را تماشا کنم و بروم لابهلای قفسهها را خوب بگردم. بعد از فروشنده سراغ کتابی را که میخواهم بگیرم و بخرم و بیایم بیرون. پناه ببرم به کنج تاکسی گرمونرمی و زیر نور کمرمق مغازهها و صدای موسیقی راننده خوشذوق، کتابها را ورق بزنم. همه این کارها را میکنم، اما خبر تعطیلی کتابفروشیای که اغلب کتابهایم را از آنجا میخریدهام، شوکهام کرده. کتابفروش پانزده درصد تخفیف نمایشنامهای از هارولد پینتر را برایم حساب کرده و ضمن اینکار توضیح داده که چرا اینهمه کتاب چوب حراج خورده است! کتاب و حراج؟ «آخر مگر چقدر سود دارد» که ... اینرا همان فروشنده میگوید و کارتم را میکشد به دستگاه. راست هم میگوید هر کار دیگری اگر در این مکان راه بیندازد، هیچ نداشته باشد، چند برابر کتابفروشی سود دارد. دلم میگیرد. گوشه تاکسی مینشینم و فکر میکنم که چرا؟ چرا کتاب نوشتن و کتاب فروختن و کلا هر کاری در زمینه کتاب هیچ نانی ندارد؟ به صدایی فکر میکنم که توی کافه گفت خانوم کتاب شما را از کجا باید تهیه کنیم؟ نمیدانستم چه باید به صاحب مثلا فرهیخته و اهل قلم آن صدا بگویم، وقتی دور و بر کافهای که تویش نشسته بودیم، دستکم صدتا کتابفروشی بود. رسیدهایم به چهارراه ولیعصر. «ترافیک آخر سال، وحشتناک است.» این را راننده میگوید. به دخترانی نگاه میکنم که همین حالا احتمالا یک شال یا روسری خریدهاند به قیمت هفتادهزارتومان و توی دلشان از خوشی قند آب میشود.
در پایان این مطلب آمده است: هر «انسانی» را سری است که اندیشهای میبایست. روحی است که در تاروپود همه وجودش بهسان رحمت تنیده است و غذای او فقط و فقط «خور و خواب و خشم و شهوت» نیست. کاش حواسمان باشد.
کتاب در روزنامه اعتماد
به نمايندگي از حاشيهها
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات جهان مطلبی به مناسبت مرگ «ياشار كمال» نويسنده بزرگ تركيه منتشر کرده که در آن بیان شده است: در حال در مييابيم كه كمال به مركز، به متن، كاري ندارد. و توجه او از هر نظر همواره به حاشيههاست. اگر موضوع يا جغرافياي موضوع اثر او كلانشهري چون استانبول باشد (مثلا رمان دريا بالا آورد) او به درياهايي ميپردازد كه شهر را احاطه كردهاند حال آنكه مركز شهر به نظر براي بسياري جذابتر مينمايد. اگر موضوع اثر او زندگي اجتماعي شهري باشد (مثلا مجموعه داستانهاي كوتاه سربازان خدا) او به كودكان خياباني ميپردازد. اگر موضوع اثر او روستا باشد و مسايل و مصايب آن (مثلا رمان اينجه ممد) او جاي خان و كدخدا و از اين دست به ياغيها ميپردازد و طبيعت و حيوانات زبان بسته. و امثال اين. در تركيه مردسالار كمال از زنها مينوشت. در عصري كه همه به شهرها و كلانشهرها روي آورده و از انتساب به مدرنيته به خود ميباليدند او از روستا مينوشت و خود را دهاتي ميخواند و اين را مايه افتخار خود ميدانست. وقتي نامزد دريافت جايزه ادبي نوبل شد همه او را به لابيگري خواندند و به حضور در كشورهاي غربي ترغيب كردند و چه و چه، اما او در كمال آرامش گفت: «اونا عمراً به آدمي چپ مثل من نوبل نميدن الكي شلوغش نكنين. » درست زماني كه همه براي غرب سر و كله ميشكستند او گلهمندانه گفت: «روشنفكران ما در تقليد از غرب از يكديگر پيشي ميگيرند در حالي كه در رابطه با آناتولي هيچ نميدانند. لازم است كسي به آنان يادآوري كند كه ملتي كه خاطره خود را از دست دهد ملتي است كه ميميرد. » وقتي از بابت انبوه آثاري كه براي كودكان خلق كرده بود روزنامهنگاري او را پيشروي ادبيات كودكان در تركيه خواند، گفت: «به بچهها به عنوان مخلوقات جداگانهاي نگاه ميكنند... من ادبيات جداگانهاي براي كودكان قبول ندارم. من فكر ميكنم در دنيا براي بچهها درخت جدا، درياي جدا، آسمان جدا وجود ندارد. من كوراوغلو را در هشت سالگي شنيدم و فهميدم هم. اين قصهها را هم بزرگترها ميفهمند هم كودكان. اگر من نميتوانم رماني بنويسم كه بچهها به آساني آن را بفهمند اين فقط و فقط دليل ضعف من در نويسندگي است نه چيز ديگر.» و دست آخر اينكه او در زندگي خودنوشت، خويش را «هيچ كس» ناميد. ناگفته نماند كه در نظام ثبت احوال كشور تركيه اساسا شخصي به نام «ياشار كمال» وجود خارجي ندارد چرا كه اين، در واقع اسم مستعار نويسندهاي است به نام و نشان صديق كوگچلي. حال شما بگوييد: به واقع ياشار كمال كه بود؟
خود كتابها هستند كه خوانندگان را پيدا ميكنند
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات جهان ترجمه گفتوگو با «هاروكي موراكامي» را منتشر کرده که آثار اين نويسنده ٦٦ ساله ژاپني به ٥٠ زبان ترجمه شده و ميليونها چاپ از آنها در سراسر دنيا به فروش رسيده است.
او می گوید: براي اينكه مخاطب آثارم را پيدا كنم به سادگي تلاش ميكنم تا كتابهايي بنويسم كه جالب و جذاب باشند. كتابهايي كه خوانندگان را ترغيب كند كه بخواهند كتابهاي بعدي را وقتي بيرون آمد بخوانند. تمام تلاشم را ميكنم كه نااميدشان نكنم. مدت ٢٥ سال است كه داستان مينويسم و هيچ كاري جز نوشتن نكردهام كه بتوانم از آن صحبتي به ميان آورم. و خوشبختانه تعداد خوانندگانم مرتبا در حال افزايش است. من نيستم كه دنبال خوانندگان ميگردم، كمابيش خود كتابها هستند كه خوانندگان را پيدا ميكنند. اين طوري ميبينمش. حقيقتش را بگويم بهخصوص دوست ندارم كه مقابل مردم ظاهر شوم. فقط ميخواهم كه يك زندگي عادي شبيه هركس ديگري داشته باشم. هر روز سوار مترو و اتوبوس شوم، خريد كنم و قدم بزنم. چيزي كه از بيشتر از هرچيزي از آن متنفرم اين است كه آزاديام سلب شود.
چرا هاروكي موراكامي ميتواند و ما نه؟
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات جهان یادداشتی درباره كتاب های تازه از موراكامي در ايران منتشر کرده که در آن بیان شده است: وقتي صفهاي طويل روبهروي كتابفروشيهاي اروپا را در عكسها ميبينيم كه منتظر خريد ترجمه كتاب جديد هاروكي موراكامي هستند، نخستين سوالي كه به ذهن ميآيد اين است كه چرا او توانسته است چنين مخاطبي را در سرتاسر جهان پيدا كند و ما دلخوش به تيراژهاي هزارتايي داخلي هستيم كه درستوحسابي هم فروش نميروند؟ مگر نه اينكه مانند ما آسيايي است و دچار همان جبر جغرافيايي؟ موراكامي به ژاپني مينويسد و ١٢٥ ميليوننفر در جهان به اين زبان صحبت ميكنند. ١١٠ ميليوننفر هم به فارسي حرف ميزنند. هر دو زبان هم از سري زبانهايي است كه ترجمه آساني نخواهند داشت.
وقتي نويسنده ايراني را كنار موراكامي ميگذاريم تفاوتهايي حس ميكنيم، جمع اينها ميتواند نتيجهاي حاصل دهد كه چطور شده است ما جهاني نشدهايم؟
١- نوشتن روزانه
وقتي برنامه روزانه هاروكي موراكامي و نويسندگاني از ايندست را نگاه ميكنيم به نكته مشتركي برميخوريم: نوشتن هرروزه. اين افراد در ساعات مشخصي از روز پشت ميز خود شروع به نوشتن ميكنند. اين تمرين هر روزه است كه براي موراكامي صبح زود آغاز ميشود و تا ٥ يا ٦ ساعت ادامه مييابد. اگر بخواهيم از نويسندگان ديگر و برنامههايشان نام ببريم، ميتوانيم اشاره كنيم به: كورت ونهگات ٤ ساعت، فلانري اوكانر ٣ ساعت، ويكتور هوگو ٥ ساعت، چارلز ديكنز ٥ ساعت، فرانتس كافكا ٧ ساعت و... مطمئنا اگر به داستان مانند هر صنعت ديگر نگاه كنيم، ميبايست مقدار مشخصي از ساعت را هر شبانهروز به توليد اختصاص داد.
کتاب در روزنامه ایران
فصل پرواز پرندههای بیسر
روزنامه ایران در صفحه موسیقی نقدی درباره کتاب «جنونِ منطقی» اثر افشین یداللّهی منتشر کرده که در آن می خوانیم: آنچه در تعداد زیادی از آثار این مجموعه منجر به سردرگمی خواننده میشود این است که این واژهها نه در نقش کلیدواژه به کار رفتهاند و نه قرائن کافی در متن وجود دارد تا خواننده به این تعریف برسد که با کدام یک از تعاریفی که در ذهن از این واژگان دارد با متن مواجه شود و نه از سوی متن تعریفی جدید برای این واژگان ارائه شده است.
ب-آشناییزدایی و استفاده از ظرفیتهای موجود در زبان برای خلق فضاهای بدیع و برجستهسازی. در این حوزه میتوان نمونههایی را که ذکر خواهند شد موفق ارزیابی کرد.
فصل پرواز پرندههای بیسر / زیر سایهبونی از نخلای بیپَر / یه بهشته که جهنّمو سوزونده / توی گُر گرفتنِ خیمه و سنگر (ترانه تا حالا رد شدی از حوالی عشق)
نخل و پرنده هر دو استعاره از شهید هستند و صفتی که به طور معمول برای پرنده استفاده میشود (بیپر) به شکلی مناسب و هدفمند برای نخل مورد استفاده قرار گرفته است و صفتی که در این شرایط(جنگ) برای نخل به کار میرود به پرنده نسبت داده شده است.
میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم / دوباره تو حریر تو، مثِ چشمات ابری شم (ترانه تیتراژ پایانی «در مسیر زایندهرود»)
جناس مرکب بین ابریشم و ابری شم و واجآرایی حروف «ت» و «ر» که میتوانند لکنت راوی را به اجرا بنشینند باعث ساختی قابلتوجه از لحاظ ادبی و موسیقایی در این بیت شده است.
به سایه دل نده، ما، همکویریم / بیا همدیگه رو از سر بگیریم (ترانه با من خطر کن تا زخمِ تازه)
هر رهیافت عقلانی الزاماً علمی نیست
روزنامه ایران در صفحه اندیشه با پروفسور دنیل دِنِت، فیلسوف شهیر امریکایی گفت و گو کرده که آثار بسیاری درباب ارادهآزاد (ذهنانگیزیها، 1978)، تئوریذهن (توضیح خودآگاهی، 1991) و نقش سازگاری در تکامل (ایده خطرناک داروین، 1995) به چاپ رساندهاست. باورهای او اغلب توسطِ فسیلشناس شهیر، استفان جِی گولد (Stephen Jay Gould) مورد نقد و از سوی روانشناسانی چون، استیون پینکر (Steven Pinker) مورد ستایش قرارگرفتهاست. به دلیل همین نظریههای قابل تأملاش، در سال 2012، جایزه اراسموس، جایزه معتبر اروپا، به او اختصاص یافت.
او در پاسخ به سوال « باور بسیاری از متخصصان بر این است که علم چنان پیشرفت کردهاست که پرسشهای متافیزیکی انسان را قادر به جوابگویی است. استدلال شما برای مخالفت با این ادعا چیست؟» گفت:
همانطور که گفتم اعتقادی به این موضوع ندارم. توسعه و پیشرفت علم، خود مستلزم داشتن چشمانداز و روشهای فلسفی است. برای نمونه خیلی از پرسشهای اخلاقی مستقیماً توسط علم جواب داده نمیشوند. در واقع یافتههای علمی قادر نیستند به پرسشهای اخلاقی جواب دهند. توجه داشته باشید بسیاری از موضوعات علومانسانی مباحثی نیستند که در آزمایشگاهها به وسیله آزمایش جواب خود را بگیرند. برای نمونه این پرسش در حوزه علم سیاست که «از این پس، چه سیاست و روشی را برای حکومتداری انتخاب کنیم و برگزینیم؟» موضوعی نیست که دانشمند علم آن را در آزمایشگاه به بوته آزمایش بگذارد و جوابی برای آن از طریق آزمایش بیابد. برای پاسخ دادن به این پرسش، مسلماً باید شورایی تشکیل شود و صداهای مختلف شنیده شود و از رهگذر یک سیستم رأیگیری، مردم نوع حکومت را انتخاب کنند.
البته، بررسی علمی نگرشهای مردم در سراسر جهان به این پرسش، میتواند برای تصمیمگیری در این خصوص مفید و مناسب باشد اما نمیتواند جایگزینی برای پاسخ به این پرسش باشد.
در واقع، پاسخ دادن به این پرسش مستلزم تعامل، همفکری و همکاری و فهم دوجانبه میان مردمی است که چنین حکومتی را میخواهند برگزینند. توجه داشته باشید که چنین روشی برای یافتن پاسخ به حکومت مطلوب یک رهیافت و روش «عقلانی» است و الزاماً «علمی» نیست. منظور این است که «هر رهیافت عقلانی الزاماً علمی نیست».
کتاب در روزنامه مردم سالاری
خالق ماجراهاي تنتن
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره ژرژ پروسپر رمي، نويسنده و کاريکاتوريست بلژيکي منتشر کرده که از سال 1929 تا هنگام مرگش در سال 1983 به خلق ماجراهاي تن تن مشغول بود. اولين بخش از رشته ماجراهاي تنتن و ميلو در سال 1929 در «روزنامه قرن بيستم کوچولو» در بروکسل چاپ شد. زبان اصلي ماجراهاي تن تن فرانسوي است.ماجراهاي تنتن تا سال 2010 به بيشاز 150 زبان زنده و حتي غيرزنده دنيا ترجمه شد و ميليون ها نسخه از آن فقط در ايران به فروش رسيد.
هرژه در اواخر عمرش شديداً از مخلوقش تنتن زده شده بود و حتي در يک مرحله از تنتن به خاطر فشاري که در يک عمر هنري بر رويش گذاشته بود تنفر پيدا کرده بود! گفته ميشود که وي گاه نقاشيهايي ميکشيد که به نوعي تنفرش را از تنتن بروز بدهد. يکي از معروفترين آنها نقاشياي است که تنتن را به صورت ارباب و خود هرژه را به شکل برده تنتن نشان ميدهد!
هرژه در 3 مارس 1983 در بلژيک از دنيا رفت. با مرگ وي آخرين کتاب تنتن به نام «تنتن و هنر جديد» ناتمام ماند. هر چند هنرمندان مشهوري سعي در تمام کردن آخرين داستان تنتن کردند، اما نتيجه آني نشد که طرفداران بيشمار تنتن در انتظارش بودند.
بر طبق وصيت ژرژ، هيچ هنرمندي بعد از وي حق خلق داستان جديدي از تنتن را نداشت و در حقيقت با مرگ وي مجموعه داستانهاي تنتن به پايان رسيد. از ديگر آثار هرژه ميتوان به ژو زت و ژوکو و کوييک و فلوپک و ماجراهاي پوپول اشاره کرد.
نظر شما