به اعتقاد فتحالله بينياز، داستان مينيمال بازتاب دغدغههاي بشر درباره موضوعاتي چون عشق، اميد و مرگ است اما نبايد از مضامين اخلاقي، فلسفي و سياسي برخوردار باشد. زمان و مكان در اين نوع داستان، كوتاه و كوچك است اما جهاني كه القا ميكند،ممكن است جهان يك رمان باشد. مين مال در عين حال با اخلاق، فلسفه و سياست كاري ندارد.
خالق رمان «ترجيعبندي براي شاعران جوان» درباره داستانهاي چند خطي كه در ايران، به اشتباه، با عنوان مينيمال شناخته ميشود،گفت: به عقيده من اين نوشتهها كليماتور است نه داستانك يا مينيمال.مثلا «چراغ در مقابل من روشن شد. من به روي همسرم خنديدم و او نميدانست به چه لبخند بزند.» اين چند جمله به نظر من داستان نيست. بارها هم در سخنرانيها و جلسات نقدم گفتهام كه در داستاني ممكن است اتفاقي نيفتد اما با خود بار معنايي حمل كند. بعضي از اين نوشتهها را ميتوان حكايت دانست. حكايت فاقد زمان و مكان است. مثلا «درويشي مستجابالدعوه به شهر اندر آمد. پادشاهي نزد او رفت.» در داستان كوتاه الگوي روانشناختي شخصيتها از قبل ريخته شده اما در حكايت اين چنين نيست.
اين داستاننويس ادامه داد: در مينيمال نهايت ايجاز به كار ميرود و نويسنده يك فضا يا شخصيت را به جاي اينكه در چند صفحه توصيف كند در يك صفحه توصيف ميكند. به عنوان مثال آثاري چون:«تنهايي پرهياهو» اثر «بهومیل هرابال» و «ميرا» نوشته «كريستوفر فرانك» برخورد با سيستم خودكامگي را به شكل مينيماليستي و كوتاه ارائه دادهاند،اما جورج اورل همين مساله را در 300 يا 400 صفحه گفته است.
وي افزود: در واقع ميتوان گفت كه مينيماليسم يك نوع رويكرد است كه در آن نويسندگان حرفشان را در زمان و مكاني محدود به شكلي ساده ميگويند؛ انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است. البته ممكن است شما با ذكر يك يا چند كلمه به زماني طولاني اشاره كنيد،اما خود روايت بايد در زماني كمتر از يك روز يا يك ساعت يا يك دقيقه تمام شود.
بينياز در پاسخ به اينكه با معضل قالبها و سبكهاي غربي كه بدون مطالعه وارد سرزمين ما ميشود چه بايد كرد؟اظهار داشت: من و شما به عنوان نويسنده يا نماينده يك رسانه نميتوانيم جلوي ورود سبكها و قالبهاي خارجي را به ادبيات بگيريم. حتي دولت هم نميتواند اين كار را انجام دهد. در همه عرصههاي علمي، پزشكي، مهندسي، ورزشي، كامپيوتر و ... تازهترين مسئله به راحتي وارد سرزمين ما ميشود و اين ايرادي ندارد؛ فقط بايد ببينيم كه آيا جامعه اين پتانسيل را دارد كه سبك ادبي يا مسئله علمي جديد را جذب و ازآن خود كند و با عناصر خود درآميزد يا نه. اگر نتواند آن مساله را دروني كند سرخورده ميشود و مردم به عنوان مخاطب از آن استقبال نميكنند.
وي تصريح كرد: اين يك نوع تجربه است و تجربهگرايي هم اشكالي ندارد. نسل جوان ما در زمينه كامپيوتر از راه تجربه پيشرفت كرده است. بنابراين بايد اجازه دهيم تا فلشفيكشن نيز به عنوان يك قالب ادبي و گونهاي از ادبيات مينيماليستي به ايران بيايد و نويسندگان ما آن را تجربه كنند و ببينيم آيا مردم ما از آن استقبال ميكنند يا نه.
صاحب اثر «التهاب سرد» درباره بازيهاي زباني داستاننويسانِ اين سالها گفت: در سالهاي اخير يك نوع رويكردهايي در داستاننويسي پيدا شده مثل بازي زباني كه نويسنده در توليد داستانش به محتوا و مضمون توجهي ندارد و فقط زبان برايش مهم است. اين نوع داستانها با استقبال مواجه نشده است. البته شايد در جوامع غربي مخاطب خود را پيدا كند اما در جامعه ما بيمخاطب است چون مردم ما به راحتي سابقههاي ذهني خود را كنار نميگذارند تا سراغ قالبها و موضوعات جديد بروند.
او افزود: من سالها پيش مقالهاي عليه داستانهاي موقعيتي نوشتم و پيشبيني كردم كه اين داستانها شكست ميخورند و اين اتفاق افتاد. در تركيه و آمريكاي لاتين هم از داستانهاي موقعيتي استقبال نشد.
بينياز درباره سابقه فلشفيكشن در ادبيات فارسي گفت: «وقتي بيدار شد دايناسور هنوز خواب بود»؛ اين يك داستان فلشفيكشن از غربيهاست كه ما نظير اين را در فرهنگ قديمي خود، در كتابهايي مثل گلستان و جوامعالحكايات داريم. حتا اين شعر شاملو «سلاخي زار ميگريست و به قناري كوچكي دل باخته بود» نيز در واقع يك فلشفيكشن است. ما از اين نوع در ادبيات كلاسيك خودمان داريم و تكرار اين كارها، بدون نوآوري، نوعي درجازدن است.
او داستانهاي كوتاه «مژدگاني» و «دايمالخمر» اثر عبدالحسين نيري و «دختر همسايه» و «دكان سنگكي» نوشته فريدون هدايتپور را نمونههاي موفق مينيمال در بين آثار ايراني دانست و نيز از «پاياني ديگر» اثر دايان ويليامز (ترجمه اسداله امرايي) به عنوان يك اثر مينيماليستي خوب در غرب نام برد.
نظر شما