«پابهپای سرو» با همه فروتنی در انتخاب نام، کتاب عزیزی است که تصویر زنی قدرتمند، حمایتگر و عاشق را نشان میدهد. عاشقی ماخوذ به حیا، که این قید را فریاد نمیزند، عمل میکند. زندگی میکند. در هنگام خوانش این کتاب، لحظات زیادی بود که اشک در چشمانم حلقه زد و این زن را ستایش کردم. سطرهایی از این کتاب را که روایت یکی از ملاقاتهای بانو عفت مرعشی و فرزندانش، در زندان با آیتالله هاشمیرفسنجانی است، در اینجا میآورم. این صفحهای از یک فیلمنامه نیست. این زندگی اوست که قابلیت آن را دارد که عین به عین به سینما تبدیل شود و نفس را در سینه شما حبس کند:
«چند مامور با لباس نظامی و شخصی داخل اتاق نشسته بودند، یکی از آنها به من نگاه کرد. او دو صندلی را که در دو طرف اتاق به فاصله سه متر از هم قرار داشت، به من نشان داد و گفت: «یکی از آنها را آقای هاشمی مینشیند و دیگری را شما و بچهها، پنج دقیقه وقت ملاقات است. هیچ حرفی غیر از سلام و علیک و احوالپرسی نباید بزنید.» من ایستادم و آنها را نگاه کردم. ناگهان دیدم از ته راهرو، چند سرباز با تفنگ و سرنیزه اطراف آشیخ اکبر را گرفتهاند و میآیند. محسن به مجرد اینکه بابایش را دید، با همان حالت بچهگانه جلو دوید و خود را بغل او انداخت. مثل عاشقی که به معشوقش رسیده باشد، او را بو میکرد و میبوسید. منظره عجیبی بود. خود آن سنگدلان و ساواکیها هم گریه میکردند.
آشیخ اکبر همانطور که محسن بغلش و دست فاطی در دستش بود، روی صندلیای که مشخص کردند نشست، من همانطور دم در ایستادم و آنها را نگاه میکردم. به ماموران گفت؛ خانم حق نشستن ندارند؟
یکی از آنها جواب داد، این صندلی مال ایشان است.
صندلی را کشید نزدیک خودش و گفت: بنشین. من نشستم. گفتند ملاقات تمام شد. حتی سلام و علیکی که خودشان اجازه دادند، انجام نشد.»
به مناسبت سیونهمین سالگرد انقلاب اسلامی و نخستین سالگرد درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی، در گفتوگویی با بانو عفت مرعشی، مروری داشتهایم بر خاطرات او از روزهای انقلاب.
در انجام این گفتوگو سپاسگزار لطف جناب آقای محسن هاشمی، رئیس شورای شهر تهران هستم که این مصاحبه بی لطف و عنایت ایشان امکانپذیر نبود.
نخستین اشاره شما در کتاب «پابهپای سرو» درباره فعالیتهای اجتماعی آقای هاشمیرفسنجانی، در مجله «مکتب تشیع» است. کمی درباره این مجله توضیح دهید؟
این موضوع مربوط به 60 سال قبل است و دقیق به خاطر ندارم، اما به نظرم آغاز فعالیت ایشان در مجله مکتب تشیع مربوط به دهه سی است، ما در سال 1337 ازدواج کردیم و آقای هاشمی و آقای باهنر این مجله را یک سال بعد راهاندازی کردند، برای خط مجله از امام خمینی مشورت میگرفتند و آقایان بهشتی، طالقانی و بسیاری از چهره های انقلابی حوزه در آن مطلب مینوشتند، آقای هاشمی مسایل اقتصادی مجله را با ایدهای ابتکاری و پیش فروش کردن آن در تهران و قم و برخی دیگر شهرها حل کرد و تا زمان دستگیری ایشان در سال 1343 این مجله منتشر میشد اما ساواک جلویش را گرفت و بخاطر دارم که بعد از این کارها مخفی شد یعنی بعد از تبعید امام.
من هم کمتر در جریان قرار میگرفتم و مخفیانه مجله «انتقام و بعثت» را منتشر کردند. برای کارهای تایپ و توزیع هم آقای دعایی کمک میکردند و به منزل ما رفت و آمد داشتند و در گوشه اتاق، دستگاه تایپ گذاشته بودند و ایشان همانجا مشغول کار میشد و بالاخره آقای دعایی بهخاطر تعقیبهای ساواک مجبور به فرار به عراق شد.
در ماجرای مدرسه فیضیه قم، در فروردین 42 شما هم آنجا بودید یا آنچه از کشتار و اتفاقهای آن روز نقل کردهاید، از گفتارهای آقای هاشمی رفسنجانی است؟
در آنزمان رسم نبود که زنان در اینگونه جلسات و سخنرانیها شرکت کنند و حوزه علمیه مختص آقایان بود، در عید سال 1342، در روز شهادت امام صادق به مدرسه فیضیه حمله شد و فقط طلبهها در مدرسه بودند. بخشی از مطالبی که در کتاب آمده از شنیدههای من است که توسط برادرم تنظیم و با دیگر اسناد تاریخی تطبیق داده شده است.
اولین بار شما، پیشنهاد فرار از سربازی اجباری را به آقای هاشمی دادید. معمولا زنها در این زمینه محتاطتر هستند. اما شما انگار سر نترسی داشتید؟
شرایط آقای هاشمی به گونهای نبود که دوسال وقتش را در سربازی بماند، ایشان حدود سی سالگی به سربازی اجباری برده شده بود و همان چندماه هم آنجا را متحول کرده بود و بین سربازان و فرمانده پادگان اختلاف ایجاد شده بود. اگر ایشان در خدمت میماند هم جلوی دیگر فعالیتهایش گرفته میشد و هم ممکن بود مسالهای برایش پیش بیاورند.
رفتار شما در ماجرایی که گروهبان، آقای هاشمی رفسنجانی را که همراه با آقای باهنر بودند، میگیرند و به خانه میآیند تا با شما خداحافظی کنند، خیلی پخته است. در واقع نقشه فرار ایشان را شما عملی میکنید. این پختگی و رفتار درست در موقعیتهای سیاسی، آن هم در سن خیلی کم، از کجا نشات گرفته است؟ آیا آقای هاشمی رفسنجانی در این زمینه هشدارهایی یا آموزشهایی به شما داده بودند؟
وقتی برنامهریزی و خونسردی و نوع کنترل آشیخ اکبر را بر رفتارش میدیدم، ناخودآگاه من هم تحت تاثیر قرار میگرفتم و در این مورد بدون اینکه هماهنگی و برنامه قبلی داشته باشیم، توانستیم خوب عمل کنیم. آقای هاشمی برای من کلا یک کلاس درس بود. از روزی که با ایشان ازدواج کردم تا روز رفتن ایشان نزدیک به شصت سال در کلاس درس آقای هاشمی بودم؛ رفتارش، حرف زدنش، تصمیمش و حتی سکوتش برای من معنادار بود. و همیشه یک نکتهای را میشد از ایشان یاد گرفت. اما در زمان شاه و دوره مبارزه، آنطور که او به انقلاب و امام و راه ایشان اعتقاد داشت، بهخودی خود تصمیمی را که برای هر شخصی سخت است بهراحتی میگرفت و انجام میداد. البته من هم علیرغم اینکه فشار زندگی با پنج بچه کوچک زیاد بود، گهگاه کم میآوردم. اما امیدم به خدا و آشیخ اکبر بود و هرطوری که میشد تحمل میکردم.
چرا در آن برهه از زمان، آقای هاشمی رفسنجانی کتاب «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» را برای ترجمه انتخاب کردند؟
آقای هاشمی مشکل را فراتر از مسایل داخل کشور میدیدید. اعتقاد داشت این استبداد و ظلم پهلوی ریشهاش در حمایت آمریکاست. از همان ابتدا به مسایل جهان اسلام اهمیت میداد و میگفت میخواهند ما را مشغول کنند تا از مسایل مهم غافل شویم، در آن شرایط غیر از ایشان و آقای مطهری و معدود افراد، کمتر کسی به مساله فلسطین در ایران اینقدر اهمیت میداد.
نکته جذاب در رفتارسیاسی آقای هاشمی رفسنجانی، احترام به مردم و مراقبت از ایجاد مزاحمت نکردن برای دیگران است. این در حالی است که خیلیها به راحتی این جمله را به زبان میآورند که «انقلاب هزینه دارد.» اما آقای هاشمی وقتی که به هنگام دستگیری هم نوار سخنرانی امام خمینی (ره) را زیر صندلی تاکسی میگذارد تا سندی همراهش نباشد، از زندان، پیغام میدهد که شماره ماشین تاکسی این است. مراقب باشید که برایش دردسر درست نشود. کمی درباره ویژگیهای ایشان در رفتار سیاسی توضیح دهید.
آقای هاشمی، نظرش این بود که نباید هیچ موضوعی را به کسی تحمیل کرد، حتی یک بار هم برای نماز صبح بچهها را بهزور بیدار نمیکرد، مگر اینکه خودشان به ایشان میسپردند که بیدارشان کند. اگر کسی بخواهد برای انقلاب مبارزه کند، از هزینه دادن هم ابایی ندارد اما نباید به اسم انقلاب و اسلام چیزی را به کسی تحمیل کرد. حتی بعد از انقلاب هم همیشه میگفت؛ برای اینکه کشور را آباد کنیم، همه چیز فراهم است. و همه توانش برای رفاه و آزادی و امنیت مردم میگذاشت.
در دورههای مختلف زندانهای آقای هاشمی رفسنجانی، بزرگان مختلفی به احوالپرسی خانوادهاش آمدند که آقای منتظری و آقای مطهری از آن جمله هستند. کمی درباره این دیدارها بگویید و این که چقدر مبارزان دیگر و جامعه مذهبی خودش را مقید به حمایت از خانوادههای زندانیان میدانستند؟
یکی از کارهای آقای هاشمی در زمان مبارزه این بود که از خانوادههای زندانیان حمایت و به آنها رسیدگی کند، اگر ایشان آزاد بود خودش اینکار را انجام میداد و اگر زندانی بود از من و دوستانش میخواست که به خانوادههای زندانیان کمک و رسیدگی کنند. حتی وقتی ایشان زندان بود و ما خودمان هم مشکل مالی داشتیم، خانوادههای زندانیان به ما مراجعه میکردند و به اندازهای که میتوانستیم به آنها کمک میکردیم و دیگران هم کمک میکردند.
درباره عادتهای نوشتاری آقای هاشمی رفسنجانی بگویید. هنگامی که گفت به نوق میرود برای ترجمه کتاب فلسطین یا هنگام نوشتن کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار»، شیوه کارشان چطور بود؟ برای نوشتن به کجا میرفتند و چه ساعتهایی مینوشتند؟
از اخلاق آقای هاشمی این بود که خیلی مراقبت میکرد تا وقتش تلف نشود. پرکار بود. همیشه از وقت بهترین استفاده را میکرد. زمانی که جلسه یا سفر نبود، مشغول مطالعه و نوشتن میشد. در اتاقشان مینوشتند. آقای هاشمی معمولا یک ساعت، قبل از اذان صبح بیدار بود و بعد از عبادت و قرآن و نماز، مشغول کار و مطالعه میشدند و هر زمانی که در خانه بودند و جلسه یا کاری نداشتند به مطالعه و نوشتن در اتاقشان میپرداختند و یادم میآید، برای تحقیق به کتابخانه ملی هم رفت و آمد زیادی داشت.
گروه مخفیای که در حوزه تشکیل شد و آقای هاشمی رفسنجانی از موسسانش بود، برای چه شکل گرفته بود؟ چه کار میکردند؟
ایشان مطالب محرمانه را در منزل نمیگفت. بهخصوص اینکه ممکن بود کسی به خطر بیفتد. اما از ابتدای فعالیتهای مکتب تشیع بهخصوص بعد از فوت آقای بروجردی و مرجعیت امام که مبارزه جدیتر شد، ایشان فعالیتهای زیادی برای مبارزه، تبلیغ، نجات امام از زندان و حمایت از ایشان انجام میداد که مخفی بود.
آقای رفسنجانی در هیچ یک از بازداشتهایش، رفتاری شتابزده و عصبی نداشته و انگار انتظار دستگیری داشتهاند. حتی هنگامی که به خانه میآید و ماموران در خانه انتظارش را میکشند، میگوید؛ ناهار بخوریم، بعد!... حتی به آنها هم ناهار تعارف میکند. کمی درباره این ویژگی ایشان بگویید.
از اخبار دستگیریها و خبرهای بازجوییها که از زندان میرسید، ایشان میفهمید که ساواک به او نزدیک شده است و کم کم من و بچهها را آماده کرد و گفت: اگر نباشم زود برمیگردم و مشکلی نیست. برای ما توضیح داد که چه کارهایی باید انجام دهیم. ایشان همیشه منتظر هر اتفاقی بود، حتی فکر نمیکردند که در مبارزه، ترورها، جنگ اینقدر خداوند به ایشان عمر بدهد که به این سن برسند. با مشکلاتی که برایش پیش میآمد، خیلی راحت برخورد و تحمل میکرد. علتش این بود که کار را برای خدا میکرد و خودش را نمیدید و وقتی کار برای خدا باشد، رنجش هم شیرین است.
بعد از هر دستگیری آقای هاشمی رفسنجانی شما به زندانهای مختلف سرک میکشیدید تا ردی از او پیدا کنید؛ زندان شهربانی، زندان قصر، زندان اوین، زندان قزلقلعه و... آن روزها چه نگاهی به زندان داشتید؟
آن زمان شرایط بسیار سختی بود. فاطمه سه، چهار سال داشت و دچار بیماری فلج اطفال شده بود. محسن هم که خیلی به پدرش وابسته بود، بی تابی زیادی میکرد. فائزه هم خیلی کوچک بود و من با سه بچه کوچک در شهر غریب، هم باید خانواده را جمع میکردم و هم دنبال کار آقای هاشمی میرفتم که خدای نکرده برایش اتفاقی نیفتد. دستگیری آخر ایشان که سه سال طول کشید، اوضاع بدتر بود. چون مهدی و یاسر هم به دنیا آمده بودند و کوچک بودند و جرم آقای هاشمی هم سنگینتر بود. ایشان از نجف و دیدار امام که برگشتند، چند روز بعد دستگیر شدند و میخواستند حکم اعدام بدهند که خدا به ما واقعا کمک کرد. پیش همه رفتم که جلوی کار را بگیرم، البته از طریق آشیخ محمد امام جمعه رفسنجان و پسرعموی ایشان و از طریق منتقدانی در اصفهان به تصمیمگیران دادگاهی ایشان دسترسی پیدا شد و میرمحمدصادقیها کمک کردند که اعدام تبدیل به 6 سال زندان شد و در تجدید نظر 3 سال شد و آذر سال 57 ایشان آزاد شد.
با این همه، این چندسال که برای ملاقات فائزه و مهدی به زندان میرفتم برایم سختتر است. چرا که آن موقع ما برای اعتقادمان و انقلاب مبارزه میکردیم اما الان که این رفتارها و حکمها را میبینم خیلی برایم سخت است.
شما فقط همسر آقای رفسنجانی نبودید، در بسیاری از مواقع، شما پیغامهای داخل زندان را بیرون میبردید و بالعکس. یک بار هم که اعلامیهای را در مخالفت با رژیم شاه با امضای زندانیان سیاسی از زندان بیرون آوردید و به دست یاران آقای هاشمی رساندید تا منتشر شود. نمیترسیدید شما را هم بگیرند؟
البته نمیشود گفت که نمیترسیدم، همیشه دلهره داشتم. مخصوصا برای بچهها که اگر اتفاقی بیفتد، کسی بالای سر آنها نیست. هرچند به خالهها و عمههای بچهها میتوانستم تکیه کنم، ولی با این وجود هیچ وقت، جلوی ماموران ساواک نترسیدم. چون میدانستم که کار در راه خداست.
آیا حکومت شاه برای ارعاب مردم، به جنگ روانی با خانوادهها و بستگان زندانیان هم میپرداخت؟... به عنوان حربهای تا فعالیتهای مردم را کنترل کند که جان عزیزانشان در خطر است؟
البته با آنهایی که دست به مبارزه مسلحانه میزدند در رژیم قبل برخورد چکشی میشد.
بعد از آزادی آقای هاشمی رفسنجانی، چرا باز هم با همسر آقای مفتح به قم رفتید تا در تحصن خانوادههای زندانیان شرکت کنید؟
جانمان به لبمان رسیده بود و باید کاری میکردیم. این تنها کاری بود که از دستمان برمیآمد. چون مساله شخصی نبود. برخورد آقای هاشمی این طور بود که باید برای همه زندانیها تلاش کرد و ما هم برایمان فرقی نداشت، همه یک خانواده بودیم.
سرکار خانم مرعشی، شما شاید تنها زنی از همسران سردمداران انقلاب اسلامی هستید که برای مردم شناخته شدهاید. و نام شما، نامی آشنا برای مردم ایران است. دلیل این اتفاق را چه میدانید؟... چه چیزی در ارتباط شما و آقای رفسنجانی منجر به این نوع از حضور شما شده است؟
شاید علت این بوده که در بعضی مسایل مهم فعال بودم و نظر داشتم و تلفنی به بعضی از سران و مسئولان نظرم را میرساندم. حتی به امام خمینی از طریق خانم ایشان و احمد آقا پیام میفرستادم و حس میکردم که تاثیر گذار است. بعدها که سایتها و فضای مجازی آمد، این موضعگیریها انعکاس مطبوعاتی پیدا کرد. نگاه آقای هاشمی به زن مترقیتر از بقیه بود. اصلا اعتقاد نداشت بهخاطر زن بودن، استعداد و توان زنها هدر برود و به آنها ظلم شود. البته من به اندازه آقای هاشمی طرفدار اجتماعی شدن زنها نیستم و مرتب به دخترانم تذکر میدهم که در مسایل کاری، زیادهروی نکنند و برای زندگی خودشان هم وقت بگذارند.
نظرات