کییرکگور در کتاب «ترس و لرز» مساله سرسپردگی یا تعلقخاطر بیقیدوشرط را مطرح میکند و میگوید، افراد با تعلقخاطر و سرسپردگیهایشان هویت پیدا میکنند و تعریف و بازتعریف میشوند.
ایمان و سرسپردگی
در ابتدا راضیه زینلی اظهار داشت: کییرکگور پدر فلسفه اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانسیالیسم یکی از پرنفوذترین، پرمخاطبترین و پردامنهترین فلسفههایی است که تاریخ فکر تا به امروز به خود دیده است. یکی از ویژگیهای بارز این مکتب فکری این است که خودش را در محدوده فلسفه محصور نکرده و به حوزههای دیگر از جمله ادبیات، هنر، سینما، تئاتر و اخیراً رواندرمانی ورود پیدا کرده است. بنابراین، لازمه شناخت این حوزهها این است که از ریشهها و عوامل زمینهساز این تفکر قدری آگاهی داشته باشیم. چراکه غفلت از این ریشهها و مبانی باعث بدفهمی و بعضاً کجفهمی ما میشود.
او ادامه داد: فلسفه و اندیشه کییرکگور بازتابی از زندگی شخصی او است. زندگی کوتاه ۴۲ ساله او از دیدگاه تاریخفلسفهنگاران بسیار جذاب و پر فرازوفرود بوده است. کییرکگور خلافآمد همروزگاران خود است. او از سیاق رایج فلسفهنویسی در زمان خود عدول میکند و آثار خود را به زبان ادبی مینویسد. او معتقد است که تاریخ فلسفه تاریخ انحراف فکر آدمی است. ازاینرو، از انتساب فلسفه بر خود اجتناب میکند و دوست دارد او را پیامبر خطاب کنند. او فیلسوفی بسیار پُرنویس است و در مدت کوتاه زندگی خود بالغ بر سی کتاب مینویسد که در زمان حیات او با اقبال زیادی مواجه نمیشود و خارج از مرزهای دانمارک شناخته شده نیست. اما در اوایل قرن بیست به ناگهان نام و آوازهاش بر زبانها میافتد و حالا افرادی از طیفهای گسترده و متنوع از کییرکگور تأثیر پذیرفتهاند و این مخاطب را درباره اندیشه او کنجکاو میکند.
زینلی بیان داشت: این کتاب به سه مفهوم اساسی در تفکر کییرکگور میپردازد. در بخش اول مفهوم «خود» را واکاوی کردم که قدمتی بهاندازه تاریخ فکر دارد و تمام فیلسوفان درباره صحبت کردهاند. همچنین، توضیح میدهم که کییرکگور چه تغییری در دیدگاه انسان نسبت به «خود» ایجاد میکند و چه چیزی او را پایهگذار اگزیستانسیالیسم میکند. کییرکگور در ژوئن ۱۸۴۴ کتاب «تعلیقهی غیرمعمول نهایی» را مینویسد و برای اولینبار برای انسان از کلمه اگزیستنس استفاده میکند و از تصمیمات اگزیستنس، شرایط اگزیستنس، مراحل اگزیستنس نام میبرد. او ادعا میکند که انسان صرفاً وجود ندارد، بلکه ساحت خاصی از وجود بر او مترتب است که بهواسطهی آن احوالات خاصی مانند اضطراب، ناامیدی، اندیشیدن به مرگ را هم تجربه میکند.
او ادامه داد: پیشینیان کییرکگور سعی میکردند انسان را با تأمل در عالم خارج بشناسند. درحالیکه کییرکگور برخلاف آنها سعی میکند بر فرد انسانی تمرکز کند. او بر انسان جزئی و انضمامی تأکید میکند که گوشت و خون دارد، درد و رنج میکشد و شاد و غمگین میشود، نه انسانی انتزاعی. او معتقد است حضور همهجانبه و گستردهی نظامها و سیستمها باعث شده فرد در طول تاریخ مسیر تفرد را طی نکند و از اندیشه دربارهی خود غفلت کند. به همین علت، اساساً با تفکرهای سیستمساز و نظامها از نظام جامع کلیسایی گرفته تا نظام دانشگاهی و نظام خانواده سر مخالفت دارد و یکی از بزرگترین سیستمهای سلاخیکنندهی فردیت انسان را تفکر گستردهی هگلی میداند.
او با نقد هگل کل تاریخ فلسفه را زیر سؤال میبرد و حرکتی انقلابی در تاریخ بهوجودمیآورد. چراکه معتقد است هگل بر این باور بود که گایس یا روح مطلقی بر جهان حاکم است و تاریخ صرفاً مطلق وقایع نیست. بلکه تاریخ روحی دارد که هدف آدمی هماهنگ شدن با آن است. کییرکگور اعتقاد دارد این نوع نگاه و برداشت باعث میشود که انسان در اجتماع حل و تبدیل به کسی مثل بقیه/فردی فلهای شود. او از کلمهی «همگان» استفاده میکند؛ بدین معنی که افراد سعی میکنند همرنگ جماعت شوند و این یکدستسازی و همسانسازی باعث تبدیل شدن آنها به افراد یکشکل و کوتاهقد و متوسطی میشود که مدام از خود نزول میکنند. درحالیکه انسان در مسیر شدن شکل میگیرد و موجودی در حال تغییر و تحول مدام است و تفکر آفاقی او را محدود کرده است.
این پژوهشگر و مؤلف در بخش دیگری از سخنان خود گفت: کییرکگور مسیحیت واقعی را از جامعهی کلیسایی یا جامعهی مسیحی تفکیک میکند و معتقد است جامعهی کلیسایی و مسیحی باعث دفن شدن مسیحیت شده است. برای کییرکگور مسیحیت مهم نیست بلکه رابطهی انسان با مسیحیت اهمیت دارد. بنابراین، در بحث از خدا منظور او رابطهی ایمانی است. در تجربهی ایمانی پرسش از محوریت خداوند در زندگی فرد است نه وجود داشتن و نداشتن خدا. برای پاسخ دادن به این پرسشها نمیتوان به کتابهای فلسفی یا مسائل الهیاتی مراجعه کرد، بلکه ناگزیر باید در خود غور کرد. در واقع، وظیفهی ایمانورزی این است که مشی تازهای در زندگی فرد ایجاد بکند. وظیفهی ایمان ایجاد نوعی تحول در فرد است، نه یک رابطهی مکانیکی. این یک رابطهی عاشقانه است و متوقف بر نوعی تبدیل مزاج است نه تصدیق گزارههای ناظر به واقع. به همین دلیل، آن قرائت رسمی خدای متشخصِ ادیان قرائت مد نظر کییرکگور نیست.
او توضیح داد: کییرکگور در کتاب «ترس و لرز» ابراهیم را مصداق این ایمانورزی معرفی میکند و در مشخصات ابراهیم میگوید که او شبیه مأمور مالیات است، هیچ ویژگیای ندارد که او را از دیگران متمایز کند، متناهی را میشناسد، لذتهای عالم متناهی را میچشد. کییرکگور معتقد است اگر به شهسوار ایمان ویژگیهای ماورایی نسبت بدهیم او را دسترسیناپذیر و تصورناپذیر کردهایم و در هالهای از ابهام فرو بردیم. به همین علت سعی میکند قرائتی کاملاً بشری از ایمان و شهسوار ایمان ارائه بدهد. در بخش پایانی کار قصد من این بود که رابطهی ایمانورزی و ایمان را با ناامیدی بسنجم و به این بپردازم که فرد چگونه میتواند بهواسطه ایمانورزی راه برونرفتی از ناامیدی داشته باشد. کییرکگور معتقد است انسان سنتزی از دو امر متضاد است و این تضاد باعث ستیزه و کشمکشی درونی است که ثمرهی آن ناامیدی است. یکی از راههای رهایی از این ناامیدی در کتاب «ترس و لرز» مطرح میشود.
زینلی ادامه داد: کییرکگور در «ترس و لرز» مساله سرسپردگی یا تعلقخاطر بیقیدوشرط را مطرح میکند و میگوید، افراد با تعلقخاطر و سرسپردگیهایشان هویت پیدا میکنند و تعریف و بازتعریف میشوند. مثلاٌ استیو جابز با شرکت اپل و مارتین لوتر کینگ با رفتاهای خود علیه نژادپرستی شناخته میشود و فرد ایمانگرا هم بهواسطهی تعلقخاطر بیقیدوشرط به امر متناهی شناخته و مطرح میشود. این تعلقخاطر بیقیدوشرط به امر نامتناهی باعث میشود شهسوار ایمان به طریقی من خود را گسترش بدهد و از شرایط ناامیدی عبور کند. در آن شرایط دیگر نیروهای متضاد در انسان باعث کشمکش نمیشو، بلکه به تقویت هم کمک میکند. کییرکگور میگوید، شهسوار ایمان باید بهواسطهی سرسپردگی بیقیدوشرط خودش فرزندش، اسحاق، را به قربانگاه بفرستد. در واقع، او باید عملی غیراخلاقی انجام دهد. اینجا کییرکگور امر اخلاقی را به تعلیق میبرد.
دیگری نزد کییرکگور
مسعود صادقی اظهار داشت: در زبان فارسی کتابهای زیادی در معرفی اندیشهی کییرکگور نوشته شده و مخاطبان فارسیزبان را با آن اندیشهها آشنا کرده است. البته برخی از آثار او هم به فارسی ترجمه شده است و ما به لحاظ فلسفی در وضعیتی هستیم که میتوانیم گامی جدیتر برداریم و افزون بر ترجمه و نشر بقیهی آثار کییرکگور پژوهشهای دقیقتر و جزئینگرتری در مورد او انجام دهیم. کتاب زینلی را میتوان جزو نخستین گامهای پژوهشهای جدیتر تلقی کرد که از صرف معرفی و آشنایی فراتر رفته است. البته فراهمآمدن چنین شرایطی در گرو همت و فعالیتهای کسانی مانند مرحوم یحیی مهدوی، بهرام جمالپور، مصطفی ملکیان، عبدالکریم رشیدیان است که با ترجمهها و معرفیها و درسگفتارهایشان این آشنایی را برای جامعهی فارسیزبان فراهم و ما را برای گامهای جدیتر در ترجمهی آثار و پژوهشهای دقیقتر و جزئیتر آماده کردند.
او ادامه داد: اندیشه کییرکگور بهگونهای است که مقولهبندی و پرداختن به مقولات و مفاهیم خاص به تفکیک در آن چندان شدنی نیست و اینها پیوند و ارتباطی دارند که پرداختن به هر یک بحث از دیگری را به همراه دارد. بدین لحاظ در سراسر این کتاب تداخلها و تکرارهای ناگزیری هست. چنانکه دیگران نیز هنگام پرداختن به این سه مقوله مجبور شدند هر مقوله را از منظر و با محور مقوله دیگر بررسی کنند. اما میتوان با بیان پیشزمینه، مقولات و مباحث مشترک در بحث از این سه مقوله در ابتدای بحث از برخی تکرارها اجتناب کرد.
او در ادامه به برخی مباحث پیشزمینهای در بحث درباره این سه مقوله پرداخت. او در بخشی از این سخنان گفت: مهمترین این مباحث پیشزمینهای تمایز تفکر آفاقی از اَنفسی و تمایز حقیقت و حقایق آفاقی از حقیقت و حقایق انفسی است. کییرکگور تفکر آفاقی را نقد و تفکر انفسی را مطرح میکند. تفکر آفاقی/عینی در زمانهی کییرکگور و تا به امروز در دو قالب کلی دیده میشود: عقلگرایی انتزاعی و تفکر عینی در روش عینی آفاقی در مطالعهی طبیعت. اوج عقلگرایی انتزاعی در نظام فلسفی هگل بوده است و کییرکگور خودش را منتقد آن میداند. از سوی دیگر، کسانی بهواسطهی دستاوردهای شگرف روش تجربهگرایی عینی در مطالعه طبیعت به دنبال این بودند که این روش را برای مطالعه امور انسانی به کار ببرند. این رویکرد هم در سراسر قرن نوزدهم و بیستم مخالفان بسیار جدی داشت. میتوان تلاش کییرکگور در معرفی تفکر انفسی و بسط و گسترش آن را منعکسکنندهی این نزاع بر سر روش در مطالعهی امور انسانی هم قلمداد کرد.
صادقی افزود: عقلگرایی انتزاعی و تجربهگرایی عینی هر دو در باور به وجود شکاف و تفکیک بین آگاهی/سوژه و جهان/ابژه مشترکاند. البته در تفکر آفاقی رسیدن به حقایق آفاقی تقربی بیپایان از طریق کم کردن انفسیت/ذهنی بودن و هرچه بیشتر عینی بودن مدنظر است. از طرف دیگر، آنچه کییرکگور بر آن تأکید دارد تصاحب آن حقیقت انفسی از طریق هر چه غنیترکردن انفسیبودن است. کییرکگور غیر از نقد تفکر آفاقی حاصل و نتیجه فرهنگی اجتماعی این تفکر را نقد میکند. عصر مدرن از دیدگاه او عصر یکسانسازی و زوال فردیت است. بخشی از نقد او هم ناظر بر همین مساله است. البته کییرکگور مسیحیت و دین رسمی و نهادینه را هم در این ویژگی عصر مدرن دخیل میداند.
او درباره رابطه کییرکگور با مسیحیت گفت: کییرکگور رابطه دوگانهی همراه با تنش و متحولی با مسیحیت داشته که در سراسر اندیشه و تفکر او حاکم است و شناخت اندیشهی او در گرو شناخت این رابطه هم هست. این رابطهی دوگانه از طرفی، حمله و شوریدنی علیه مسیحیت رسمی و نهادینه است که کییرکگور آن را یکی از غیرانسانیترین روشهای ظلم قلمداد میکند. از طرف دیگر، دلبستگی شورمندانهی او به مسیحیت بهمنزله دین شخصی است. کییرکگور از فضای تفکر دینی زمان خودش دل خوشی ندارد و بر این نظر است که حقایق دینی حقایق ازلیاند و نباید آنها را بر حقایق تاریخی مبتنی کرد که میتوان از طریق نقد تاریخی بدان دست یافت. بههرحال، از نگاه کییرکگور مسیحیت و دین بهطورکلی مجموعهای از عقاید مختلف نیست، بلکه نحوهای از معیشت یا نوعی از زندگی است که میتوان از آن به زندگی دینی تعبیر کرد. اینجا وارد آن نکتهی مشترک سوم در اندیشهی کییرکگور میشوم که تفکیک بین سه مرحلهی معیشت یا زندگی است: زندگی حسانی بر محور لذت (مرحلهی زیباییشناختی/زیباییطلبانه)؛ زندگی اخلاقی وظیفهمحور، زندگی دینی ایمانمحور. این سه مرحله یا نحوهی زندگی در هر بحثی از هر مقولهای حضور دارد.
او بیان داشت: نکته مشترک دیگر اختلافنظرهایی است که در تفسیر دیدگاه کییرکگور وجود دارد. برخی کییرکگور را متفکری عقلگرا و اهل تحلیل دانستهاند که با استدلال عقلانی میکوشد حدود عقل را روشن کند و اگرچه بر حدومرز عقل و ناتوانیهای عقل تأکید دارد، شیوهی تأکید او عقلانی است. از دیگر سو، کسانی کییرکگور را متفکری اگزیستانسیالیست درمعنای غیرعقلانی آن در نظر میگیرد. موضع انتخابی در این طیف دیدگاهها در شیوه بحث هم تأثیرگذار است.
صادقی در مورد بحث «خود» گفت: مراد کییرکگور از «خود» بیشتر فردیت، خود شدن و انسانیت است. بنابراین، گرچه دیدگاه کییرکگور بر مفروضات روانشناختی مبتنی است بحث روانشناختی یا روانکاوانهای را در مورد فرایندهای ذهنی یا روانی دخیل در تکوین و شکلگیری «خود» مطرح نمیکند. از طرف دیگر، کییرکگور به آنچه منابع اجتماعی و جامعهشناختی «خود» است هم نمیپردازد. تأکید کییرکگور در خود شدن بهمعنای فردیتیافتن در مقابل اضمحلال خود در جمع و در برون است. اینجا کییرکگور بر انتخاب تأکید زیادی دارد و مهمترین انتخاب را انتخاب خود در مقابل اجتناب از خود میداند. این انتخاب با اراده صورت میگیرد، اما از نظر کییرکگور اراده، عقل و فاهمه بیشتر مبتنی بر خیال و تخیلاند و اینکه شخص چگونه خودش را بر خودش بنمایاند یا چه خیالی از خودش بپرورد بر آن انتخاب و تصمیم مهم تأثیرگذار است.
او اظهار داشت: «دیگری» در اندیشهی کییرکگور چهار معنا دارد. یکی دیگریای در درون خود انسان یا به تعبیری دیگری در خود یا خود بهعنوان دیگری، خودی که همان دیگری درونیشده، خود همسانشده، خود مضمحلشدهی در جمع و برون است. برای فهم این معنا از دیگری نزد کییرکگور باید از تحلیلهای روانکاوانهای که از درونیسازی ارزشها و هنجارهای اجتماعی و تکوین خودی بیرونی برای انسان پدید میآید هم کمک گرفت. دومین معنای «دیگری» نزد کییرکگور دیگری انسانی است. در این معنا، بحث مسئولیت در قبال دیگری و عشق به دیگری و مفهوم عشق و مسئولیت مطرح میشود و بسیاری کییرکگور را نقد میکنند که به دیگری در خاصبودگی و تقلیلناپذیری و استقلال آن توجه ندارد. مارتین بوبر، امانوئل لویناس و آدورنو از مهمترین این منتقداناند. این نقدها بیپاسخ نمانده است. مرولد وستفال در مقابل، برخی از این نقدها را ناشی از نوعی سوءبرداشت یا خوانش بد از اندیشهی کییرکگور میداند و زینلی هم در این کتاب تا حدی به این نقدها پاسخ گفته است. اما در اندیشه کییرکگور، رابطه با خدا بر رابطه با دیگری اولویت و تقدم دارد. بدین معنا که اگر کسی رابطهی درستی با خداوند داشته باشد، طبیعی است که در جامعه و در عمل اجتماعی و در مواجهه با دیگران به همنوع خودش عشق و محبت میورزد. این معیاری به دست میدهد و نفرت از همنوع را شاهد تجربی قویای بر رابطهی نادرست با خداوند میسازد.
او در پایان گفت: سومین معنا از «دیگری» نزد کییرکگور، دیگربودگی مطلق بینهایت خداوند و چهارمین معنا دیگربودگی پارادوکسیکال خود مسیح است که در مسیحشناسی کییرکگور حاضر است. این دو ما را به بحث از مقولهی سوم، خداوند، میکشاند. اینکه خداوند را دیگری قلمداد کنیم یا خود؟ به اختصار، میتوان دینداری را از نظر کییرکگور تسلیم بیقیدوشرط خداوند و مسیحیت را نوعی خدافرمانی/ خدافرمایی/تئونومی قلمداد کرد. پرسش این است که آیا این خدافرمانی/خدافرمایی بهنوعی دیگرفرمایی/دیگرفرمانی نمیانجامد و دچار آفت از خودبیگانگی، که در اندیشه هگل بسیار بر آن تأکید میشد، نمیشود؟ آیا میتوان خدافرمانی/خدافرمایی را نوعی خودفرمانی/خودفرمایی تفسیر کرد؟ در کتاب زینلی به نقل از کییرکگور میخوانیم: «فرمان الهی آن است که باید عشق بورزی. آه، اما اگر خویشتنِ خویش و زندگی را دریابی آنگاه معلوم و هویدا خواهد شد که نیازی نیست تا به تو فرمان دهند. زیرا عشق ورزیدن به مردمان تنها چیزی است که ارزش زیستن دارد. و بدون چنین عشقی در حقیقت زنده نیستی» این نوعی تأیید بر این است که گرچه کییرکگور پایبندی مسیحیت را نوعی اطاعت از خداوند و تسلیم بیقیدوشرط به فرمان الهی میداند و میداند این تسلیم بیقیدوشرط و اطاعت به آفت هترونومی، دیگرفرمانی و ازخودبیگانگی نمیانجامد. بلکه آن فرامین و اوامر الهی میتواند برخاسته از خود اصیل فرد باشد و میتوان آن را بهنوعی اتونومی تعبیر کرد.
سه نحوه زندگی
محمود مقدسی اظهار داشت: عنوان کتاب این تصور را ایجاد میکند که زینلی مفهوم خود، دیگری و خدا را در اندیشهی کییرکگور بررسی کرده است. ولی کتاب بیش از این است. این سه مفهوم مجزا نیستند، بلکه روایتگر کلیت فلسفهی کییرکگورند و وقتی آنها را در کنار هم قرار میدهیم انگار از همه دغدغههای این فیلسوف سخن میگوییم. کییرکگور بهدنبال توصیف و فهم وضعیت انسانی متناهی واجد آگاهی است که با زندگی مواجه است و این وضعیت او را در برابر دیگری و خدا قرار میدهد. هرچند شاید دیگری آنقدر در فلسفه کییرکگور پررنگ نباشد، خدا و نوعی از رابطه با خداوند که میتواند برای این وضعیت، تنگنا یا مخمصه انسانی کاری بکند در آن خیلی موضوعیت دارد.
او ادامه داد: این متأله دانمارکی با نامهای مستعار و به سبکهای متفاوتی نوشته و خود را مقید به یک قلمرو خاص اندیشهورزی نکرده است. برای او سبک یا مدل فکری خاصی موضوعیت ندارد. او به انسان انضمامی اهمیت میدهد؛ انسان گوشت و پوست و استخوانداری که به دنیا میآید، در بازهای زمانی رنج میکشد، خوشحال میشود، از دست میدهد، احساس بیمعنایی میکند، احساس معناداری میکند و میمیرد. همچنین، همهچیز از توسل به فلسفه تا رفتن به سراغ الهیات و نوشتن به اشکال مختلف در کنار این انسان انضمامی طریقیت دارد و شاید بهکار بیاید. همین امر کییرکگور را در مرز میان فلسفه و الهیات و گاهی روانشناسی قرار میدهد.
او بیان داشت: در مورد کییرکگور باید به دو نکته بسیار توجه کنیم. یکی اینکه او فیلسوفی مسیحی و بهشدت دلبسته اندیشههای مسیحی است. دیگر اینکه او در زمانهای مینوشته است که تحت سیطره اندیشههای نظامساز و بهطورخاص فلسفهی هگل بوده است که در آن انسان انضمامی چندان موضوعیت ندارد. کییرکگور اینجا فرد انسانی انضمامی را در کانون توجه خود قرار میدهد و به همین دلیل او را پدر فلسفهی اگزیستانسیالیسم مینامند.
مقدسی صورتبندی زینلی از کییرکگور را بسیار هوشمندانه دانست و گفت: کییرکگور معتقد است انسان فرایند شدن است. سارتر بعداً به این حرف او صورت روشنتری میدهد. خود در فرایند شدن ساخته میشود. در مورد انسان برخلاف همهی موجودات وجود مقدم بر ماهیت است و آنچه انسان هست در همین مسیر ساخته میشود. در مورد انسان گونههای مختلفی از حیات انسانی داریم که با وجود شروع میشوند و بعد سمتوسو و رنگوبوی خود را میگیرند. کییرکگور معتقد است انسان در این مسیر از سه مرحله زیباییطلبی، اخلاقی، دینی میتواند عبور بکند که از نظر زمانی بر هم تقدم و تأخری ندارند. اما به نظر میرسد از نظر وضع فرد در هر مرحله تقدم و تأخری در کار است.
او بیان داشت: در مرحلهی زیباییطلبی ارتباط فرد با خودش است. همهچیز بر محور خود است. حتی اگر با دیگران هم ارتباط دارد، از طریق دیگران با خودش ارتباط دارد. محوریت در این مرحله با خود فرد و بهطور خاص لذت است. این لذتجویی میتواند لذتجویی خام باشد و خیلی با واقعیت سروکار نداشته باشد و پایبند عرف و حقایق نباشد، میتواند لذتجویی خردمندانه باشد که با واقعیت در ارتباط است و بعضی لذتها را به تأخیر میاندازد و بعضی لذتها را انتخاب میکند و بعضی دیگر را کنار میگذارد. در کل، فرد در این مرحله به نیازها و کامیابیهای خود پایبند است. این نیازها فقط جسمانی نیست.
کییرکگور معتقد است فیلسوفان، افراد دانشگاهی و دانشمندان همه میتوانند در این مرحله باشند و فارغ از محتوای تولیدی یا آنچه بدان مشغولاند، التزام و تعهدشان به خودشان باشد. در این مرحله فرد یا در تمنای خواستن است یا در ملال بهدستآوردن یا در تقلای نوجویی. فرد در این مرحله در نتیجهی به پایان نرسیدن ملال با نوجویی پیاپی، مواجهه با مرگ و متناهی بودن دچار نومیدی میشود و به سبب مرگ یا گناه یا مسئولیت خودش در زندگی (مؤلف انتخابهای خویش بودن) اضطراب را تجربه میکند. اینجاست که کییرکگور میگوید، فرد در مرحلهی زیباییطلبی خودش را در اختیار نظامها، جمعها، جامعهها قرار میدهد و خودآگاهی خود را پس میزند و میکوشد از خودش خالی شود و به جمع یا هویتی جمعی تعلق داشته باشد تا بتواند اینها را تجربه نکند. مخصوصاً اضطراب و ناامیدی را که جزو وضعیت وجودی انساناند و صرفاً اضطراب و ناامیدی روانشناختی نیستند.
او درباره مرحله اخلاقی گفت: کییرکگور معتقد است بعضیها از این مرحله بالا میآیند و وارد مرحله اخلاقی میشوند. در این مرحله لذتهای خود فرد تقدم ندارد و چیز دیگری هم در این بین مطرح است. اینجا فرد «دیگری» را هم میبیند و پروای «دیگری» را پیدا میکند. نه «دیگری» به معنای برآورندهی نیازهای من یا ابزاری برای استفادهی من، بلکه «دیگری» به معنای کسی مثل من. چیزی که به تعبیری خودش را در اخلاق به معنای وسیعتر و گستردهتر آن نشان میدهد. اخلاق بهمعنای پروای دیگری را داشتن، دغدغه دیگری را داشتن، دیگری را دیدن و بهرسمیتشناختن. در این شرایط تعریفِ «خود» تغییر میکند. خودی که قبلاً با خودش در ارتباط بود و نسبتها کاملاً درون او بود حالا بسط پیدا میکند و در نسبت با دیگری هم تعریف میشود.
پس، اساساً «خود» هم تغییر میکند. کییرکگور معتقد است این تغییر کردن وضعیت و تعریف «خود» و دغدغهی «دیگری» را داشتن راه خروج از آن ملال، ناامیدی و بخشی از آن دلزدگی و اضطراب است. در این مرحله عشق به معنای چیزی زاینده و پویا به میان میآید که میتواند در عشق بین فردی به شخصی خاص یا در عشق به نوع انسانها خودش را متجلی بکند و ما با پیوستاری از عاشقی روبهروییم. در اینجا کییرکگور به سراغ ادبیات دینی هم میرود و از آموزهی مسیحی «همسایهات را دوست بدار» استفاده میکند و از آن بهخوبی بهره میگیرد. به نظر میآید در نهایت عشق مدنظر کییرکگور فیلیا؛ یعنی عشق به نوع انسان، است و عشق به فرد انسانی در این مسیر قرار میگیرد.
مقدسی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: خیلی از ما به طریقی وارد مرحلهی اخلاقی میشویم و از طریق خیر، نیکی و مراقبت از دیگری و رابطه با دیگری جهانمان را معنادارتر میکنیم و از این مرحله بالاتر نمیرویم. چون در جهان جدید باور به امر الوهی و رابطه با خداوند دشوار است و هرکسی نمیتواند با آن کنار بیاید؛ چه باور به وجود خداوند و قلمرو الوهی چه باور به امکان این رابطه برای ما دور و دسترسناپذیر شده است. اساساً حتی کسانی که چنین رابطهای دارند فکر میکنند این رابطه یکطرفه است. اما کییرکگور میگوید، این بنبست و انسداد به سبب نوع نگاه به این رابطه است. اگر بخواهیم به وجود قطعیت و یقین داشته باشیم آن را به دست نخواهیم آورد. شکاکیت فراگیر این امکان را از ما گرفته است. این قلمرو قلمرو اَنفسی است. حقیقتی است که در آن انتخاب، اراده و امید نقش دارد. کییرکگور در اینجا از ایمانی سخن میگوید که چیزی از جنس امید، جهش و انتخاب است. او معتقد است فرد اینگونه میتواند وارد سپهر دینی شود و بخش دیگری از ملال و اضطراب و ناامیدی را چاره بکند. اینجا رابطه با خداوند مهم میشود و فرد نوعی دوبارزادگی را تجربه میکند که در ادبیات مسیحی هست. فرد از طریق رابطه با خداوند وارد سپهر دیگری میشود. اینجا باز تعریف «خود» تغییر میکند. حالا خود در نسبت با خداوند تعریف میشود، قلمرو آن گستردهتر میشود، نیازهای آن سمتوسوی دیگری پیدا میکند، نسبت آن با جهان عوض میشود و وارد سپهر دیگری میشود.
او در پایان این بخش از سخنان خود گفت: توجه به این نکته ضروری است که اولویت برای کییرکگور دین نیست. برای او دینداری اهمیت دارد. گرچه این حرفها را در چارچوب مسیحیت میگوید، اما ما میتوانیم اینها در چارچوب هر دین دیگری ببریم یا حتی مستقل به آن بنگریم. دینداری به معنای رابطهی با خداوند با کیفیت خاصی که بتواند آن تنگنا را چاره بکند برای کییرکگور اهمیت دارد، نه یک دین خاص یا تلاش برای حفظ یا بازخوانی یک دین خاص به سبب ارزشمندی آن. بلکه به این خاطر که انسان و رنج انسان و معنای زندگی او مهم است و حالا دین از طریق نوعی رابطه با خداوند میتواند این را چاره بکند. پس، برای کییرکگور دینداری مهم است، نه دین. رابطه برای او مهم است و نه مجموعهای از باورها.
آدمی به کلمه هم نیاز دارد
مسعود زنجانی اظهار داشت: سورن کییرکگور، نویسندهی دردمند دانمارکی، جانپسندیده و روحرهیدهای بود که شعار زندگانی خویش را چنین برگزیده بود: «مباد روزی مگر آنکه سطری بنویسم و بگریم.» به گفتهی یکی از زندگینامهنویسان، گویی تمام زندگی کییرکگور چنان دوایر متحدالمرکزی به مرکزیت میز تحریر او بود. او غالباً ایستاده مینوشت و در عمر کوتاه خود نزدیک به نیممیلیون کلمه نوشت. اگرچه در زمان خود از جانب عوام و مدعیان استقبال نشد و حتی مورد استهزا قرار گرفت. همگان او را پدر جنبش سنت و مکتب مهم فکری و فلسفی در قرن بیستم؛ یعنی اگزیستانسیالیسم، میدانند. شاید مهمترین اندیشه برای متفکران و فیلسوفان اگزیستانسیالیست نزد کییرکگور اهمیت دادن او به انسان و تمایز انسان از بقیهی موجودات و هستندهها باشد.
از این حیث که انگار او علاوه بر بودنی که همهی موجودات و هستندهها در یک سلسلهمراتب از آن برخوردارند؛ میتوان بودنی را هم به انسان اطلاق کرد و شیوه و نحوهی خاصی وجود دارد که انسان را متمایز میکند، اگر نگوییم ممتاز میکند. و آن همان چیزی است که در برابر بودن باید از آن تعبیر دیگری کرد: وجود معادل اگزیستانس. اگزیستانس همان چیزی است که در نگاه کییرکگور در آدمی به آن هستی تکرارناپذیر و منحصربهفرد اشاره دارد. یکانیکان انسانها هستی منحصربهخویشی دارند که البته با مستغرقشدن در جماعت و زندگی روزمره آن را از دست میدهند و فاقد این اصالت و حریت منحصربهخویش میشوند. تمام تلاش کییرکگور گوشزد کردن این وجود خاص آدمی یا اگزیستانس است.
او ادامه داد: کییرکگور از معدود فیلسوفانی است که نمیشود اندیشه و زندگی او را از هم جدا کرد. چیزی مهمتر از نوشتن در زندگی او نبوده است. پس، نوشتن آن چیزی است که موجب نجات پیدا کردن فرد آدمی از جریان زندگی روزمره، ازخودبیگانگی و ازدسترفتن فردیت و اصالت میشود. کافکا میگوید: «نوشتن جهیدن از جهان مردگان است» و با این معیار شاید بتوان گفت که کییرکگور زندهترین انسانها بوده است. تفرد مطرح در اگزیستانسیالیسم باید با تفرد در مکاتب دیگر تمایزگذاری شود؛ نزد کییرکگور تفکر و تفرد با یکدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند. مونتنی، فیلسوف فرانسوی عصر رنسانس، میگوید: «من فقط وقتی مینویسم میاندیشم» که میتوانیم از منظر کییرکگور آن را اینگونه هم بیان کنیم: من فقط وقتی مینویسم، تفرد دارم، فردیت دارم، اصالت دارم.
او ادامه داد: میتوانیم بگوییم کییرکگو که خوانش خاصی از مسیح و مسیحیت داشت و بههیچروی با مسیحیت نهادینه و تاریخی بهویژه کلیسا بر سر مهر نبود این جملهی مسیح را مد نظر داشت: «برای آدمی فقط نان کفایت نمیکند. آدمی روح دارد و خوراک روح کلمه است. به جز نان، آدمی به کلمه هم نیاز دارد.» نویسنده بودن چیزی است که کییرکگور برای خودش انتخاب کرده بود. گاه خود را شاعر مینامید و بیشتر دوست داشت بهجای اینکه فیلسوف یا حتی الهیدان و متأله خوانده شود، نویسندهای مذهبی یاد بشود. البته این صفت و غیرمذهبی بودن را باید در شعاع خود اندیشه کییرکگور مد نظر داشته باشیم. نویسنده بودن خود شرایطی دارد. نویسنده بودن نمیتواند با سرعت و شتابزدگی افسارگسیخته همراه باشد که بهویژه انسان مدرن مبتلابه آن شده است.
به نظر کسانی مثل هایدگر و میلان کوندرا هم در انتقاد بر انسان عصر جدید پیشتر از سرچشمهی کییرکگور نوشیدهاند. حتی در جایی کییرکگور در رابطه با خوشبختی میگوید: «ما آنچنان شتابان در پی خوشبختی میرویم که آن را زیر چکمههای خود له میکنیم.» این آهستگی حتی میتواند به این معنا باشد که فقط کسی میتواند به دنبال کلمه، خوراک روح، برود و نویسنده باشد که بیکار باشد یا از کار در آن معنای متداول آن مبرا باشد. بدین معنی که کار برای آن نیازها و ضرورتهای مادی در جای خودش حقانیت دارد، ولی اگر تمام فعالیتهای ما به این مختوم بشود آنوقت آن اگزیستانس و فردیت مجال ظهور پیدا نمیکند. فقط کسی که از کار در معنای متداول کلمه رها شده باشد میتواند نویسنده باشد. آهستگی و تنهایی مهمترین ویژگی چنین کسی است. و البته باز در منظر عوام چنین کسی بیکار خوانده میشود و باید هم خوانده بشود.
زنجانی افزود: نوشتن برای کییرکگور مهم بود، ولی چگونه نوشتن به همان اندازه و بلکه بیشتر برای او مهم بود. سبک نوشتاری او در مقایسه با نویسندگان؛ فیلسوفان همعصر خود و سنت فلسفهی اروپایی، تا حد زیادی بدیع بود. کییرکگور در جایی میگوید: «با واگذاشتن مردم در اینکه مرا غیرقابل اتکا بپندارند، حقیقت را بازمیگویم و خواننده خود را در موقعیتی متناقض قرار میدهم که یگانه راه رهایی وی از آن ساختن حقیقتی است از آن خودش.» این نگرش دقیقاً با شیوهی نگرش پیوستگی فرم و محتوا متناسب است. اگر او بهسان فیلسوفان ایدئالیست همعصر خود هستیشناسی داشت مسلماً سبک نوشتاری متفاوتی هم داشت. این فرم نوشتن تصادفی نیست. وقتی کییرکگور حقیقت هستی و انسان را بهگونهای متفاوت درک کرده و بهطور اخص آنها را غیرعقلانی میداند، در ابراز آن هم زبان تناقض را برمیگزیند. همچنین، این مساله در خدمت نقض نشدن هستی بهطور عام و آن هستی خاص، اگزیستنس، است. کییرکگور توانایی این را دارد که خودش را نقض کند از این طریق هستی، بهطور خاص اگزیستنس، را نقض نکند و فردیت و آزادی مخاطب را پاس بدارد. او دشوار را برگزیده، چنانکه در یکی از جملات درخشان خود میگوید: «راه سخت نیست، همانا سختی خود راه است.»
او در پایان گفت: اگر کییرکگور مثل فیلسوفان دیگر در سنت فلسفی نمینویسد، ناتوان از اینگونه نوشتن نیست. کییرکگور نظمی پنهان (به تعبیر فیلسوف پیشاسقراطی) یا نظمی پریشان (به تعبیر حافظ) دارد که آثار او را فوقالعاده دشواریابتر و همچون اثری هنری برجای میگذارد که با تمامی تلاشهای تفسیری و هرمنوتیکی ما برای تعبیر و شرح، باز انگار غنا و مازادی دارد که هرگز فراچنگ نمیآید. کوشش در این راه ستودنی است و به نظر من، کتاب زینلی از این حیث ستایشبرانگیز است. این کتاب تلاشی است برای تبیین اندیشههای کییرکگور تا این نظم پریشان را در نظمی ممکن بهمثابه پیشنهادی فرا روی خوانندگان فارسیزبان قرار دهد. این اثر سرشار از تأمل و تتبع است، نقلقولهای فراوانی از آثار گوناگون کییرکگور، شارحان و مفسران تراز اول او را در برمیگیرد. تأملات نویسنده با نثر شیوایی بیان شده است و ازآنجاکه نویسنده بهطور حرفهای در عرصه ویرایش دست دارد، با نثری یکدست و شیوا مواجهیم که این کتاب را فوقالعاده خواندنی و آموختنی کرده است.
نظر شما