ضیا قاسمی به بهانه انتشار رمان «وقتی موسی کشته شد» به ایبنا گفت؛
«موسی» در رمانم نماد «جمهوریت» در افغانستان است/ دغدغهام روایت سرنوشت و تحولات یک جامعه حاشیهای بود
ضیا قاسمی درباره شخصیت اول رمانش توضیح داد: موسی میتواند نماد سیستم حکومتی به نام جمهوریت در افغانستان باشد، که همزمان و همانند موسی ناقص به دنیا میآید و به وسیله مدلی به نام امارت طالبان از بین میرود.
پیش از این، مجموعه شعرهای «باغهاى معلق انگور»، «پادشاهی اندوه»، منظومه «تكوين» و رمان «زمستان» از ضیا قاسمی منتشر شده است.
رمان «وقتی موسی کشته شد» که اخیرا از سوی نشر چشمه منتشر شده، پیش از بازگشت و قدرتگیری دوباره طالبان در افغانستان نوشته شده است. از دغدغههای نگارش این کتاب و ارتباطات مضمونی آن با حوادث سالهای اخیر کشورتان بگویید.
بله؛ زمانی که شروع به نوشتن کتاب کردم، طالبان هنوز جایی را تصرف نکرده بودند. حضورشان محدود به چند شهرستان دورافتاده بود و اینکه هرازگاهی انفجاری راه میانداختند. با اینکه اوضاع افغانستان در این چند دهه به من آموخته که هیچ وضعیتی قابل پیشبینی نیست و در یک آن میتواند شرایط به ناگهان تغییر کند، اما فکرش را نمیکردم که این کتاب در روزهایی منتشر شود که آنها دوباره حاکم شده باشند. برای من که بههرحال اهل افغانستانم، طالبان تنها یک پدیده سیاسی یا مذهبی نیست. برای شناخت طالبان باید دیگر مؤلفههای ساختاری آنها را هم بررسی کرد. مثلا قومیت و زبان یکی از سازههای اصلی هویت طالبان است. من در این رمان، البته بهطور غیرمستقیم میخواستم آن سازهها را با ریشهها و ارجاعات تاریخیاش طرح کنم. یکی از اتفاقات عجیب در زمان سلطه اول طالبان، نشر خبرهایی مبنی بر فروش استخوانهای مردگان بود. من از این اتفاق خواستم به صورت سمبلیک در رمان استفاده کنم و آن را در خدمت تلقی خودم از همان سازههای هویتی طالبان قرار بدهم. البته که رمان محدود به دوران طالبان نیست و قسمتهایی از زمان را، از تولد موسی که مطابق با پایان دوره پادشاهی است تا دوران طالبان برشزده و در کنار هم چیدهام تا به نوعی به ریشههای اتفاقات رجوع کرده باشم. و در کل دغدغهام روایت سرنوشت و تحولات یک جامعه حاشیهای مثل روستای زرسنگ و آدمهای حاشیهای مثل ساکنان آن در برههای پرشتاب از تاریخ معاصر افغانستان است.
موسی که کمتر مورد توجه دیگران قرار دارد، در سالهای آخر حکومت شاهی در افغانستان به دنیا آمده و با روی کار آمدن طالبان کشته میشود. آیا موسی نماد افغانستان است؟ از کارکرد نمادها و نشانهها در این اثر بگویید.
به نوعی موسی میتواند نماد سیستم حکومتی به نام جمهوریت در افغانستان باشد، که همزمان با موسی و همانند موسی ناقص به دنیا میآید و مدلهایی را تجربه میکند و به وسیله مدلی به نام امارت طالبان از بین میرود. سرنوشت موسی نیز همین است. اما خیلی نمیخواستم شخصیتها و اتفاقات نمادین باشد. میخواستم فقط قصهای را روایت کنم. شخصیتها با وجود اینکه کوشش کردهام با همه عواطف و علایقشان ملموس و مفرد باشند، اما در عین حال نمونههایی تیپیک هم هستند. مثلا قوماندان تیموری نماینده یک گروه از جامعه زمان جنگ به نام قوماندانها است. به طور کلی کوشش کردهام فضا و شخصیتها را طوری پرداخت کنم که ذهن مخاطب در نمادسازی از آنها آزادی عمل داشته باشد و هرکس بتواند به درک و به تماشای خود برسد.
کتاب سرشار از لغات و اصطلاحات رایج در افغانستان است که در خوانش، تصویر واقعیتری از دیالوگها و فضا ارائه میدهد. ثأثیر بهکارگیری زبان بومی بر باورپذیری اثر را چگونه ارزیابی میکنید؟
من به خاطر اینکه هم در ایران و هم در افغانستان زندگی کردهام، خوشبختانه به دایره واژگانی وسیعی از زبان فارسی دسترسی دارم و میتوانم به تناسب متن از این وسعت استفاده کنم. در وقت نوشتن حالا چه در این رمان و چه در دیگر نوشتهها و شعرهایم سعی میکنم حواسم به حوزه وسیع مخاطبان احتمالیام از کوههای بدخشان تا دشتهای خوزستان و از جلالآباد تا تبریز و ارومیه باشد. در این رمان بهخصوص روی نثر خیلی با وسواس کار کردم. کوشش کردم هم با استفاده از نامها، اصطلاحات و لحنِ بومی باورپذیری قصه را بیشتر کنم و هم مواظب غلظت آن باشم تا ارتباطش با بدنه وسیع و متنوع جامعه فارسیزبان مخدوش نشود. در استفاده از کلمات و عبارات، کوشش کردم در حد ممکن به دیگر مترادفها هم فکر کنم تا نثر با وجود بهرهگیری از رنگ بومی، برای همه قابل فهم باشد و در عینحال که روان باشد، محکم هم باشد و ضرباهنگ نیز داشته باشد. و البته فکر میکنم تجربه شاعریام در این زمینه خیلی کمکم کرد. حالا اینکه چهقدر در این اهداف موفق بودهام یا نه، باید منتظر نظر خوانندگان و منتقدین باشم.
در دهههای گذشته با نویسندگان افغانستانی مواجه بودیم که به شهرت جهانی دست یافتهاند. نقش و جایگاه ادبیات افغانستان را چگونه میبینید؟
من بیشتر از اینکه این شهرت جهانی را با عبارت ادبیات افغانستان بشناسم، با عبارت ادبیات با موضوع افغانستان میشناسم. ادبیات افغانستان به نفس خودش هنوز جای کار و تجربه فراوان دارد و باید خیلی چیزها را یاد بگیرد تا بتواند خودش را در جهان مطرح کند. اما بعد از یازده سپتامبر که به نحوی توجه مردم جهان به کشوری کمتر شناخته شده و رازآلود به نام افغانستان جلب شد، از آنجا خبرهایی را میشنیدند که برایشان پر از اعجاب بود و این قضیه آنها را به دانستن درباره افغانستان و عجایب آن مشتاق میکرد. بر موج همین اشتیاق به یکباره رجوع به آثار با موضوع افغانستان هم زیاد شد و چون تقاضا زیاد بود، عرضه هم ایجاد شد. نویسندگان زیادی با موضوع افغانستان رمان نوشتند و فیلمسازانی فیلم ساختند. یک زمانی در کابل ما تعداد زیادی از مستندسازان را میدیدیم که با دوربینهایشان از کشورهای مختلف میآمدند و افغانستان برایشان سرشار از سوژه بود. از این رهگذار آثار بعضی از نویسندگان افغانستانی مثل خالد و عتیق هم همان اقبال را یافتند. البته در این میان بدون اینکه بخواهم قدرت و قوت آثار خالد و عتیق را نادیده بگیرم، باید عرض کنم که علاوه بر افغانستانی بودن، وجه تابعیت دوم و زبان دیگرشان هم خیلی برجسته بود. رمانهای فارسی عتیق به پایه رمانهایی که به زبان فرانسه نوشت، اصلا مطرح نشد. و همینطور دیگر نویسندههای افغانستان.
حرف از این دو نویسنده افغانستانی شد که آثارشان به زبان انگلیسی یا فرانسه ارائه میشود و مخاطبان جهانی دارند. حالا که چندسالی میشود در سوئد اقامت دارید، آیا قصد نگارش کتاب به زبان انگلیسی و یا ترجمه آثارتان را ندارید؟
در تکمیل عرضی که در پاسخ سؤال قبلیتان داشتم، بله من هم خیلی علاقهمندم که روزی کارهایم به زبان انگلیسی یا زبانهای دیگر ترجمه شود. به مخاطب جهانی فکر میکنم و طبیعتا مثل اکثر نویسندگان در رویای یافتن مخاطب جهانی هستم. اما خودم توان نوشتن به زبان انگلیسی یا زبان دیگری را ندارم. خالد و عتیق تقریبا از نوجوانی به کشور دومشان مهاجرت کردهاند و به زبان آن کشور درس خواندهاند و آن را مثل زبان اولشان یاد دارند، اما برای من و امثال من که مثلاً در دهه چهارم زندگیمان به جامعهای با زبان متفاوت مهاجر شدهایم، امکان آموختن آن زبان در استانداردی که بشود با آن اثر ادبی خلق کرد، عملا غیرممکن است. اما امیدوارم روزی و روزگاری کارهایم از روی مطرح شدن در جامعه زبان فارسی، به دیگر زبانها نیز ترجمه شود.
طرح جلد کتاب حس و حال فضایی را که قرار است در داستان با آن مواجه شویم، منتقل میکند؛ بنای مستحکمی که ویران شده، درخت سبزی که گویی از نیمه خشکیده، زنی پابرهنه با لباسی که نشان از سرزندگی گذشته دارد در مواجه با ویرانی. تاثیر طراحی جلد در برقراری ارتباط اولیه مخاطب با کتاب را چگونه ارزیابی میکنید؟ از روند طراحی جلد این کتاب بگویید.
نام کتاب و طرح جلد جزو اولین جاذبههای یک کتاباند. شاید شبیه ویترین که میتواند بیننده را به داخل کتاب بکشاند یا نکشاند. در مورد طرح جلد این رمان، البته روند طراحی را به نظرم باید از دوستان نشر چشمه بپرسید چون به هر حال ایده و کار از آنها بوده است. من هم از جایگاه یک ناظر همین احساسهایی را دارم که شما فرمودید و اینکه کوشش شده متناسب با متن یک فضای بومی خلق شود.
یکی از مفاهیمی که در دو دهه اخیر بیشتر شنیدهایم ادبیات مهاجرت است، شما سالها در ایران زندگی کردهاید و چند سال پیش کشور سوئد را برای زندگی انتخاب کردید. تعبیر شما از این مفهوم چیست و آیا به چنین تقسیمبندی اعتقاد دارید؟
هر دیدگاهی که داشته باشیم، به هر حال ادبیات مهاجرت یک پدیده عینی است. مهاجرت هم از آن اتفاقات اجتماعی است که در تمام شئون زندگی فرد یا جامعه مهاجر تأثیر میگذارد. در طرز فکرش، در شناختش، در جهانبینیاش، در علایق و عواطفش و به طور کلی در تمام عناصر وجودیاش. از اینرو است که این تأثیرات به حتم در آثارش خود را نشان میدهد و به آنها رنگی دیگرگونه میدهد. چه در فرم که شگردهای جدیدی را در جامعه میزبان میبیند و یاد میگیرد و آن را با شگردهایی که در جامعه مبدا آموخته بوده تلفیق میکند و چه در محتوا که تجربیات درک و شناخت یک محیط و جامعه جدید به او مواد فکری و حسی تازهای داده است. یکی از موتیوهای اصلی شعرهای من مهاجرت است. موضوع مرکزی رمان اولم که با نام «زمستان» منتشر شده، مهاجرت است. و در این رمان هم با اینکه مکان قصه متمرکز و محدود است، اما باز نمودهای مهاجرت و آوارگی و تبعید را میتوان دید. چه در سرنوشت خانواده پدری موسی که از آوارگان اُرُزگاناند و چه در سرنوشت شخصیتهایی مثل قادر مستان. در هر صورت ادبیات مهاجرت به عنوان یک گونه که خواستگاه مشخص و حرف مشخص دارد، قابل اثبات است.
در حال حاضر آیا کتابی در دست نگارش یا آماده انتشار دارید؟
آماده به کار چیزی ندارم. روی سوژه رمان بعدیام دارم کار میکنم و معلوم نیست چه وقت نوشتنش را شروع کنم. مدتی است درگیر مشق و مدرسه و یک درس کاملا غیرمرتبطم که از عوارض آوارگی است و عملا مجال نوشتن به زبان خودم را از من گرفته. و تعدادی هم شعر دارم که هنوز در حد یک مجموعه نشدهاند. اینکه اگر عمری باشد، کتاب بعدیام رمان خواهد بود یا مجموعه شعر، فعلا نمیدانم.
نظر شما