چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۱
بورس تحصیلی؛ حکایت نفوذی که ماهی سی پوند از ساواک می‌گرفت/ ماجرای «از حال خویشتن قصه رفع کنم» چه بود؟

26 آبان مصادف با زادروز همایون کاتوزیان، تاریخ‌نگار، پژوهشگر علوم سیاسی و منتقد ادبی است. او در کتاب «برگ‌هایی از خاطرات من» به شرح بخش‌هایی از زندگی، تحصیل و فعالیت سیاسی خود پرداخته است. حکایت بورس تحصیلی بخشی از آن کتاب است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، محمدعلی همایون کاتوزیان متولد ۲۶ آبان ۱۳۲۱ در تهران است. در ایران او را به نام همایون کاتوزیان و در خارج از ایران به نام هما کاتوزیان نیز می‌شناسند. او اقتصاددان، تاریخ‌نگار، و دانشمند علوم سیاسی و منتقد ادبی است و زمینه تحقیق مورد علاقه‌اش مسائل مربوط به ایران است. او پس از فراغت از تحصیل از دبیرستان البرز و گذراندن یک سال در دانشگاه تهران، برای خواندن رشته اقتصاد به انگلستان رفت. کارشناسی خود را در سال ۱۹۶۷ از دانشگاه بیرمنگام گرفت. در سال ۱۹۶۸ کارشناسی ارشدش را از دانشگاه لندن و سال ۱۹۸۴ دکترایش را از دانشگاه کنت در کانتربری گرفت. کاتوزیان بین  سال‌های ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۶ در انگلستان، ایران، کانادا و ایالات متحده اقتصاد درس داد. در حال حاضر او در بخش مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد مشغول به کار است. اگرچه تحصیلات رسمی دانشگاهی کاتوزیان در اقتصاد و جامعه‌شناسی است اما هم‌زمان مطالعاتش را در زمینه تاریخ و ادبیات ایران تا سطح پیشرفته آکادمیک ادامه داده ‌است.

کتاب «برگ‌هایی از خاطرات من» بخشی از خاطرات هما کاتوزیان است، به مناسبت زادروزش برگی از این خاطرات را که مربوط به بورس تحصیلی هما کاتوزیان است، منتشر کرده‌ایم. 

تازه بیست سالم شده بود که پدرم بر اثر سرطان استخوان در ۶۷ سالگی در تهران در گذشت. پدرم ثروتمند نبود ولی به عنوان یکی از ده تن مبرزترین وکلای دادگستری ) طبق رده‌بندی کانون وکال (در آمد بالایی داشت که فقط به عنوان وکیل شرکت حاج میرزا عبدهلل مقدم و داود القانیان ماهی ۱۲۰۰۰ تومن حق الوکاله می‌گرفت، در زمانی که حقوق وزرا ماهی ۵۰۰۰ تومن بود. اما ما خانواده بزرگی بودیم و او هم بیشتر در آمد خود را خرج ما می‌کرد. من در آن زمان در انگلیس در واقع بورسیه پدرم بودم یعنی او هزینه زندگی دانشجویی مرا تامین می‌کرد. حال که او مرده بود، قاعدتا بورس من هم باید قطع می‌شد؛ یعنی چون ما ثروتمند نبودیم من نمی‌خواستم این هزینه را به خانواده‌ام تحمیل کنم.

پس در صدد بر آمدم که از وزارت فرهنگ آن زمان) که آموزش و پرورش و علوم را هم در بر می‌گرفت (تقاضای بورس کنم. اعضای سرپرستی دانشجویان در آن زمان هنوز کارمند وزارت فرهنگ بودند نه وزارت خارجه. مسعود فرزاد سرپرست، دانشجوی آن و وابسته فرهنگی بود اما کارهای سرپرستی را معاونش علی اصغر امامی اهری انجام می‌داد. پس به دیدار او رفتم و موضو ع را مطرح کردم. خیلی ابراز همدردی کرد ولی گفت که وزرات فرهنگ دو سه سالی ست که دیگر بورس تحصیلی نمی‌دهد اما از قضا وزیر فرهنگ (کابینه حسنعلی منصور) بزودی به لندن می آید. نامه‌ای به او بنویس و از او تقاضای وقت کن.

من نامه را به او می‌دهم و برایت وقت می‌گیرم. من هم یادداشت کوتاهی نوشتم و ازاو خواستم وقتی تعیین کند که بتوانم (به شیوه قدمایی) «از حال خویشتن قصه رفع کنم». او معنای این عبارت کلاسیک را درست نفهمیده بود، ولی مرا به صبحانه در هتل هیلتون که محل اقامتش بود دعوت کرد. وقتی به آنجا رسیدم از این‌که فرزاد را هم دعوت کرده بود شگفت‌زده شدم. پس از سالم و احوالپرسی آقای وزیر مبلغی از فرزاد تعریف و تمجید کرد و سپس به من گفت حالا هر شکایتی از ایشان دارید مطرح کنید. من گفتم که با آقای فرزاد دوستم و از ایشان شکایتی ندارم و موضوع بورس را مطرح کردم. وزیر گفت آقای امامی خیلی از وضع تحصیلی شما ابراز رضایت کرد ولی نگفت که موضوع ملاقات چیست؟ سپس گفت متاسفانه وزارت فرهنگ دیگر برا ی بورس دادن بودجه ندارد. ولی خود من در دانشگاه اقتصاد درس می‌دهم و اگر بخواهید حاضرم ترتیبی بدهم که شما را در سال دوم بپذیرند. تشکر کردم و گفتم ترجیح می دهم که همین‌جا کار خود را دنبال کنم و خدا حافظی کردم.

                          

چند روز بعد امامی را به دلیل دیگری دیدم. پرسید چه شد و من هم جریان را به او گفتم. او گفت من حدس می‌زدم که بی‌نتیجه خواهد بود ولی شما بیایید و کار دیگری کنید: بنیاد پهلوی بورس‌های خیلی خوبی می‌دهد. اگر از آنها درخواست کنید آنها از ما نظر خواهند خواست. "ما هم پیاز داغش را زیاد خواهیم کرد و شما حتما بورس را خواهید گرفت". گفتم آقای امامی من آدمی آزادیخواهم و گرفتن بورس از آن سازمان را برای خود شرافتمندانه نمی‌دانم. امامی گفت شما خیلی مته به خشخاش می‌گذارید ولی در این صورت می‌توانید از شرکت نفت درخواست بورس کنید چون آنها هم به دانشجویانی با وضع تحصیلی شما بورس می‌دهند. در این صورت کافی است که به ایرج فرازمند، رئیس دفتر شرکت نفت در لندن رجوع کنید. من هم با او صحبت خواهم کرد و او کار را به جریان خواهد انداخت. 

با فرازمند در دفترش قرار گذاشتم و به دی دارش رفتم. تا خواستم موضوع را مطرح کنم گفت که آقای امامی در این مورد با من صحبت کرده و برا ی شما بورس گرفتن مشکل نیست فقط تا کار به جریان افتد دو سه ماه وقت می‌برد. من خودم از جانب شما  از تهران درخواست بورس خواهم کرد. در این فاصله ما به شما به مدت سه ماه از بودجه محلی ماهی ۳۰ پوند علی‌الحساب می‌دهیم تا بورس شما تصویب شود. تشکر و خدا حافظی کردم و به برمینگام باز گشتم. چنانکه فرازمند گفته بود از آن پس ماهی ۳۰ پوند در حساب بانکی من می‌ریختند. سه ماه گذشت و هنوز از تصمیم تهران خبری نبود. ماه چهارم باز هم ۳۰ پوند به حساب من ریختند. تعجب کردم و ضمنا خوشحال شدم به این خیال که پس به زودی بورس تصویب می شود. با این حال به فرازمند تلفن زدم و گفتم چه شد که شما باز هم وجه را برای من فرستاده‌اید. گفت بله هنوز تصمیم تهران اعلام نشده ولی با کمال تاسف حسابدار ما اشتباها وجه را فرستاده و خواهش می‌کنم آن را برگردانید چون او پنج سر عائله دارد و باید تاوان بپردازد. خنده‌ام گرفت و همان روز مبلغ را باز گرداندم.

مدتی گذشت و خبری نشد تا آنکه دوست عزیزم حسین امامی از لندن تلفن زد و گفت برای یکی دو کار اداری به لندن آمده و مرا به شام دعوت کرد. او که از دانشگاه برمینگام درجه مهندسی گرفته بود یکی از با شرف‌تری ن آدم‌هایی ست که من به عمرم دیده‌ام. فردا با نهایت اشتیاق به دیدارش شتافتم. او که خود کارمند شرکت نفت بود ضمن صحبت از من پرسید که کار درخواست من به کجا رسیده است. داستان را گفتم. او فرزند دکتر سید حسن امامی، امام جمعه وقت تهران بود. گفت دکتر اقبال، رئیس شرکت نفت خیلی به پدرم ارادت دارد من از پدرم خواهم خواست که با او صحبت کند. البته او می دانست که امام جمعه با پدر فقید من آشنایی طوالانی داشت. گفتم بسیار خوب و به برمینگام باز گشتم. او هم چند روز بعد به ایران برگشت.

مدتی گذشت و خبری نشد. تا اینکه حسین که بار دیگر راهش به لندن افتاد و باز همدیگر را دیدیم. او بدون مقدمه گفت که من که به تهران باز گشتم موضو ع را با پدرم مطرح کردم. او ذکر خیری از پدرت کرد و گفت حتما اقدام می کنم. الان دو سه هفته‌ای ست که از اقدام او گذشته است. من که به تهران برگردم موضو ع را پیگیری می‌کنم. دو سه هفته بعد در نامه‌ای از من جویای احوال شد و گفتم هنوز خبر ی نشده است. باز هم مدتی گذشت تا حسین به لندن آمد و گفت پس از پیگیری مکرر پدرش دکتر اقبال گفته پود من به ناصر شریف رازی، رئیس کارگزینی شرکت نفت گفته‌ام که خودش این کار را انجام دهد و نتیجه را مستقیم به شما گزارش دهد. دو سه روز بعد شریف رازی به پدرم تلفن کرده و گفته بود " آقای امام ما بورس آقای کاتوزیان را تصویب کردیم و طبق معمول از سازمان امنیت نظر خواستیم. در ای‌نگونه موارد ساواک یا موافقت می‌کند یا پاسخ نمی‌دهد که معنایش مخالفت است. اما در مورد کاتوزیان به ما رسما نوشتند که بورس ندهید ". والسلام.

به هر حال خانواده‌ام هر جور که بود به تامین مخارجم ادمه دادند تا این‌که برای فوق‌لیسانس به لندن برگشتم و ضمنا کارمند پاره وقت بی بی سی شدم . همسرم هم در یک کالج خصوصی مدرس اقتصاد شد و دیگر نیازی به کمک خانواده نبود. سال بعد هم استادیار دانشگاه لیدز شدم و از آن پس در شغل دانشگاهی ماندم. طرفه‌ای نکه در حدود شش ماه پیش یک روزنامه سیاسی در تهران نوشت که من نفوذی سازمان امنیت در سازمان‌های دانشجوئی بودم و ماهی ۳۰ پوند از آن می‌گرفتم! مارس ۲۰۲۱ فروردین ۱۴۰۰ پ.ن. چون پس از پخش اینترنتی این رخداد بعضی افراد در صحت محتوای ان تردید کرده بودند، با تلفن از مهندس حسین امامی که مقیم لندن است خواستم که به حقیقت آن شهادت دهد. او هم ضمن نامه کوتاهی به من شهادت داد: 
۱۴ مهر ۱۴۰۰
سالم کاتوز جان
... یک نکته در برگ دیگری از خاطراتت با عنوان "حکایت نفوذی که ماهی ۳۰ پوند از ساواک می‌گرفت" مرا بر آن داشت که این یادداشت را بنویسم و آن نکته در مورد کوشش زنده‌یاد پدرم و خود من برای اخذ بورس تحصیلی از شرکت ملی نفت ایران برای شما است. به صراحت اعلام می‌کنم که آنچه در این مورد نوشته‌اید به درستی و با دقت کامل آن است که اتفاق افتاده است و نه چیزی از آنچه گذشت کاسته‌اید و نه چیزی به آن افزوده‌اید. به امید دیدار. حسین امامی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها