امسال نمایشگاه با همکاری موسسه فرهنگی خیبر ۹ فقره تخته وایتبرد در قسمتهای مختلف نمایشگاه قرار داده و بالای آن تابلویی نصب کرده که روی آن نوشته «دیوار آزاد»!
امسال نمایشگاه با همکاری موسسه فرهنگی خیبر ۹ فقره تخته وایتبرد در قسمتهای مختلف نمایشگاه قرار داده و بالای آن تابلویی نصب کرده که روی آن نوشته «دیوار آزاد»!
بالای هر تخته، یک سوال مطرح شده و هر کس می تواند جواب مد نظرش را روی تخته بنویسد. هر چند که همه الزاما جواب سئوال را نمینویسند بلکه هرکسی هرچه دلش را در این باره به تنگ آورده روی تخته مینویسد بلکه کمی سبک شود.
بعضی وقت ها این قدر تعدد نظرات زیاد می شود که دیگر جای خالی برای نظر جدید باقی نمیماند. خیلیها هم که حرفها روی دلشان سنگینی کرده با اینکه میبینند جای خالی روی تخته نمانده، لابهلای نوشتههای دیگران حرفهای خودشان را زورچپان می کنند. این جور وقتهاست که مسئولان تخته که همهشان خانمهایی دوره دیده در زمینه شبهات حجاب هستند میآیند و نوشتهها را پاک میکنند تا جایی برای حرفهای ناگفته افراد جدید باز شود.
خیلی وقتها بین علمای بازدیدکننده اختلاف بالا میگیرد و نوشتن روی تخته کفاف نمیدهد. مخالف و موافق جلوی همان تخته وارد بحث و گفتگو میشوند و گاهی آنقدر لحظهبهلحظه به تعدادشان اضافه میشود که دیگر سد معبر میشود.
تا اینجای کار مردم خودشان به اقتضای اطلاعاتی که دارند جواب یکدیگر را میدهند، اما اگر کسی سوال یا ابهامی داشته و دنبال جوابی جدی برای آن باشد، به غرفه محفل دانایی آگاهی راهنمایی میشود.
میپرسید محفل دانایی دیگر چیست؟ جانم برایتان بگوید محفل دانایی، اتاقی شیشهای است که در بدو ورود به شبستان خودنمایی میکند.
غرفه محفل را کارشناسها و پژوهشگران حوزه حجاب اداره میکنند. امروز یک خانم ایرانی مقیم آمریکا به غرفه آمده بود. هم خودش هم دختر ده سالهاش مانتو روسری پوشیده بودند و حجابشان کامل بود. میگفت: «من وقتی رفتم آمریکا کاملا بیحجاب بودم، اما به خاطر اینکه مورد اذیت و آزار واقع شدم کمکم به این نتیجه رسیدم که تنها چاره کار پناه بردن به سپر حجاب است».
در برابر او پدری نشسته که دختر ده- دوازده سالهاش را هم با خود به همراه آورده بود. دختر شال سرخابی رنگی را روی دوشش انداخته بود. پدر با حجاب موافق بود اما معتقد بود با اجبار به نتیجه نمیرسیم و برای همین دخترش را به غرفه آورده بود تا بلکه کارشناسان غرفه بتوانند سوالات دختر را جواب بدهند.
دختر در تمام طول بحث ساکت بود و پدر به نمایندگی او با دیگران بحث میکرد. از دختر پرسیدم اگر خواهر و برادر کوچکتری که داری در زمستان بخواهد با لباس نازکی بیرون برود اجازه میدهی؟ فکر کرد و گفت نه! گفتم به هر حال او دلش نمیخواهد لباس گرم بپوشد و همین که تو بر خلاف میلش لباس گرم تنش کردی، این خودش یک نوع جبر است! چرا اجازه نمیدهی با لباس نازک بیرون برود خودش بالاخره به نتیجه برسد که لباس گرم پوشیذن برایش لازم است؟
کمی فکر کرد و بعد جواب داد: اگر سرما بخورد خودش اذیت میشود. گفتم پس خیلی وقتها آدم برای اینکه خودش به نتیجه یک رفتار برسد ممکن است هزینههای زیادی را بابت آن بپردازد.
دختر ساکت بود و به فکر فرورفته بود. مدتی گذشت، کارش تمام شده بود اما نشسته بود چای صحبت چند نفری دیگر و سوال و جواب آنها را دنبال می کرد. بالاخره وقت خداحافظی رسید. این پا و آن پا می کرد و هنوز کامل از غرفه بیرون نیامده بود که دیدم صورتش را شال خوش رنگش قاب گرفته.
من از غرفه بیرون آمدم اما دیدم که مادر و دختر کم حجابی وارد اتاق شیشهای شدند و روبهروی خانم کارشناس نشستند با سوالهای شان بحث جدیدی را آغاز کنند تا شاید جوابی برای پرسشهایشان پیدا کنند.
نظر شما