سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - معصومه میرابوطالبی، نویسنده کودک و نوجوان: رشد یک دانه فرآیند شگفتانگیزی است. وقتی آن را در دل خاک میکاری انگار که موجود خستهای را دفن کردهای که میخواهد تا ابد بخوابد؛ اما دانه آرزوهای بزرگی بیرون از خاک دارد و همین آرزوها او را زیر خاک زنده نگه میدارد. پس او، از دور و بر خود، هر چیزی را که نیاز دارد جذب میکند و سر از خاک بیرون میآورد. مثل این است که بر غم و اندوهی که بر او مسلط شده، چیره میشود و از بین همه آن تاریکیها به سوی نور حرکت کند؛ اما چه چیزی دانه را زنده میکند؟ نیرویی که در درون اوست و یادآوری میکند که او فقط یک دانه نیست، میتواند خیلی بیشتر از یک دانه باشد.
ما آدمها با انبوهی از مشکلات محاصره شدهایم. گاهی از محاصره خاکهایی که دور و برمان است، آنقدر به ستوه میآییم که یادمان میرود قرار بوده چیز دیگری باشیم؛ ولی یادمان باشد نوری هست، نوری از آرزو که میتواند از ما چیز دیگری بسازد.
در رمان «دانه»، مارتی درگیر وقایع زندگیاش است. مادرش حال خوبی ندارد و خانه را آنقدر شلوغ کرده که او حتی نمیتواند یکی از دوستانش را به خانه بیاورد. این پسر همیشه نگران مادر است و اینکه آیا شرایط خانه برای نگهداری از او تأیید میشود یا نه. گریسی هم درگیر مشکلاتی است و نمیتواند خیلی راحت با بقیه دوست شود؛ همه به سمعکی که توی گوشش است، نگاه میکنند. پدرش زیادی درگیر کارش شده و یادش رفته که اصلاً با او صحبت کند. مارتی و گریسی در این مسیر تنها هستند تا سروکله دانه پیدا میشود؛ دانه هدیهای است از طرف پدربزرگ مارتی. پدربزرگی که همیشه پر از آرزو و تلاش است. دانه کمکم به یک کدوی کوچک تبدیل میشود؛ اما این کدوی کوچک نمیتواند آنها را به آرزویشان برساند. آنها یک کدوی بزرگ میخواهند که با آن به سفر بروند؛ درست مثل کدوی داستان پیرزن و کدو قلقلهزن.
کدو باید بزرگ و بزرگ شود تا جایی برای نشستن، نصب موتور و زدن یک دکل کوچک داشته باشد. این کدو قرار است به آب انداخته شود و مارتی و پدربزرگ و گریسی را تا برج ایفل ببرد؛ اما یک جایی رشد کدو متوقف میشود. همفکریها فایدهای ندارد و کدو در همان اندازه میماند. چه چیزی به کدو انرژی رشد دوباره میدهد؟ آرزوها. همان چیزی که اگر نباشد ما هم متوقف میشویم. سن و سال هم ندارد و نمیتوان برایش محدودیتی قائل شد.
اینجاست که آرزوهای مردم هم به کمک میآید. کدو تبدیل میشود به شنونده صبوری برای آرزوهای همه و از این آرزوها انرژی میگیرد. رشد میکند و تبدیل به کدوی بزرگی میشود که آماده قایق شدن است.
یکی از کسانی که با این کدو آرزوی قدیمیاش زنده میشود، راننده ماشین حمل شیر است. او قرار است قایق کدویی را تا بندر حمل کند و حتی ماشینش را در دریا غرق میکند تا کدوی آرزوها بتواند آرزوی عده دیگری را برآورده کند. اما چرا؟ چون یادش افتاده آرزویش چه بوده، او حالا میخواهد به کالج برگردد و یک پرستار شود.
در کنار همه این آرزوها، خانواده هم حضور دارد، مادر مارتی و پدر گریسی که هر دو دچار غفلت شدهاند و برای برگشت پیش بچههایشان به کمک احتیاج دارند. مادر مارتی کمکی از جنس مشاوره و پدر گریسی کمکی از جنس پدربزرگ مارتی میخواهد.
کتاب «دانه» یک یادآوری است: هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالان. به بزرگسالان یادآوری میکند که آرزوهایی داشتهاند و باید دوباره آنها را به یاد آورند. هیچوقت برای رسیدن به آنها دیر نیست و به نوجوانان نشان میدهد که آرزوها خیلی قدرتمندند. آنقدر که میتوانند دل مشکلات را بشکافند، جوانه بزنند و رشد کنند و تبدیل به یک قایق کدویی شوند.
نشر افق رمان «دانه» نوشته کریل لوئیس با ترجمه شقایق قندهاری را در ۲۵۶ صفحه و به بهای ۲۳۵ هزار تومان منتشر کرده است.
یکشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۰
نظر شما