سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیمخانیِ سامانی، دکترای زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در پنجمین یادداشت خود پیرامونِ مثنوی معنوی، کتاب «نثر و شرحِ مثنوی»، به قلمِ مرحوم موسی نثری را بهاجمال معرّفی میکند.
حدود هفتادوچند سال قبل، یکی از اهالیِ قلم و از پیشگامانِ داستاننویسیِ معاصرِ فارسی، به نام موسی نثری [دَستجردیِ کبودرآهنگیِ همدانی]، تمامِ مثنویِ معنوی را به نثرِ سلیسِ فارسی گزارش کرد. مجموعۀ ششجلدیِ «نثر و شرحِ مثنویِ» مرحوم موسی نثری، اگرچه امروز در میانِ انبوهِ کتابها، شرحها و مقالاتِ مربوط به مثنوی، کمتر دیدهمیشود، با این حال، در زمانۀ خود، توانست بسیاری از فارسیزبانانِ علاقهمندِ مثنوی را به مطالعۀ اندیشههایِ مولوی ترغیب کند. این گزارش از مثنوی معنوی که علّامه جلالالدّین هُمایی، نثرش را بسیار به نثرِ کتابِ مقدّسِ انجیل شبیه میدانست، (نثری، ۶٫۱۳۳۰: ۲۷۹) افزون بر ظرافتهایی که مُحرّر در تبدیلِ ابیات، به جملاتِ نثر مُراعات کردهبود، نمونۀ زیبایی از تلفیقِ نثرِ کُهن و نثرِ سادۀ فارسیِ زمانۀ این نویسنده نیز هست. تحریرِ موسی نثری، ظاهراً بر اساسِ مثنویِ هشتجلدیِ کُلالۀ خاور است که به تصحیح، مقابله و همّت محمّد رمضانی، بین سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۹ منتشر گردید و با متونِ مُصحَّحی چون تصحیح رینولد. الین نیکُلسون و دکتر محمّد استعلامی تفاوتهایی دارد. خوشبختانه در سال ۱۳۹۵، به همّتِ دکتر توفیق هاشمپورِ سُبحانی که خود از مثنویپژوهانِ بزرگِ روزگارِ ماست و پیشتر، ترجمۀ نثر و شرحِ عبدالباقی گولپینارلی بر مثنویِ معنوی را نیز در کارنامهشان داشتند، نثر و شرحِ مثنویِ موسی نثری، در سه مُجلّد از سویِ انتشارات پارسه منتشر شد.
در یادداشتِ این هفته، حیفم آمد، از میانِ انبوهِ کتابهایی که طیّ این سالها در شرح و توضیح و تفسیرِ مثنویِ معنوی به چاپ رسیده، یادی از مرحوم موسی نثری به میان نیاید.
در ادامۀ این یادداشت، نثرِ ابیاتِ آغازینِ دفترِ نخستِ مثنوی (همان، ۱٫۱۳۳۰: ۱- ۳) را که به نینامه معروف است، برای آشناییِ علاقهمندان، از چاپِ نخستِ کتاب میآورم تا ضمنِ یادکردی از آن مردِ فرزانه، خوانندگانِ محترم نیز با نمونههایی از نثرِ این کتاب آشنا شوند:
۱. بشنو از نی چه میگوید و چگونه از جداییها و روزهایِ هجران، شکایت کرده، قصّۀ جداییِ خویش را با آهنگِ غمانگیز حکایت میکند؟
۲. میگوید: از همان وقت که مرا از نیستان بُریده و از اصل و ریشۀ خویشم جدا کردهاند، آه و ناله سر کرده، از نفیرِ آه و تأثیرِ نالههایِ جانگُدازم، زن و مرد، به ناله درآمده، با من همآواز و همنَفَس شدهاند.
۳. من برای اینکه دردِ جانگُدازِ اشتیاق را شرح دهم، همدَمی میخواهم که چون من، سینهاش از دردِ فِراق، چاکچاک شدهباشد.
۴. آری. آنکه از موطن و مرکزِ اصلیِ خویش، دور افتاده، کوششِ او فقط برایِ همین است که روزگارِ گذشته و ایّامِ وصالِ خود را دومرتبه، به دست آورَد.
۵. من [برای اینکه همدَمی پیدا کرده، رازِ دلِ خود را بگویم] در میانِ هر جمعیّتی راه یافته، در مجالسِ شادی و غم، نالهکنان قرینِ افرادِ هر مَحفلی بودهام.
۶. و هرکس به گمانِ خود، همراه و همرازِ من شده، ولی از اسرارِ درونیام، آگاه نگردیدهاست.
۷. گو اینکه رازهایِ درونیام در نالههایِ من نهفته و از آن جدایی ندارد و به گوشِ همهکس میرسد، ولی چشم را آن بینایی و گوش را آن شنوایی نیست که سِرّ نهفتۀ مرا ببیند و بشنود.
۸. بلی. تن و جان به هم پیوستهاند و هیچیک از دیگری جدا و پنهان نیست، ولی دیدنِ جان، برایِ کسی مُیسّر نیست.
۹. آری. این نغمههایِ غمانگیزِ نی، اگرچه بهظاهر از بادی است که در آن میدَمند، ولی درواقع آتشی است که از عشق سرچشمه گرفتهاست. نابود باد کسی که دارایِ این آتشِ جانگُداز نباشد!
۱۰. عشق، بلی. عشق، آتش است که به جانِ نی افتاده و زبانههایِ آن به گوش میرسد و جوششِ عشق است که می را به جوش و خروش آوردهاست.
۱۱. نی همدَمِ کسانیست که از یارِ خود دور افتاده، پردهها و نغماتِ شورانگیزِ آن، پردۀ اسرارِ ما را دریده، غمهایِ خُفته را بیدار و دردهایِ نهفته را آشکار میسازد.
۱۲. کسی همدم و دَمسازی مثل نی کجا دیدهاست که شریکِ غم و شادی بوده، هم زهر، هم تریاق باشد و در عینِ اینکه غمانگیز است، مطبوع و دلکش باشد؟
۱۳. نی از راهِ پُرخطری سخن میگوید که سرتاسرِ آن، پُر از خونِ کُشتگانِ عشق است. نی برایِ شما از قصّههایِ غمانگیزِ عشقِ مجنون و آوارگیهایِ وادیِ جنون حکایت میکند.
۱۴. ما مثلِ نی، برای گویایی، دو دهان داریم که یکی از آن دو، در لبهایِ مقدّسِ او پنهان است.
۱۵. و دهانِ دیگر متوجّهِ جهان و جهانیان بوده و نالههایِ خود را به گوشِ عالَمیان میرساند و در زمین و آسمان، غوغاها برپا میکند.
۱۶. ولی هرکس که حقیقت در نظرِ او جلوهگر باشد، خوب میداند که این غوغا و فغانی که از این سو برخاسته و به گوشِ عالَمیان میرسد، مبدأ و منشأ اصلیِ او، از آنسو و از همان دهانی است که در لبهایِ او پنهان است.
۱۷. نغماتی که از این حلقوم و از این دهان شنیده میشود، از دَمهاییست که او از همان دهانِ نهانی دمیده. اوست که از آن سر، فرمان داده و هی میزند و از این سر، روحِ ما به هیجان آمده، غوغا و هایهو بهپا میکند.
۱۸. مَحرمِ رازهایِ نهانی و درککنندۀ اسراری که در نواهایِ جانگُدازِ نی پنهان شده، جُز کسانی که از هوش و دانشِ خود صرفنظر کرده، برای درکِ حقایق به نغماتِ جانبخشِ آن گوش کنند، نخواهدبود. زیراکه فقط گوش خریدارِ زبان است و سامعه از قوّۀ ناطقه پذیرایی میکند و آنکه از خود چیزی گفتنی دارد، گوش نیست و شنیدن نتواند.
۱۹. اگر نالههایِ نی فقط ارتعاشاتِ صوتی بوده و ثَمری نداشت، از اثرِ نغماتِ آن، اینهمه جوش و خروش و فعّالیّت و نشاطِ زندگی، جهان را پُر نمیکرد.
۲۰. در غم و رنجِ فراقی که در دلِ ما است، چه روزها که به شام رسید تا ایّامِ عُمر با سوز و گُداز، سپری گردید.
۲۱. اگر ایّامِ عُمر گذشت و رفت، بگو: برود. تو! تو! ای کسی که جُز تو حقیقتی نیست! فقط تو بمان که هرچه را از [دست] بدهیم، وجودِ تو جبرانِ آن خواهدبود.
۲۲. ما هرگز از تو سیر نخواهیمشد و کسی از آب سیر میشود که ماهی نیست. گذشتنِ ایّام و سپریشدنِ آن، چه اهمیّتی دارد؟ کسی که نصیبی از وصالِ تو ندارد، روزگارش دیر به پایان میرسد.
۲۳. به هر حال، هیچ رَهروِ خامی نمیتواند از حالِ مردانِ پُخته باخبر شود. پس بهتر آن است که دَم فروبندیم و سخن را کوتاه کنیم.
تا یادداشتی دیگر، بدرود!
مأخذ شواهد این یادداشت:
نثری، موسی. (۱۳۳۰). نثر و شرحِ مثنوی مولانا جلالالدّین محمّد بلخیِ رومی، به قلمِ موسی نثری، تهران: محمّد رمضانی، دارندۀ کُلالۀ خاور، ۶ ج.
نظر شما