چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۶
کودکی محصول دوران مدرن است/ اندیشه‌های مشروطیت؛ مطرح‌کننده مسئله توجه به کودکان و آموزش آن‌ها در جامعه

نویسنده و پژوهشگر تاریخ گفت: فیلیپ آریه معتقد است کودکی محصول دوران مدرن است. او این موضوع را در قالب سه مرحله شکل‌گیری تعریف می‌کند: نازپروری و علاقه ظاهری و فطری به کودکان، توجه به آموزش کودکان و در نهایت، ابداع اجتماعی مفهوم کودکی. با اتکا به این مفهوم کودکی که شکل گرفته است، نهادهای مرتبط با کودکان نیز شکل می‌گیرند: مانند روان‌شناسی کودکان و ادبیات کودکان.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، پیرو برگزاری همایش ملی «حقوق کودک و نوجوان در آثار هنری و ادبی»، پیش‌نشست «سیر تطور مفهوم کودک و کودکی در ایران» که اولین نشست از سلسله‌نشست‌های این همایش است، در تالار گلستانِ هنرِ فرهنگستان هنر برگزار شد.

در این جلسه که به همت مدیریت پایش و ارزیابی سیاست‌های آموزش هنر و معاونت پژوهشی و هنری فرهنگستان هنر برگزار شده بود، مجید شاه‌حسینی، رئیس فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران، سعید حسام‌پور، استادتمام دانشگاه شیراز و رئیس مرکز مطالعات ادبیات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز، حمیدرضا شاه‌آبادی، نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات کودک و نوجوان و مریم جلالی، دانشیار دانشگاه شهید بهشتی به عنوان دبیر علمی همایش، به سخنرانی پرداختند.

در این نشست، سعید حسام‌پور به بررسی دوران کودکی یا دوران‌های کودکی و نسبت آن با ادبیات کودک و تغییر و تحول ادبیات کودک در ایران پرداخت که گزارش آن را می‌توانید در این مطلب بخوانید.

حمیدرضا شاه‌آبادی نیز در این نشست درباره مشروطیت و عدم و امکان مفهوم کودکی در ایران سخن گفت. او گفت: قصد من این است که بررسی کنم آیا در دوره ماقبل مشروطه، دوره‌ای که منجر به مشروطیت می‌شود، ما چیزی تحت عنوان دوران و مفهوم کودکی در کشورمان داشته‌ایم یا نه. این شرایط چگونه بوده و چطور مفهوم اجتماعی کودک در ایران به عنوان یک گروه ویژه در اجتماع در این دوره شکل می‌گیرد و ممکن می‌شود. اجازه بفرمایید قبل از هر چیز به این نکته اشاره کنم که وقتی درباره کودکی صحبت می‌کنم، درباره گروهی از اجتماع سخن می‌گویم که کاملاً با بزرگسالان تفاوت‌های ماهوی دارند و ویژگی‌های خاص خود را دارند. از این منظر، آقای حسام‌پور، تقسیم‌بندی بسیار خوبی ارائه کرد و به این موضوع اشاره کرد که ما در دوره‌های مختلف، دوران‌های کودکی متفاوتی داریم که بر اساس گفتمان‌های حاکم در هر دوره شکل می‌گیرند. در دوره مشروطیت نیز گفتمان خاصی حاکم می‌شود که در دل آن گفتمان، توجه ویژه‌ای به کودکان صورت می‌گیرد و این توجه ویژه، زمینه‌ساز شکل‌گیری کودکِ مابعدِ اجتماعی و مابعدِ جامعه‌شناسی می‌شود. همچنین اشاره کنم که اولین‌بار کسی که به این موضوع پرداخته و آن را در قالب نظریه مطرح کرده، تاریخ‌نگار فرهنگی‌ای به نام فیلیپ آریه است که در فرانسه زندگی می‌کند. او در دهه ۱۹۶۰ اولین‌بار کتابی منتشر کرد که خوشبختانه دو سه سالی است در ایران نیز ترجمه شده و در دسترس است. آریه، تاریخ‌نگار فرهنگی است و تاریخ‌نگاری فرهنگی یک شاخه جدید از تاریخ‌نگاری قرن بیستم است که بعد از ۱۹۲۰ شکل گرفت و گسترش پیدا کرد.

فیلیپ آریه معتقد است کودکی محصول دوران مدرن است

این پژوهشگر تاریخ افزود: او مفهوم کودکی را به عنوان یک ابداع اجتماعی مطرح می‌کند و از منظر جامعه‌شناختی به آن می‌نگرد. حالا می‌توانید این تعاریف را در آن کتاب دقیق‌تر ببینید؛ اما من همین‌قدر به عنوان مقدمه عرض کنم که آریه معتقد است کودکی یک ابداع اجتماعی است؛ قراردادی است که مردم یک جامعه برقرار می‌کنند و عملاً یک مفهوم ذهنی در ذهن شکل می‌گیرد. این حرکت ذهنی قطعاً به اتفاق‌های ذهنی گسترده‌تری در دل جامعه نیازمند است که آن اتفاق‌های گسترده‌تر در قالب گفتمان‌ها خود را نشان می‌دهند. آریه معتقد است کودکی محصول دوران مدرن است و تا پیش از آن، چیزی به نام کودکی و مفهوم ذهنی کودک وجود نداشته است. او این موضوع را در قالب سه مرحله شکل‌گیری تعریف می‌کند. ابتدا در قالب نازپروری و علاقه ظاهری و فطری به کودکان، این مفهوم شکل می‌گیرد. در مرحله بعد، توجه به آموزش کودکان رخ می‌دهد و در نهایت، ابداع اجتماعی مفهوم کودکی شکل می‌گیرد. با اتکا به این مفهوم کودکی که شکل گرفته است، نهادهای مرتبط با کودکان نیز شکل می‌گیرند: مانند روان‌شناسی کودکان و ادبیات کودکان.

شاه‌آبادی در ادامه بیان کرد: باید اشاره کنم که در دوره مشروطیت که منجر به مشروطیت می‌شود، تقریباً از اوایل دوره ناصرالدین شاه تا سال ۱۳۲۴ قمری (۱۲۸۵ شمسی) که فرمان مشروطیت صادر شد، این موضوع را می‌توان بررسی کرد. اگرچه ریشه‌های آن به دوران فتحعلی شاه و عباس‌میرزا نیز بازمی‌گردد؛ اما من قصد دارم بر اتفاقاتی که در این دوره میفتد تمرکز کنم. اعتقاد من این است که در این دوره قطعاً مفهوم کودکی وجود ندارد و شرایط به گونه‌ای فراهم می‌شود که نگرش به کودکی از منظر آموزش به وقوع بپیوندد. تلاش کنش‌گران اجتماعی در قالب آموزش، نخستین‌بار در کتاب «احمد» نوشته عبدالرحیم طالبوف خود را نشان می‌دهد. این خلاصه‌ای از عرایض من است که مایلم امروز آن را گسترش دهم و با شما درمیان بگذارم.

نویسنده سه‌گانه تاریخی «دروازه مرگان» در ادامه توضیح داد: من بر این باورم که بنیان‌گذار مفهوم جدید کودکی و ممکن‌کننده شکل‌گیری آن در ایران، تا آنجا که بررسی کرده‌ام، ابتدا عبدالرحیم طالبوف بوده است. کتاب «احمد» که طالبوف نگاشته، مختصری از آن چند سال پیش در انتشارات مدرسه منتشر شده است. اجازه دهید نگاهی بیندازیم به اینکه کسی که ما او را پیشرو در نگاه به کودکان می‌دانیم، چگونه کودک آرمانی خود را تعریف و معرفی می‌کند. در صفحات ابتدایی کتاب «احمد»، شخصیت احمد معرفی می‌شود. باید بگویم که این کتاب، تأسی از کتاب «امیل» اثر ژان ژاک روسو است و به نظر من، روسو پایه‌گذار مفهوم کودکی در اروپا و دوران مابعدِ رنسانس است. اگر اشتباه نکنم، این کتاب در سال ۱۷۶۲ منتشر شده است و تأثیر زیادی بر روشنفکران و اندیشمندان ایرانی داشته است. طالبوف در کتاب «احمد» یک شخصیت تخیلی به نام احمد را خلق کرده است. او کودک تخیلی را به گونه‌ای معرفی می‌کند که می‌خواهد او را تربیت کند. می‌گوید: «پیر من احمد، ۷ سال دارد و روز شنبه اول ماه ذی‌الحجه متولد شده است. طفل باادب، بازی‌دوست و مهربان است. با وجود سن کم، همیشه در صحبت‌های بزرگان و مجالس بزرگ‌ترها حضور دارد. استعداد و هوش غریبی از وی مشاهده می‌شود؛ هرچه بپرسی، سنجیده جواب می‌دهد. سخن را آرام می‌گوید و آنچه نفهمد، مکرر سؤال می‌کند. کم می‌خندد و بهانه‌ای جزئی کافی است تا نیم ساعت بسیار بامزه ظرافت کند، اما هرگز لغو نمی‌گوید. او مقلد غریبی است که همه را می‌خنداند ولی خودش نمی‌خندد؛ هر کس بلند بخندد، او بدش می‌آید.». دقت کنید که این کودک چگونه ارائه می‌شود. او به نوعی شبیه یک پیرمرد بالغ و حکیم است. این نگاه، نشان‌دهنده فاصله‌ای است که از مفهوم واقعی کودکی گرفته شده است. نگاهی که به ما می‌گوید آنچه امروز به عنوان مفهوم کودکی در دوران مدرن می‌شناسیم، در دوران مشروطیت و دوران منجر به مشروطیت وجود نداشته است.

کودکی محصول دوران مدرن است

وضعیت بهداشت، عامل افت چشمگیر تعداد کودکان در دوره قاجار بود

او افزود: اجازه دهید به معرفی سهراب در شاهنامه اشاره کنم. حتماً شنیده‌اید که چگونه وقتی سهراب به دنیا می‌آید، فردوسی او را چنین توصیف می‌کند: «چو یک ماه شد، همچو یک سال بود / ‏برش چون بر رستم زال بود / ‏چو سه ساله شد زخم چوگان گرفت / ‏‬به پنجم دل تیر و پیکان گرفت».سهراب پنج‌ساله بود که برای خود پهلوانی بود و چو ۱۰ ساله شد، دیگر حریف نداشت. ببینید فردوسی چگونه یک قهرمان و پهلوانی را خلق می‌کند؛ اما دلش می‌خواهد سریع از دوران کودکی عبور کند. چرا؟ زیرا توجهی که باید به کودک شود، در آن زمان سطحی پایین از بزرگسالی و غیرقابل اعتنا و پذیرش از بزرگسالی است. برای اینکه ضربه آخر را بزنیم، بیایید اشاره‌ای به تعریف کودکی در معارف یا فرهنگ‌نامه «برهان قاطع» داشته باشیم. این اثر در قرن یازدهم هجری قمری، یعنی سال ۱۲ هجری، نوشته شده است. در «برهان قاطع»، معنی کودک به وزن «خوبک» چنین آمده است: غلام و نوکری که کوچک باشد و به حد بلوغ نرسیده است. برخی نیز می‌گویند کودک، غلام‌بچه‌ای است که بنده باشد و آزاد و مجاز. این بار تحقیرآمیز در قبالِ کودکی از کجا شکل گرفته و چگونه به وجود آمده است؟ خواهش می‌کنم به یک جامعه عقب‌افتاده فکر کنید؛ به مثلاً روستایی دورافتاده با مردمی که تجربه‌ها و آگاهی بسیار کمی دارند. مردمی که ممکن است دو زمین خرید و فروش کنند و بدون اجازه ارباب نتوانند از آنجا خارج شوند، سواد خواندن و نوشتن ندارند و از زمانی که به دنیا می‌آیند، جز مجموعه‌ای از اطلاعات محدود و تجربه‌های محدود مرتبط با کشاورزی و دامداری چیز دیگری برایشان فراهم نمی‌شود. نهایتاً وقتی که شب‌ها خسته و کوفته از سر زمین به خانه می‌آیند، ممکن است دور کرسی جمع شوند و دو افسانه برای یکدیگر تعریف کنند و با این قصه‌ها و افسانه‌ها به نوعی تبادل تجربه کنند. حال توجه بفرمایید که اگر کودکی در این جامعه به دنیا بیاید، خیلی زود هم‌سطح بزرگسالان می‌شود. به محض اینکه گفتن و شنیدن را یاد بگیرد، حرف‌زدن را فرا گیرد و چند ضرب‌المثل و اصطلاح یاد بگیرد، با پدر خود تفاوتی نخواهد داشت؛ زیرا او چیزی بیشتر از آنچه پدرش می‌داند، نیست و تنها جثه‌اش کوچک‌تر است. این تفاوت در جثه است و هیچ چیز دیگری فاصله بین او و پدر ایجاد نمی‌کند. این واقعیت به ما می‌گوید که کودک، دیگر وجود ندارد. حالا بیایید به برخی ویژگی‌های دیگر نیز توجه کنیم؛ مثلاً اینکه وضع بهداشت بسیار نامناسب است. وضعیت بهداشت ضعیف موجب می‌شود تقریباً بیشتر کودکان در دو سالگی جان خود را از دست دهند.

حمیدرضا شاه‌آبادی گفت: اجازه دهید گزارشی را که دکتر پولاک، پزشک اتریشی شاه، درباره این موضوع بیان کرده، ذکر کنم. او در زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه می‌گوید: «مقارن دو سالگی، به‌خصوص هنگامی که کودکان را از شیر می‌گیرند، بسیاری به بیماری وبای پاییزی دچار می‌شوند و پس از مدتی جان خود را از دست می‌دهند. حداقل یک‌سوم بچه‌های شهری، به‌خصوص در ماه‌های پاییز فوت می‌کنند.» به این ترتیب، یک‌سوم کودکان به طور کلی از میان می‌روند. حال اگر به روستاها نگاه کنیم، قطعاً وضعیت بهداشت بسیار متفاوت است و مرگ‌ومیر در آنجا بیشتر است. به این موضوع باید قحطی‌ها و بیماری‌های واگیر را نیز اضافه کنیم. درواقع، کودکان در این شرایط زودتر جان خود را از دست می‌دهند. ما در دوره‌هایی زندگی می‌کنیم که بر اساس آمار، ۵۰ درصد جمعیت رعیت در دوره قاجار کودک بوده‌اند؛ اما پس از گذشت چندسال، این آمار به ۱۲ درصد کاهش یافته است: یعنی افتی چشمگیر در تعداد کودکان. چرا این کاهش رخ داده است؟ یکی از دلایل، بیماری‌های واگیر و دیگری قحطی‌هاست که کودکان را به‌شدت آسیب‌پذیر کرده و زودتر از دیگران می‌میرند.

کودکی محصول دوران مدرن است

در دوره منجر به مشروطیت و ماقبل آن، مفهوم کودکی با تعریف امروزی نداریم

این نویسنده در ادامه صحبت خود به پایدارنبودن کودکی اشاره کرد و گفت: کودکان پایدار و پاینده نیستند. وقتی چیزی پایدار نباشد، دلبستگی به آن شایسته نیست. آنچه که ما امروز برای فرزندان‌مان دلبستگی ایجاد می‌کنیم، در آن زمان اصلاً وجود نداشته است. کودکان به سرعت جان خود را از دست می‌دهند و والدین سعی می‌کنند این فقدان را جبران کنند. برای مثال یکی از شخصیت‌های دوره قاجار، مهدی‌خان ممتحن‌الدوله، در خاطراتش می‌گوید: «من سیزدهمین فرزند خانواده بودم که به دنیا آمدم و زنده ماندم؛ بقیه پیش از من همه فوت کرده بودند.» این خانواده، که در سطح بالایی از جامعه بودند با تحمل مرگ ۱۲ فرزند، یاد گرفته است که چگونه بر خود غلبه کند و به فرزندان دلبستگی نداشته باشد. وقتی دلبستگی به کودکان وجود نداشته باشد، اتفاقاتی مانند فروش کودکان عادی می‌شود. رفتارهایی چون فروش کودکان در سنین ۱۰ سالگی برای پسران و ازدواج دختران به ظاهر برای دریافت شیر به نیز نوعی از فروش کودک محسوب می‌شود. در این شرایط، کودکانی که زنده می‌مانند، تبدیل به سرمایه خانواده می‌شوند و دلبستگی در این میان وجود ندارد. یک مرحله جلوتر برویم و به موضوعی وحشتناک اشاره کنیم. ما از قحطی‌ها سخن گفته‌ایم و مکرراً گزارش‌هایی از کودک‌خواری در دوران قحطی داریم که حتی پدر و مادر، فرزندان خود را خورده‌اند. این اتفاقات نشان می‌دهد که در آن زمان مفهوم کودکی در ایران شکل نگرفته است؛ به دلیل ناپایدار بودن کودکان، مشکلات بهداشتی و مسائلی که عملاً موجب می‌شود توجه به کودک وجود نداشته باشد. بچه‌ها رها هستند و آن توجهی که ما امروز به آن‌ها می‌کنیم، در آن زمان وجود نداشته است. دکتر پولاک تصویری عجیب ارائه می‌دهد از بچه‌هایی که در کوچه‌ها بازی می‌کنند. او می‌گوید: «تا هفت‌سالگی، بچه‌ها در معیت مادران، زنان خدمتکار و کنیزان حرمسرا، بیشتر به بازی در زیر آسمان می‌پردازند. بچه‌هایی که بازی می‌کنند و خوشحال‌اند، با سنین مختلف و رنگ پوست گوناگون، در کنار مرغ‌ها و پرنده‌های متعدد خانگی، همه و همه در بیننده مانند باغ وحش یا سیرک اثر می‌گذارد. چه‌بسا بچه‌ای در حیاط بیفتد و اگر کمکی نرسد، همان‌جا جان خود را از دست بدهد. بچه‌های طبقات فقیر بی‌هیچ نظارت و سرپرستی، در جلوی منزل‌ها یا روی تپاله‌ها در معابر تنگ در هم می‌لولند. با وجود این همه اسب‌سوار، هیچ موردی از تصادف بچه با اسب دیده نمی‌شود؛ زیرا اصل بر این است که اسب‌ها با سرعت در حال تاخت هستند و از بچه‌ها یا سگی که در وسط معبد خوابیده است یا انبوه سوسک‌های سرگین غلطان اجتناب می‌کنند.».

او افزود: می‌بینید چه تصویر جالبی را به نمایش می‌گذارد؟ بچه‌های آن‌زمان را با مرغ و خروس‌ها باهم قاطی می‌کردند و این به دلیل همان نبود دلبستگی است که رخ می‌دهد. دومین موضوعی که ما را به تفکر درباره دوره منجر به مشروطیت و ماقبل مشروطیت وا می‌دارد این است که ما چیزی به نام مفهوم کودکی با تعریف امروزی نداریم و دلیل آن، نبود اطلاعات است. سطح اطلاعات به‌شدت پایین است و وقتی که سطح اطلاعات پایین باشد، جامعه‌ای بَدوی تداعی می‌شود. هیچ نوع شکاف اطلاعاتی بین بزرگسالان و بچه‌ها وجود ندارد؛ ۹۷ درصد جامعه بی‌سوادند و تنها سه درصد باسواد هستند. آن سه درصد نیز عمدتاً سواد قرآنی دارند و می‌توانند قرآن بخوانند و نمی‌توانند اهل کتاب و مطالعه به معنای واقعی باشند؛ بنابراین هیچ شکاف اطلاعاتی بین کودک و بزرگسال وجود ندارد. پدر یک بچه نمی‌تواند بگوید من درواقع چیزی می‌دانم که تو نمی‌دانی؛ زیرا بچه خیلی سریع به جایی می‌رسد که از نظر اطلاعاتی با پدر بزرگسال خود در یک سطح قرار می‌گیرد. پس این نیز موضوع دیگری است که موجب می‌شود بگوییم کودکی وجود نداشته است؛ اما سومین عاملی که به نظر من بسیار مهم و اصلی‌ترین ویژگی کودک از منظر جامعه‌شناسی است، این است که کودک عضو غیرمکلف جامعه به شمار می‌آید. او کسی است که بنا نیست به کار مشغول شود، ازدواج کند یا بچه‌داری کند. تا زمانی که این قرارها وجود ندارد، او غیرمکلف اجتماعی است و تکلیفی بر دوش او نیست. به این وضعیت می‌گوییم کودک؛ این ممکن است تا ۲۵ یا ۳۰ سالگی نیز ادامه یابد. از منظر جامعه‌شناسی، ما او را کودک تلقی می‌کنیم. چه زمانی بنا نیست کودکان به سر کار بروند یا تکلیف اجتماعی به عهده بگیرند؟ زمانی که جامعه از نظر اقتصادی به سطحی برسد که کودکان مجبور نباشند از سنین پایین به کار مشغول شوند و خانواده‌ها می‌توانند بگویند «بچه، بازی‌ات را بکن؛ من غذای تو را تأمین می‌کنم، لباس تو را تأمین می‌کنم و مسکن تو را تأمین می‌کنم»؛ اما اگر نتوانند چنین کنند، به او می‌گویند «بلند شو و برو دنبال کاری؛ نان خودت را در بیاور». این وضعیت نشان‌دهنده واقعیتی است که در دوران ماقبل مدرن همواره در ایران وجود داشته است.

کودکی محصول دوران مدرن است

اندیشه‌های مشروطیت؛ آغازگر علت‌یابی کم‌توجهی به کودکان و آموزش آن‌ها در جامعه

پژوهشگر حوزه تاریخ عنوان کرد: اگر بخواهیم به بررسی این موضوع بپردازیم، گزارش‌های زیادی از کار کودکان داریم که موضوعی بسیار معمول به شمار می‌رود و اصلاً چیز عجیب و غریبی نیست. فرض کنید که در کارگاه‌های شال‌بافی و قالی‌بافی، بهترین کارگران، کودکان سه تا پنج ساله به‌ویژه دختران بودند. دلیل این امر آن بود که بافت ابریشم باید بسیار ظریف انجام می‌شد و این کودکان انگشتان کوچک و مناسبی برای این کار داشتند. کار دختران پنج سال به بالا در کارگاه‌های قالی‌بافی بسیار معمول بود. این کودکان صبح تا شب در کارگاه‌ها نشسته و کار می‌کردند؛ کارگاه‌هایی که حتی تهویه مناسب نیز نداشت. این کودکان معمولاً پس از یک روز طولانی کار، پاهایشان خشک می‌شد و نمی‌توانستند روی پا بایستند؛ غالباً آن‌ها را در آغوش می‌گرفتند و به خانه می‌بردند. تکرار این وضعیت منجر به فلج‌شدن آن‌ها نیز می‌شد. این موضوع اکنون من و شما را ناراحت می‌کند؛ اما در آن زمان ناراحتی وجود نداشت؛ زیرا بچه‌ها در آن زمان مصرفی بودند یا دلبستگی خاصی به آن‌ها وجود نداشت. این وضعیت باعث می‌شد بچه‌ها کارهای زیادی انجام دهند. دختران خیلی زود ازدواج می‌کردند و پسران نیز به سرعت وارد شغل پدری می‌شدند. هر پسری از کودکی شغل پدرش را ادامه می‌داد و گمان نکنید که این خاص طبقات پایین بود. مثلاً در خاطرات تاج‌السلطنه، دختر مظفرالدین شاه، ذکر شده است که «در هفت‌سالگی روزی مهمانی برگزار شده بود. در آن مهمانی، خانمی با جثه‌ای بزرگ و ابهت خاص نشسته بود. او وقتی مرا دید، محبت و مهربانی زیادی به من کرد و مرا بوسید و نوازش کرد. من از او فاصله گرفتم و ناگهان متوجه شدم که پسربچه‌ای همسن خودم با لباس اهل قشون یونیفورم و واکسیل آویزان، آمده و بر زانوی آن خانم نشسته است. خانم او را در آغوش گرفته بود و من ناگهان فهمیدم که این مجلس خواستگاری من است و او داماد است.».او می‌گوید که از ترس فاصله گرفتم و بیرون اومدم. به عنوان نمونه، فرض کنید که عباس‌میرزا، پسرش را در شش سالگی سوار بر اسب کرد و او را به سرعت در سرمای زمستان با لباس نازک به بازدید قوای نظامی برد. در آن سن، کودک باید بیاموزد که به قشون حکومت کند. معمولاً فرزندان به اصطلاح مهم شاهان از ۱۰ سالگی به حکومت ولایات منصوب می‌شدند. در این شرایط، چیزی به نام مجال برای کودکی وجود نداشت و دوره‌ای از نبود تکلیف و آزادی برای آنان وجود نداشت. این وضعیت تا زمانی ادامه داشت که به تدریج اندیشه‌های مشروطیت شکل گرفت.

شاه‌آبادی در ادامه گفت: وقتی که اندیشه‌های مشروطیت شکل گرفت، روشنفکرانی که ریشه‌هایشان به زمان عباس‌میرزا برمی‌گردد و سفر به اروپا را تجربه کرده بودند، آمدند و جریان تبادل فرهنگی با اروپا آغاز شد. نخستین سوالاتی که این افراد مطرح کردند، این بود که چرا ما عقب افتاده‌ایم؟ چرا کشور ما این‌گونه است؟ چرا ما آزادی نداریم؟ چرا رفاه نداریم؟ و چرا هم‌پایه کشورهای پیشرفته نیستیم؟ آن‌ها شروع به اظهار نظر کردند و یکی از مواردی که همواره بر آن تأکید می‌کردند، این بود که ما به کودکان و به خودمان توجه نمی‌کنیم و این است که ما کودکان را آموزش نمی‌دهیم. اگر بخواهیم تصویری از آموزش نیز داشته باشیم، یک آموزش مکتب‌خانه‌ای وجود دارد که می‌توان گفت آموزش در مکتب‌خانه‌ها حداقل اطلاعات را به کودکان ارائه می‌دهد. در این نوع آموزش، مطالعه و روخوانی بخش‌هایی از قرآن و احادیث و گاهی اوقات گلستان سعدی نیز در کنار آن وجود دارد. کتاب «سیاحت‌نامه» آقا نجفی قوچانی تصویری بسیار زیبا ارائه می‌دهد. او می‌گوید: «من به مکتب‌خانه ملا رفتم و او تا جایی برای ما تدریس کرد. سپس سال بعد دوباره از همان جا نشستم و دیدم که او بیشتر از این نمی‌داند و هر چیزی را انقدر خلاصه می‌گوید و تکرار می‌کند که نشان‌دهنده‌ی دانش محدود اوست.» این سطح مکتب‌خانه‌هاست. ما معلمانی سرخانه نیز داریم که برای اشراف فعالیت می‌کنند و این افراد به معلمان خصوصی امروز شباهت دارند. برخی از آن‌ها همانند رمان‌های قرن نوزدهم روسیه در همان خانه‌های اشراف زندگی می‌کردند. به اصطلاح، خانواده‌های اشراف هزینه‌های آن‌ها را تأمین می‌کردند و بچه‌های خانواده و فامیل در همان خانه آموزش می‌دیدند. نباید تصور کنید که روش تدریس آن‌ها تفاوت زیادی با یکدیگر داشت؛ چوب، فلک و کتک‌زدن در همین مکتب‌خانه‌های خانوادگی نیز گزارش شده است. این روش آموزش نیست و تا زمانی که ما به این شیوه آموزش دهیم، هیچ تحولی رخ نخواهد داد. تحولی در آموزش باید صورت بگیرد و توجه به آموزش جدید از همین‌جا آغاز می‌شود.

کودکی محصول دوران مدرن است

در سال ۱۳۴۰ شمسی، مفهوم کودکی به معنای امروزی متولد شد

او در ادامه توضیح تحول آموزش به کودکان در دوره مشروطیت بیان کرد: اولین‌بار میرزا حسن‌خان رشدیه، نخستین مدرسه جدید را در ایروان (پایتخت ارمنستان) تأسیس می‌کند و به آموزش ایرانیانِ آنجا می‌پردازد. ناصرالدین شاه در سفر خود به اروپا از طریق ایروان بازمی‌گردد و رشدیه او را صدا می‌زند تا ببیند چه اقداماتی انجام داده‌اند. او مشاهده می‌کند که بچه‌ها چگونه به خوبی یاد گرفته‌اند. (نقل شده) «او به ناصر می‌گوید من آموزش خواندن و نوشتن را که به شکل معمول دو یا سه سال طول می‌کشد، در یک ماه انجام می‌دهم. بچه‌هایی که به این مدرسه می‌آیند، به سرعت خواندن و نوشتن را یاد می‌گیرند. ناصرالدین شاه ابراز خوشحالی کرده و می‌گوید: بیا با من برویم ایران.». در مسیر بازگشت، او دستور می‌دهد آن مدرسه را تخریب کرده و وسایلش را ضبط کنند؛ اما بارها میرزا حسن‌خان به تأسیس مدارس جدید ادامه می‌دهد تا اینکه این موضوع عادی می‌شود و در سال ۱۳۱۵ قمری شورای معارف شکل می‌گیرد. در زمان مظفرالدین شاه کار این شورا تشکیل مدارس جدید است. نکته‌ای در اینجا وجود دارد؛ اینکه کسی مانند میرزا حسن‌خان رشدیه، هیچ نوع فلسفه‌ای برای آموزش و پرورش پایه‌گذاری نمی‌کند. او شیوه آموزشی خوبی دارد و می‌گوید: «من یک‌ماهه به بچه‌ها خواندن و نوشتن یاد می‌دهم»؛ اما فلسفه آموزشی ندارد که نشان دهد ما با نگرش جدیدی به موضوع آموزش مواجه هستیم و این موضوعِ آموزش، مبنای اولیه است برای شکل‌گیری به عنوان ابداع اجتماعی تا آن ممکن شود. در اینجا باید از میرزا حسن‌خان فاصله بگیریم و به سراغ عبدالرحیم طالبوف و کتاب «احمد» که معرفی کردم، برویم. طالبوف فلسفه آموزشی خاصی دارد. حال، فارغ از اینکه فلسفه آموزش تا چه حد پذیرفتی است، به هر حال، کسی که فلسفه آموزشی ارائه می‌دهد، تحت تأثیر چه کسی است؟ او تحت تأثیر روسو است؛ همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردیم، روسو نگاهی رمانتیک دارد. او بر اصالت حس و حواس تأکید می‌کند و می‌گوید که باید بچه‌ها را از طریق حواس آموزش داد. روسو بیان می‌کند که در میان حواس و قوای انسانی، آخرین قدرتی که شکل می‌گیرد، قوه عاقله است. او می‌گوید: «شما چگونه می‌توانید به کسانی که هنوز سایر قوایشان رشد نکرده است، از طریق عقل آموزش دهید؟ باید به آن‌ها از طریق حس آموزش دهید.» بنابراین، باید بچه‌ها را به بیابان، باغ و بازی ببرید تا لمس کنند و در معرض تجربه‌های گوناگون حسی قرار بگیرند و آموزش ببینند. به همین دلیل، خواندن کتاب برای بچه‌ها را کلاً لغو می‌داند. طالبوف در کتاب «احمد» از منظر خود این موضوع را این‌گونه تعریف می‌کند: «آموزش باید تعبدی باشد.». او مثال‌های روشنی می‌زند و می‌گوید: «در سیرک، به میمون‌ها آموزش می‌دهند و به حشرات نیز آموزش می‌دهند.» او ادامه می‌دهد: «من به اروپا رفتم و دیدم که یک ارکستر در حال اجرای موسیقی است و رهبر ارکستر هرچه را که می‌گوید، آن‌ها به طور تعبدانه انجام می‌دهند.». این نوع نگاه، تعبدی است که من گمان می‌کنم طالبوف در اینجا به آن شکل می‌دهد و آن را ترویج می‌کند. پایه اولیه این مرحله از آموزش در اینجاست و بعدها در مراحل بعدی، کم‌کم چیزهای دیگری اضافه می‌شود. تقریباً در سال ۱۳۴۰ شمسی باید منتظر تولد کودکی، به معنای امروزی‌اش باشیم و نهادهایی که بناست این موضوع را پشتیبانی کنند، ظهور خواهند کرد. افرادی مانند محمدباقر هوشیار، کارهای بزرگی در این زمینه انجام داده‌اند که به نظرم شایسته است به آن‌ها پرداخته شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط