سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه نعمتی: عنوان کتاب همراه با جلد آن ویترین کتاب است. بعضی مخاطبان ممکن است با دیدن یک عنوان ناآشنا به خواندن اثر ترغیب شوند و بعضی دیگر نیز ممکن است رفتاری برعکس داشته باشند و از مطالعه کتاب صرفنظر کنند. شما جزو کدام دستهاید؟ مثلاً اگر نام «یتیمغوره» را بشنوید چه واکنشی دارید؟ میدانید این واژه به چه معناست؟
«یتیمغوره» عنوانی جالب توجه برای یک رمان نوجوان است. این داستان به قلم فاطمه بختیاری، درباره دختری شاد و بازیگوش است که مادربزرگش او را یتیمغوره صدا میزند. طی حادثهای یتیمغوره که بر ترک موتور پدرش سوار بوده، همراه با او تصادف میکند و به کما میرود. روح او در مدتی که در کما و بیهوشی است، آزادانه به سیر میپردازد و با شخصیت پدر جانبازش و همرزمان شهید پدرش آشنا میشود و اتفاقات زیادی را از سر میگذراند.
این کتاب نوجوان را انتشارات کتاب جمکران در ۱۸۲ صفحه منتشر کرده است. فاطمه بختیاری در گفتوگویی که با او داشتهایم درباره معنا و مفهوم واژه «یتیمغوره»، چگونگی شروع نوشتن این داستان و شکلگیری شخصیتهای آن و بازخوردهایی که از کتاب داشته، صحبت کرده است. همچنین، ناگفتهها و درددلهایی با اهالی کتاب داشته است که در ادامه میتوانید این گفتوگو را بخوانید:
- خانم بختیاری، داستان «یتیمغوره» چطور سروشکل گرفت؟
داستان «یتیمغوره» مثل تمام رمانهایم کاری دلی بود؛ یعنی بدون هیچ سفارشی صورت گرفت. دلیل اصلی شروع رمان، فوت برادرم بود که برایم در عین ناباوری یک درس بزرگ داشت: مرگ چقدر نزدیک است. لمسکردن حس مرگ برایم دردناک اما درسآموز بود؛ اینکه فرصت درستزیستن را باید غنیمت دانست. البته نمیخواستم تلخی مرگ، حس همراهی مخاطب را از من بگیرد. به همین دلیل بهدنبال شخصیتهای خاص گشتم و کمکم داستان شکل گرفت.
- واژه «یتیمغوره» مربوط به کدام فضا و جغرافیاست؟ آیا واژهای قدیمی و ازیادرفته است یا هنوز هم بین مردم کاربرد دارد؟
واژه یتیمغوره یک اصطلاح قمی است. در برخی از شهرهای استان قم کاربرد بیشتری دارد. وقتی بخواهند کسی را سرزنش و مؤاخذه کنند و در عین حال این سرزنشکردن کمی لطافت و شوخطبعی داشته باشد، این واژه را به کار میبرند. در واقع، این واژه چندوجهی است که وجه شوخطبعی از وجه سرزنش آن بیشتر است. جالب است که این واژه لزوماً برای کسی که یتیم باشد به کار نمیرود، بلکه غرض این است که به فرد بگویند از کارها و رفتارش خستهاند. البته مادرها آن را برای بچههایی که شیطنت میکنند به کار میبرند.
- چرا بهسراغ زندگی جانبازان دفاع مقدس رفتید؟ تجربه شخصی یا مشاهداتی در این زمینه داشتید که به نگارش داستان کمک کند؟
ایام جنگ تحمیلی همزمان بود با کودکیام. خوب آن ایام را یادم هست. جنگ در متن زندگی مردم بود. جنگ جدا از مردم نبود. کسی بیتفاوت نبود. تشییع پیکر شهدا را زیاد دیدم. برایم جالب بود که مادر شهید در سوگ فرزندش بیتابی نمیکرد. مجروحان جنگ در بین مردم احترام خاصی داشتند. بمباران شهرها و آوارگی، مردم را بیشتر به هم نزدیک کرده بود. سالهای کودکی گذشت و این خاطرات در ذهنم ماند. مشغول نوشتن که شدم فهمیدم خاطرات آنروزها اگر با زبان هنر روایت شوند، گوشهای بسیاری منتظر شنیدن آن هستند.
- در دین اسلام بحث روح انسان و زندهبودن شهدا وجود دارد. شما این موضوعات را طوری در کتاب آوردهاید که داستان را در قالب داستان ژانری برده است. اگر قرار باشد خودتان این کتاب را به یک نوجوان معرفی کنید، داستانش را چطور تعریف میکنید؟
من از آندسته از نویسندهها هستم که نمیتوانم همان اول کار پایانبندی داستانم را پیشبینی کنم. باید بنویسم و بنویسم تا خود داستان پایانش را پیدا کند. در طرح اولیه داستان، قرار نبود بروم سراغ روح و مسائل ماورایی اما یکمرتبه دیدم داستان بهسمت ماورا و موضوع شهدا رفت. مهمتر از همه موضوع شهدای اقلیتهای مذهبی بود که داستان به آن سمت رفت. همه میدانیم تعداد زیادی از شهدای جنگ تحمیلی، شهدای اقلیتهای مذهبی هستند که جانانه مثل تمام رزمندگان از کشور دفاع کردند. کتاب ناگهان شد یک کتاب با جهتگیری خاص. فکر میکنم تابهحال کسی در داستانش از این شهدا نام نبرده است؛ خوشحالم که کتاب ادای دین و ادای احترام - در حد بضاعت کم و ناچیزم- به این شهداست.
- نوشتن داستان بیشتر برآمده از تخیل و احساسات نویسنده است و موضوع این کتاب هم با احساسات ما ایرانیها گره خورده. بازخورد نوجوانان و دیگر خوانندگان کتاب چطور بوده است؟ آیا راوی داستان، پدرش و اتفاقات کتاب توانستند احساسات مخاطبان را درگیر کنند؟
از بازخوردهایی که تابهحال از مخاطبان داستان داشتهام، فهمیدهام که نوجوان و مخاطب کتاب توانسته داستان را بپذیرد و به آن علاقه پیدا کند. مسلماً نوجوان امروز نه جنگ را دیده و نه با آن آشناست اما تشنه دانستن است؛ دانستنی که اگر ما در اختیارش قرار ندهیم در حق کشور و نسل آینده کوتاهی کردهایم.
- کدام یک از شخصیتهای کتاب بیشتر در ذهن شما ماندگار شده است؟ از زمان نگارش تا چاپ و عرضه در بازار و تا همین لحظه، بیشتر کدام خاطره از شخصیتها به یاد شما میآید؟
تمام شخصیتهای داستان مثل پدر، مادر، ننهجون، پروانه و… در طرح اولیه جا داشتند؛ اما موقع نوشتن یکمرتبه شخصیت جدید در دل داستان رخ نشان داد: یک شهید، آن هم شهیدی خاص. او همان شخصیتی بود که منتظر کشفش بودم و بیشتر از همه برایم خاطرهانگیز شد؛ چون اول داستان قرار نبود یک شهید اقلیت مذهبی در کار داشته باشم. البته برای اسم کلی جستوجو کردم تا به اسم «زوریک» رسیدم.
- بهار ۱۴۰۴ آمده است. در سالی که گذشت چقدر کتاب خواندید؟ بیشتر بزرگسال بودند یا کودک و نوجوان؟ از کدام کتاب بیشتر خوشتان آمد؟
خوشحالم که کتاب زیاد خواندم: هم کودک و نوجوان و هم بزرگسال. متأسفانه کتابهای ترجمه که خیلیهایشان با فرهنگ ما سنخیت ندارد در بازار چاپ و نشر زیاد شده است و من بیشتر این کتابها را خواندم تا بفهمم کودک و نوجوان امروز چه میخواند. کار تألیفی هم زیاد خواندم و آخرین کتابی که خواندم و از آن لذت بردم، «مرد بیسر» نوشته سید سعید هاشمی بود.
- کتاب دیگری در دست نگارش دارید که در سال ۱۴۰۴ منتشر شود؟
بله. یک کتاب به اسم «حسنا» دارم (فعلاً اسمش این است). این رمان، یک کار تاریخی مربوط به واقعه عاشورا و موضوع حضرت امالبنین (س) است که قرار است نشر خراسان آن را چاپ کند.
- ناگفتهای باقی مانده است؟
ناگفته زیاد است. مثلاً اینکه میگویند کتابخوان کم است؛ این حرف نادرست است. اینهمه آثار ترجمه با چاپهای بالا نشان چیست؟ مسلماً اگر نویسندهها بتوانند برای تمام مخاطبان داستان داشته باشند، مخاطب جذب کار ترجمه نمیشود. من منکر تبادل فرهنگی نیستم. مسلماً ترجمه در همه کشورها وجود دارد؛ اما متأسفانه در کشور ما اقبال بیشتر به کارهای ترجمه است؛ چون مخاطب تنوع گونههای ادبی را در آثار تألیفی نمیبیند. حرف ناگفته دیگر، بحث تبلیغات است. متأسفانه از قدرت رسانه برای ترویج کتاب و کتابخوانی کمتر استفاده شده است. مثلاً اگر تلویزیون که اینهمه چیپس و پفک تبلیغ میکند، کتابهای مناسب تبلیغ کند، تربیت نسل آینده بهخوبی محقق میشود.
نظر شما