خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)- «آسيبشناسي ترجمه كتابهاي سياسي» يكي از سوژهايي است كه ايبنا در حال پيگيري آن است و در اينباره با برخي كارشناسان، اهالي قلم و ناشران به بحث و واكاوي اين مساله پرداخته است. عزتالله فولادوند، يكي از مطرحترين و بزرگترين مترجماني كه در اين حوزه دست به ترجمههاي بسياري زده است. در زير گزيدهاي از سخنان و اظهارات وي را كه در نشریههای مختلف (مجله بخارا «خرداد و شهریور 86 شماره 62» و پایگاه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) درباره ترجمه و مشكلات آن منعكس شده میخوانید.
* بسیاری از مترجمان ما نه به زبان مقصد تسلط کافی دارند نه به زبان مبدا
«مترجم باید وجدان علمی داشته باشد. نباید کورکورانه از ظاهر پیروی کند و با رفع مسوولیت از خودش مشکل را به گردن خواننده بیندازد. توجه به ادبیات ملی ما احتمالا بسیاری از این دشواریها را آسان خواهد کرد. در راس همه این امور مساله عدم تسلط است.
بسیاری از مترجمان ما نه به زبان مقصد تسلط کافی دارند نه به زبان مبدا. من به کرات به مترجمان جوان گفتهام تا وقتی چیزی را نفهمیدهاید به روی کاغذ نیاورید. مترجمانی هستند (یا دست کم بیشتر در گذشته بودهاند) که آنچه را که نمیفهمیدند با شیرین زبانی میخواستند به خورد خواننده بدهند به نحوی که خواننده متوجه عدم فهم آنها نشود. عده دیگری هم هستند که همان پیچیدگیها را میخواهند عینا به همان صورتی که هست، یعنی به صورت نامفهوم، به خواننده منتقل کنند. نه به خواننده احساس مسوولیتی میکنند، نه به نویسندهای که اثر را پدید آورده است.
به هرحال هستند کسانیکه میتوان به آنها امیدوار بود. به نظر من، یکی از علايم مترجم خوب این است که کارهایش پیوسته از نظر کیفی در حال پیشرفت باشد و در جا نزند. امروز مترجمانی هستند که پیشرفت در کارشان محسوس است. مثلا نسبت به پنج سال پیش از نظر دقت، امانت، سلاست در سطح بهتری قرار دارند.»
* تاكيد فولادوند بر انتقال مفهوم و مقصود اصلي نويسنده در ترجمه آثار
«یکی از اعتقادات من در زمینه برگرداندن آثار زبانهای دیگر به زبان فارسی این بوده است که ترجمه باید تا حد امکان به متن اصلی وفادار باشد و مترجم باید از مبهمگویی یا شیرینزبانی خودداری کند و آنچه را نویسنده اصلی واقعا در ذهن داشته و روی کاغذ آورده، به نحوی به زبان فارسی برگرداند که با روح زبان فارسی منطبق باشد. ممکن است در انتقال بسیاری از واژهها، تعبیرات و اصطلاحاتی که همواره وارد فلسفه میشوند، بعضی اشکالات پیش بیاید، اما، به نظر من این نباید دلیل بر این باشد که روح زبان فارسی از متنی به کلی غایب شود و رخت بر بندد ... به هر حال، آنچه حتما باید در نظر داشت و معمولا از آن غفلت میشود گنجینه پهناور و گرانبهای ادب فارسی و آثار حکمای فارسیزبان است. برای بسیاری از اصطلاحات مشکلآفرینِ علوم انسانی و فلسفه غرب با کندوکاو و حوصله میشود معادلهای زیبا در زبان ما پیدا کرد. زبان فارسی زبانِ پرسابقه و ورزشکردهای است که قرنها با مشکلات علمی دست و پنجه نرم کرده است. ما نباید بیاطلاعی و کاهلی خودمان را به حساب فقر زبان فارسی بگذاریم.»
* اهميت لحن در ترجمه از نظر فولادوند
«موضوع دیگر که کمتر کسی از بین مترجمان میتواند از عهدهاش بر آید، مساله لحن است. لحن در ترجمه، - چه ترجمههای داستانی و چه غیر داستانی - در نهایت اهمیت است. ما افراد بشر موجوداتی هستیم که هم با مغزمان کار میکنیم و هم با عواطف و احساساتمان. در مورد خواندن هم همینطور است. باید متنی که در مقابل خواننده قرار میگیرد، نه تنها با استدلال و منطق او بلکه با کل ساختارشناختی او رابطه برقرار کند. باید بتواند او را تکان دهد. باید بتواند او را به همان جهانی ببرد که نویسنده قصد کرده است. پسشرطهای ترجمه خوب هم تسلط به دو زبان مبدا و مقصد است، هم تسلط به موضوع و هم حساسیت زبانی برای تشخیص لحن نویسنده و از کار در آوردن زیر و بم معانی.
منتها یک چیز هست. تشخیص لحن نویسنده کار بسیار دشواری است و باید اعتراف کرد که برای بسیاری از مترجمان غیر مقدور است. پی بردن به لحن ظاهرا به اقامت طولانی ( ترجیحاً در سالهای نوجوانی) در کشوری که زبان مورد نظر به آن تعلق دارد، و آشنایی نزدیک با فرهنگ آن، نیازمند است. در خود متن غالبا هیچ چیز نیست که به مترجم راهی نشان دهد. او باید سایه روشن معناها را احساس کند. در غیر این صورت باید زحمت بکشد و از اهل اطلاع بپرسد. اهمیت ویراستار دقیق و خوب در اینجا آشکار میشود که خود آن هم باز مقوله مفصل دیگری است.»
* بین نص و روح متن بايد رابطه محکم وجود داشته باشد
«چیزی که برای من کاملا روشن است این است که در هر نوشته جدی، چه در زمینه ادبیات و چه فلسفه، بین نص و روح متن رابطه محکم وجود دارد و طبعا اگر این رابطه گسسته شود، به فهم ما از آنچه میخوانیم لطمه شدید میزند...یکی از مهمترین مورد امانتداری، پایبندی به لحن اصلی نوشته است...در اهمیت لحن همین بس که در زندگی کمترین عاملی همچون لحنِ آنچه میشنویم یا میخوانیم احتمال دارد در احساسات ما تاثیر بگذارد...وظیفه مترجم است که لحنِ نوشته اصلی را در ترجمه رعایت کند تا بتواند همان واکنش روانی و عاطفی و فکریای را که نویسنده در زبان مبدا به وجود آورده، در خواننده زبان مقصد ایجاد کند.»
* شرايط ترجمه مجدد چيست؟
«ممکن است صاحبنظران پس از غور و دقت به این نتیجه برسند که ترجمه موجود از فلان اثرِ ارزنده، خوب نیست و بخواهند ترجمهٔ بهتری از آن در دست باشد [...یا] به نظر برسد که ترجمه یا ترجمههای موجود اگر چه درست، ولی متعلق به گذشتهاند و زبان و بیانشان به دل نسل کنونی نمینشیند، یا اکنون اصطلاحها و تعبیرهای بهتری پیدا شده و نیاز به ترجمههای جدید داریم. در این صورت اقدام به ترجمه مجدد کار درستی است، البته اگر با علم و آگاهی و خوب انجام گیرد.»
* هرچه در زمینه دانش و هنر از آثار بزرگ دنیا از راه ترجمه اخذ کنیم باز هم کم است
«من فقط چیزی را ترجمه میکنم که احساس کنم خواندنش برای هموطنانم مهم است و خودم آن را دوست داشته باشم. من دو اعتقاد بزرگ در زندگی دارم. یکی اینکه هر بلایی که به سر ما مردم در این سرزمین میآید از نادانی یا علم ناقص است؛ دوم اینکه هرچه در زمینهٔ دانش و هنر از آثار بزرگ دنیا از راه ترجمه اخذ کنیم باز هم کم است...کسی که نتواند این معانی را به هموطنانش منتقل کند و به فکر وادارشان کند و احیانا انسانترشان کند، ... بیخود اسم خودش را مترجم میگذارد. برخی دچار این توهم شدهاند که دیگر از ترجمه بی نیاز شدهایم و میتوانیم مستقلا به تألیف روی بیاوریم. تالیف و تصنیف البته بسیار خوب است اما به شرط آن که در تحقیق و تتبع حرف تازهای داشته باشیم که کسی تا به حال نزده است.
اما حتی به این فرض، و اگر رشد کمی و کیفی ترجمه به صد برابر امروز هم برسد، باز از کسب اطلاع از آنچه دیگران کردهاند و میکنند و ترجمه بی نیاز نمیشویم و باز هم میبایست در این زمینه بکوشیم، زیرا سیل اندیشههای بدیع و تازه در دنیا پایان ناپذیر است. به کشورهای انگلیسیزبان نگاه کنید که با آن توانایی علمی و فرهنگی و زبانی هرگز احساس نمیکنند که از ترجمه مستغنی شدهاند، تا چه رسد به ما که تا کنون هنوز به برگرداندن همه متون بنیادی هم موفق نشدهایم.»
*مترجم براي ترجمه بايد نيازها و مطالبات جامعه را بشناسد
«بسیاری از اوقات مترجمان ما پیرو پسندِ روز میشوند و آنچه احساس میکنند در افکار عمومیِ غرب و طبقه کتابخوان و تحصیلکرده و به تبع آن مردم عادی مغرب زمین مطرح است، در اینجا [ایران] قابل طرح است. اشکال کار این است که طرحِ این مطالب برای غربیها ابتدا به ساکن نیست و آنها از مقدمات لازم آگاهند ولی برای بسیاری از هموطنان ما اینطور نیست.»
*ترجمه خوب از نظر عزتالله فولادوند
«ترجمه باید درست و نسبت به متن اصلی امین و خوشخوان باشد. منتها مهم این است که الفاظ در متن معنا میدهند نه به تنهایی. وقتی شما به فرهنگ لغت مراجعه میکنید، در برابر هر کلمه معناهای متعدد پیدا میکنید که بعضی ظاهرا یا اساسا ربطی به هم ندارند.
انتخاب معنای مناسب بستگی به زباندانی مترجم دارد. ترجمههای نامفهوم یا مضحکی که میبینید همه به دلیل کمسوادی مترجمان است که یا از تنبلی به فرهنگ رجوع نکردهاند و از دیگران نپرسیدهاند یا اگر رجوع کردهاند نفهمیدهاند کدام یک از آن معناهای متعدد با مقصود نویسنده منطبق است.»
* پيشنهاد به مترجمان و اهالي قلم
«پيشنهادم به اهل قلم این است که تا چیزی را نفهمیدهاید و در ذهنتان پخته نکردهاید ننویسید و ترجمه نکنید...بدیهی است دانش پیوسته در پیشرفتند و ما برای بیان معانیِ جدید به واژهها و تعبیرهای نو نیازمندیم. اما این احتیاج جواز مغلقگویی و کاربرد لغات وحشی و غریب نیست. اگر چنین بود، میبایست نام مترجم و نویسنده را از ما بر میداشتند و میگفتند مکانیک یا تکنیسین زبان.»
درباره عزتالله فولادوند:
عزتالله فولادوند (متولد ۱۳۱۴ در اصفهان)، مترجم آثار فیلسوفان صاحب نام در ایران است. وی تحصيلات دانشگاهي خود را در آمريکا پي گرفت و دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترای فلسفه را در دانشگاه کلمبیا گذراند. از وی به عنوان کسی که فصل تازهای را در عرصه فکر و فرهنگ و در کار ترجمه و اندیشه در ایران گشوده یاد میشود.
ترجمه کتابهای «آزادی و خیانت به آزادی» اثر آیزایا برلین، «گریز از آزادی» نوشته اریش فروم، «جامعه باز و دشمنان آن» اثر کارل ریموند پوپر، «خشونت و انقلاب» از هانا آرنت، «فلسفه کانت» نوشته اشتفان کورنر، «نیچه و مسیحیت» اثر کارل یاسپرس، «آزادی و قدرت و قانون» نوشته فرانتس نویمان، «فلاسفه بزرگ» اثر براین مگی، «آیا انسان پیروز خواهد شد؟» نوشته اریک فروم، «افلاطون» نوشته جان جی. کینی، «جورج لوکاچ» نوشته امری جورج، «فریدریش دورنمارت» نوشته جورج ولوارث، «آگاهی و جامعه» استیوارت هیوز، «برجفرازان» (درباره تاریخ اروپا) نوشته باربارا تاکمن و «در سنگر آزادی» نوشته فریدریش فونهایک از جمله ترجمههای وی را تشکیل میدهند.
نظر شما