با این پرسش آغاز کنیم که افکار و اندیشههای مارکس از چه زمانی وارد ایران شد و کسانی که به اندیشههای او و به خصوص ترجمه مانیفست مارکس پرداختند، بیشتر روشنفکران بودند یا ادیبان؟
آشنایی اولیه و نخستین ایرانیان با سوسیالیسم به دوره ناصرالدینشاه قاجار برمیگردد. ظاهرا نخستین مقالهای که به زبان فارسی درباره سوسیالیسم منتشر شده در «روزنامه اختر»، چاپ استانبول ترکیه عثمانی به چاپ رسیده است. این اتفاق در حدود نیمه دوم حکومت ناصرالدین شاه بود. ایرانیان از طریق این نشریه پیشرو بود که به شکل خام و ابتدایی با تکاپوهای سوسیالیستی آشنا شدند. اما آشنایی ابتدایی ایرانیان با مارکس و به خصوص کتابچه مانیفست حزب کمونیست به عصر مشروطه و پس از سقوط محمدعلی شاه باز میگردد. البته براساس برخی اسناد، ظاهرا برخی از هسته های مطالعاتی ارامنه در تبریز، برای اولین بار با نوعی از سوسیالیسم و مارکسیسم آشنا شدند و حتی شروع به نامهنگاری با کائوتسکی در آلمان کردند که من در کتاب خودم اشاراتی اجمالی به آن کردهام.
براساس برخی اسناد تاریخی، ظاهراً ایوانف روسی این ادعا را کرد و عبدالحسین آگاهی نیز به نقل از ایوانف در مقالهای اشاره کوتاهی به این موضوع کرده است، برای اولینبار مانیفست در همین دوره مشروطیت دوم در «مرکز انترناسیونالیسم» در شهر رشت توسط ارجونیکیتژه با همکاری چند نفر «مجاهد» توسط سوسیال دموکراتها به فارسی ترجمه شد. البته تا امروز در هیچ آرشیو و کتابخانه ای اثری از این ترجمه به دست نیامده است. این ترجمه فارسی، حدود شصت و چند سال پس از انتشار مانیفست به زبان اصلی منتشر و ترجمه شد. متن اصلی و اولیه همزمان با انقلابهای معروف 1848 میلادی در اروپا منتشر شده است. البته در روزنامه «ایران نو» نیز مطالبی تحت تأثیر مارکس و مارکسیسم روسی به زبان فارسی چاپ و منتشر شد که من در اثر دیگری به آن پرداختهام.
اما آشنایی دقیقتر با مارکسیسم تحت تاثیر انقلاب اکتبر و در سال 1917 با پیروزی بلشویکها صورت گرفت. به دنیال این انقلاب، شمار زیادی روشنفکر و کنشگر سیاسی در باکو و شمال ایران پدیدار شدند که همگی تحت تاثیر این انقلاب مارکسیستی بودند. اکثر اعضای حزب عدالت چنین بودند که پس از چندی نام خود را «حزب کمونیست ایران» گذاشتند و در تهران و چند شهر دیگر شروع به فعالیت کردند. آنان، به رهبری سیدمحمد دهگان، موفق به راه اندازی چند اعتصاب کارگری بزرگ در تهران شدند که شرح ماجرا را من در کتاب خودم آوردهام.
در همین راستا یکی از نشریاتی که ارتباط نزدیک با سفارت روسیه در تهران داشت، نشریه «طوفان» به سردبیری محمد فرخی یزدی بود. فرخی یزدی ارتباط نزدیکی با کادر مرکزی حزب کمونیست ایران، که یک حزب مخفی بود، داشت. مرحوم دهگان در واقع سردبیر نشریه «حقیقت» بود. برخی از مورخان این نشریه را ارگان غیررسمی حزب کمونیست ایران میدانند. بعد از انقلاب اکتبر 1917م. و تشکیل نخستین دولت به اصطلاح کارگری جهان، البته اگر تجربه کوتاه کمون پاریس در سال 1871م. را در نظر نگیریم، یک موج عظیم آشنایی با بلشویکها در ایران تحت تاثیر این انقلاب ایجاد شد. ما ایرانیان متاسفانه با مارکسیست اروپایی در آن مقطع هرگز آشنا نشدیم. همچنین پنج دهه طول کشید تا آشنایی ما با کارل مارکس صورت گرفت. شناخت ایرانیان از جنبش چپ تحت تاثیر صرفا بلشویکها بود.
در همین فضای به شدت سیاسی و تبلیغاتی بود که سیدمحمد دهگان در همکاری نزدیک با نشریه طوفان در 9 شماره کتابچه «مانیفست حزب کمونیست» نوشته مشترک کارل مارکس و فردریک انگلس را با عنوان «بیانیه مارکس!» به فارسی را ترجمه و متشر کرد.
قبل از این که من این ترجمه را پیدا کنم و منتشر کنم، بسیاری از مورخان مارکسیست آدرس دقیق نمیدادند که این متن کجا و چگونه چاپ شده است. فقط به طور اجمالی از روزنامه طوفان نام میبردند! بعد از این که دوره اولیه و سه سال اول طوفان را خریدم و جستجو کردم، متوجه شدم آن ترجمه مهم و تاریخی در کدام شمارهها است. برای اولین بار در ایران این متن ترجمه مانیفست را در این کتاب آوردم؛ البته ترجمه دهگان در طوفان از «بیانیه مارکس» کامل نیست و این مترجم، فقط دو بخش اول آن جزوه را به فارسی ترجمه کرده است. شاید علت نیز عدم آشنایی حتی ابتدایی خوانندگان طوفان و ایرانیان با اشخاص، احزاب و گروههای سوسیالیستی و کمونیستی بود که در بخشهای دوم و سوم مانیفست از آنها نام برده شده بود!
به دلیل اینکه احساس کردم نسل معاصر ممکن است با زندگی، افکار، کارنامه سیاسی، آثار و سرانجام سیدمحمد دهگان مترجم «بیانیه کارل مارکس» چندان آشنا نباشد، به طور نسبتا مفصل دراین باره مطالبی نوشتم. با چاپ و انتشار این ترجمه ناقص، به گونهای خلاء مأخذشناسی آثار مارکس با تکیه بر مانیفست جبران شد.
ترجمههایی که از مانیفست مارکس صورت گرفته توانسته گویای آن باشد وخوانش درستی از آن ارائه دهد؟
تا پیش از ترجمه دهگان، ترجمهای مستقل از مانیفست نداریم؛ البته بعدها و در عصر رضاشاه پهلوی ترجمههایی از آوتیس سلطانزاده و دکترتقی ارانی انجام شد. ترجمه سلطانزاده توسط حزب کمونیست ایران و پولیتبرو حتی چاپ شده است. از سرنوشت ترجمه دکترارانی خبری نداریم. اما این دو ترجمه، اکنون مفقود شده و در هیچ کتابخانه داخلی و خارجی اثری از آنها نیست! بنابر این داوری درباره محتوای ترجمه آنها غیر ممکن است. درباب ارزش ترجمه دهگان نیز باید گفت که این ترجمه، اکنون صرفا یک متن و سند تاریخی است برای تبارشناسی ترجمه آثار مارکس به زبان فارسی!
بعد از شهریور 1320 یک ترجمه توسط سید عبدالحسین نوشین صورت گرفت. روسها نیز در سال 1954 میلادی ترجمه رسمی از مانیفست به زبان فارسی چاپ و منتشر کردند. چند ترجمه دیگر هم در همین فاصله زمانی انجام شد که من در کتابم به آنها پرداختهام. بعدها مرحوم محمد پورهرمزان بهترین ترجمه از مانیفست، البته تا مقطع قبل از انقلاب اسلامی، ارائه داد. این ترجمه به مدت 30 سال مأخذ معتبر ترجمه فارسی مانیفست بود. البته دکتر رضا براهنی هم ترجمهای از مانیفست در دهه پنجاه در آمریکا با نام مستعار انجام دادند که همان زمان چاپ و منتشر شد.
پس از انقلاب اسلامی، چندین ترجمه از زبانهای مختلف آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، روسی و حتی ایتالیایی انجام و منتشر شد که جالب توجه هستند. در دهههای هفتاد تا نود شمسی نیز در داخل و خارج ایران، مانیفست توسط مترجمان متعددی ترجمه و منتشر شده است. یکی از این ترجمهها، ترجمه استاد ارجمند حسن مرتضوی است که در خلال کتاب ارزشمند «صد و پنجاه سال پس از مانیفست» منتشر شده است.
شما در این کتاب تلاش کردهاید تا مردم را با تاریخ حزب کمونیست ایران آشنا کنید. گفته میشود، جریان چپ در ایران با اندیشهها و برداشتهای ناقص شکل گرفت. یعنی نه به افکار مارکس نزدیک شد و نه از جریان مذهبی سنتی عبور کرد. یعنی یک سردرگمی در این میان به وجود آمد. با این دیدگاه تا چه اندازه موافق هستید؟
حقیقت این است که از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن 57 و حتی بعد از آن، در میان نیروهای چپ مارکسیستی «مارکسخوانی» اصلا وجود نداشت! مرحوم مصطفی شعائیان نام این کمونیستها و مارکسیستها را «مارکسیستهای مارکس نخوانده» نامیده بود، که تعبیری جالب و دلنشین است! رهبران درجه حزب توده ایران در عصر پس از شهریور 1320 تا دهه چهل نیز آشنایی چندانی با اندیشهها و کتابهای شخص مارکس نداشتند. در این میان، شاید زنده یاد احسان طبری یک استثنا بود و چند کتاب از مارکس را خوانده بود. همه آنها خود را «مارکسیست ـ لنیینیست» می نامیدند و در نوشته ها و آثار تئوریک و پلمیک (جدلی) خود، خوش داشتند بیشتر از لنین کُد و نقل قول بیاورند تا مارکس! حتی در دهه چهل و پنجاه، تئوریسینهای برجسته جنبش چریکی مثل بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده، حمید مؤمنی، مصطفی شعائیان و ... حداکثر سه تا چهار کتاب از آثار شخص مارکس خوانده بودند. مریم سطوت در کتاب «مادی نمره بیست» که خاطرات اوست از خانههای تیمی در سال 1355 در اصفهان نقل کرده که: تا آن زمان که کار چریکی میکرده آثار مارکس را نه دیده و نه خوانده بوده است. تازه در سال 1355 است که مسئول خانه تیمی اعضای گروه را با کتاب «چه باید کرد؟» لنین آشنا میکند! هنوز از مارکسخوانی خبری نیست! یعنی مارکسیستهای ایرانی این چنین دچار فقر مطالعاتی بودهاند. در کارهای مارکس به غیر از ترجمه مانیفست، دیگر کارهای مارکس در دست نبوده که آنها را بخوانند. برخی از رهبران درجه اول که از دوران مشروطه به بعد میشناسیم که اساساً مارکس را نمیشناختند.
از طرف دیگر روشنفکران ما درک عمیقی از سنت نداشتند و نتوانستند سنتزی از سنت و مدرنیته را خلق کنند. هرگز در ایران شاهد ظهور مارکسیست غربی نبودیم. کسانی چون گرامشی، لوکاچ، آلتوسر و البته مارکوزه! بیشتر یک مارکسیست روسی را میبینیم. مارکس و مارکسیسم را در روسیه تزاری پلخانف به روسها معرفی کرد. لنین در جایی او را «پدر معنوی مارکسیسم در روسیه» خطاب کرده است. حتی لنین کارهای مارکس را از طریق پلخانف میشناخت! ظاهرا لنین چندان اهل مارکسخوانی نبوده است.
و اما در ایران خودمان، ما هرگز مارکسخوانی علمی را به دلیل اختناق وحشتانکی که در عصر پهلوی حاکم بود و جلو ترجمه و انتشار چنین آثاری را می گرفتند، حاکم بود، نداشتیم. هماکنون اوج شکوفایی مارکسخوانی است در ایران است! از اواخر دهه هفتاد فضا اجازه داد مارکس از یک مکتب سیاسی و «پیامبر»، به یک فیلسوف ـ جامعهشناس در کنار کسانی چون ماکس وبر، زومبارت، دورکیم و ... تبدیل شود. اکنون مارکس پیامبر نیست، فیلسوف و جامعهشناسی است چون ده ها فیلسوف و جامعهشناس راست و چپ دیگر که تاملات انتقادی عمیقی درباره ساختار نظام سرمایه داری، خصوصا در کتاب ناتمام «کاپیتال» انجام داده است.
در این دو دهه و پس از انقلاب اسلامی و خصوصاً پس از سقوط مارکسیسم روسی در شوروی سابق بود که انبوه کارهای مارکس به فارسی ترجمه شد و همچنان میشود. آخرین کتاب او که همین چند ماه پیش به فارسی ترجمه شده «جناب فوگت» که خانم زیبا جبلی از متن آلمانی ترجمه و منتشر کرده است. یک کتاب سخت جدالی است. میتوانم بگویم بسیاری از کارهای مهم و اساسی مارکس به فارسی ترجمه شده است.
اخیراً در آلمان پروژه چاپ مجموعه آثار کارل مارکس در دستور کار است که احتمالاً در مجموع 100 جلد خواهد شد. در این کار تازه، که «نیازوف» روسی در دهه سی میلادی در روسیه استالینی آغاز کرد، دستنویسهای مارکس را درباره کپیتال منتشر میکنند. کپیتالی که در دست ما است، با آن دستنوشتهها متفاوت است و نظریات آوانگارد نویی در آنها است که اساسا مارکسیستهای دنیا پیش از این با آن آشنا نبودند.
به هر حال، به دلیل اینکه نه درک درستی از سنت داشتیم و نه آشنایی عمیق با بنیادهای نظری مدرنیته طبیعی است که در برزخ سنت و مدرنیته هنوز هم ماندهایم...
وقتی که اندیشههای مارکسیستی، البته از نوع روسی آن، توسط روشنفکران وارد ایران شد، چون یک ایدئولوژی را با خود آورد که در نظام استبدادی حاکم، خواهان عدالت، برابری و مبارزه با ظلم و ستم بود، توسط جوانان و نوجویان عدالتخواه و پیشرو مورد استقبال قرار گرفت. خلیل ملکی در کتاب خاطراتش جمله بسیار زیبایی دارد. میگوید: «ما مارکسیسم را انتخاب نکردیم، مارکسیسم ما را انتخاب کرد». در فقدان یک اندیشه مدرن عدالتخواهانه قرائت نو و مدرن از برابری و سوسیالیسم طبیعی است که اندیشههای مارکس بیرقیب ماند. جامعه دچار یک خلاء فکری در زمینه عدالت خواهی و برابرطلبی بود. اسلامی نیز که معرفی شده بود، یک اسلام سنتی مدافع وضع موجود بود. البته در عصر مشروطه، کسانی چون دهخدا، در صوراسرافیل، و دیگران کوشیده بودند بین سوسیالیسم و اسلام پیوند و آشتی برقرار کنند، اما آن دستاورد در عصر پر خفقان رضاشاه به کل به فراموشی سپرده شده بود.
روشنفکران دینی بین فاصله 1320 تا 1350 در قرائت عدالتخواهانه از اسلام کوششها کردند. از دکترمحمد نخشب گرفته تا دکترشریعتی و دکتر پیمان و ... اما این مال ده های بیست تا پنجاه بود، که البته ماحصل آن نیز انقلاب اسلامی ایران بود.
کارنامه حزب توده در عصر مصدق را نگاه کنید، هیچ کس کارهای فلسفی مارکس، مثل «دست نوشتههای فلسفی و اقتصادی» «انتی دوررینگ» یا «دیالکتیک طبیعت» انگلس را به فارسی و یا حتی متن اصلی نخوانده بود. فقط چند جزوه تبلیغات حزبی درباره «طبقه کارگر» و تشکیل «نظام پرولتاریایی» خوانده بودند و این نظام اندیشهای ناقص هم تا بعد از انقلاب هم ادامه یافت. اغلب رمان «مادر» گورکی را خوانده بودند، اما هیچ کس «فقر فلسفه» و یا حتی «آنتی دورینگ» را نخوانده بود! چپهای مارکسیست ایرانی تازه در اواسط دهۀ چهل با دو، سه کتاب مارکس آشنا شدند، آن هم کسانی مثل جزنی و احمدزاده و نه فلان چریک فدایی خلق در خانههای تیمی تهران یا مشهد!
اخیرا کتابی از اعضای سازمان چریکهای فدائی خلق میخواندم، که در آلمان زندگی میکند. در این کتاب میگوید: «من از پس از انقلاب با اندیشههای مارکس آشنا شدم.»
کیفیت ترجمههایی که از آثار مارکس در سالهای اخیر انجام شده است را چگونه میبینید؟
ما مترجمهای بسیار خبره و خوبی داریم که عاشقانه مارکس را ترجمه کردهاند و ادبیات این کار در ایران غنی شده است. در راس مترجمان در سالهای اخیر میتوانم از استاد حسن مرتضوی نام ببرم و استاد صالح نجفی که در این سالها در اندیشکدههای مختلف مارکس را تدریس کرده و میکنند. در دهه هفتاد نیز حسن بشیریه در دو جلد کتاب اندیشهها و مکتبهای مارکسیستی و غیر مارکسیست را به ایرانیان معرفی کرد.
حقیقت این است علیرغم این که در خارج از کشور افراد و گرو های اپوزیسیون این همه از عدم آزادی صحبت میکنند، در داخل ایران ما شاهد ترجمه و چاپ آزادانه و انبوه آثار کارل مارکس بودهایم و هستیم. خیلی جالب است چند سال پیش حتی مجموعه کارهایی که مرحوم پورهرمزان در قبل از انقلاب از ترجمه منتخب آثار لنین انجام داده بود، نشر فردوس مجددا در سه مجلد منتشر کرد. برخی از کارهای احسان طبری نیز در حال تجدید چاپ است.
من در کتابخانه خودم حدود 300، 400 جلد کتاب و جزوه تئوریک به زبان فارسی درباره مارکسیسم و سوسیالیست دارد دارم. خوشبختانه آزادی خوبی است در این زمینه وجود دارد. حتی قرائتهای پُست مدرن از مارکس و مارکسیسم به زبان فارسی موجود است. مطالعاتی چون: چون مارکس و فیمینسم، مارکس و محیط زیست و مارکس و شکست طبقه کارگر و ... همچنین انبوه منابع از لوکزامبورک، گرامشب، لوکاچ، التوسر، زتکین، هورکهایمر، آدرنو، مارکوزه، نویمان و دیگر فیلسوفان مکتب انتقادی نیز مرتب به فارسی ترجمه شده و میشود. از این روی من باورم این است که اکنون تازه زمینه در ایران برای «مارکسخوانی» فراهم آمده است!
نظر شما