بیا که قصر امَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلند نظر شاهباز سِدرهنشین
نشیمن تو نه آن کنج محنت آبادست
ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر
که این حدیث زپیر طریقتم یادست
مجو درستی عهد از جهان سست بنیاد
که این عجوزه عروسِ هزار داماست
رضا به داده بده وز جبین گرهبگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گُل
بنال بلبل بیدل که جایِ فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبولِ خاطر و لطفِ سخنِ خدادادست
یا:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت
همه کس طالب یارند، چه هشیار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است که زشت
نه من از پرده تقوی بدرم افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دستِ بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت
این همه لطافت کلام، از دو همشهری شیرازی، طی شش-هفت قرن اخیر، چنان نفوذ یافته و راه گرفته که، هر که با ادبیات این دیار سروکار داشته باشد، به یقین با این دو نیز سروکار دارد و عجب که در هر سن و سال و مقام و منصب و پایه و مایه و بالا و پایینی که باشی، هر بار دیوان خواجه و کلیات سعدی را بگشایی و غوری در آن بکنی، به مطلب تازهای میرسی، و این راز مانایی سعدی و فردوسی و خیام و حافظ و مولانا و صائب و ... است و زبان آفرینی و کلمه و کلامسازی، هنر آنها.
سال قبل، در همین روز کتبی چند از بزرگان این دیار درباره حافظ را معرفی نمودم و به همین امر بسنده میکنم، تا روزگاران، باقی است، این بزرگان زندهاند و از سیه چشمان کشمیری گرفته، تا ترکان سمرقندی، به شعر حافظ، میرقصند و میخوانند، چه این که دیدم، زندهیاد احمدشاه مسعود، در واپسین روزها و ساعات عمرش، چگونه حافظ میخواند و به سعدی عشق میورزید، چراکه:
شکرشکن شدهاند همه طوطیان هند///از این قند پارسی که تا بنگاله رفته است
***
«یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود. سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز بنوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه خاطرش با جمالِ یکی از شاگردان میلی داشت. سیصد و پنجاه نه بندش درآموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردن. فی الجمله پسر در قوّت و صناعت سرآمد و کسی را در زمان او، با او امکان مقاومت نبود، تا به حدی که پیش مَلِک آن روزگار گفته بود:
استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. ملک را این سخت دشخوار آمد. فرمود تا مُصارعت کنند. مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران روی زمین حاضر شدند. پسر چون پیلِ مست اندر آمد. به صدمتی که اگر کوهِ رویین بودی، از جای برکندی استاد دانست که جوان به قوت از و برتر است.
بدان بندِ غریب که از وی نهان داشته بود با او درآویخت. پسر دفع آن ندانست بهم برآمد. استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت. غریو از خلق برخاست. ملک فرمود استاد در خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و بسر نبردی. گفت: ای پادشاه روی زمین، به زور آوری بر من دست نیافت، بلکه مرا از علم کشتی دقیقهای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی داشت، امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد. گفت: از بهر چنین روزی که زیرکان گفتهاند: دوست را چندان قوت مده که دشمنی کند تواند. نشنیدهای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید.
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس درین زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
***
اژدربند، اشکل گربه، بزکش، بند اشتر، پلنگکش، پلنگ دوسراچه، چنگ کلاغ، خرطوم پیچ، خرک، دم گاو، دُم شیر، سر قوچ چپ، سگک، فتح گاو زوری، فیل زوری، کفتر بند، میمونه، دیوبند حیدری، شغالک، شتر غلت، عقربک، کفگرگی، شیر غلت، شیر گیر، قوچ بند، گاوتاب، گاوتازی، گربه بازی، گرگ بند، گوسفند انداز و گوسفند جمع، که تمامی این فنون از اسامی حیوانات و خصوصیات بدنی آنها گرفته شده است.
اما مشاغل:
پنیر تپان، چرخ دولاب، تُنگ شکر، چنارانداز، حصیرمال، حمالبند، حمالی، خمیرک، خورچین تکان، داس درو، درختکن، ستارهشمار، فتیله پیچ، حمال بند توخاک، حمال بند سرخاک، سر نعلین، قصابی، قصاب شکن، قفل قیصر، قفل بند و سبیل بوس، قیچی، کنده حصیرمال، کنده حمال بند، کنده خورچین تکان، مسگری، گازُر وار، مقراضک، مشک سقا.
و اسامی عجیب، و در عین حال بدیع و کمتر شنیده شده:
هلال و غل و غش، یان باشی هوایی، یان باشی اندرونی، ییلاق، یک کت و دو کت، یک ضربی و تنگ طراق، نقش زمین، نقاره جنگ، آفتاب و مهتاب، زشت و زیبا، عوج بند، کلید قوز پرپر، کنده النگه باخته، گردپا، کروامَک، کش زدن، یزدیبند، دست در شلوق [شلوغ]. روبین بند، رکبی، زیر گرفتن گیر و واگیر، اختیار کشی، بادیه آسا، بادیه سا و خفته، باقولان، بُخو، بغلگیر، تنگ ایاغ، توشاخ دستاویز، جناق تو، چنبر شیب بغل چنگک از عقب، چهارمیخ، پیش قوز، پیش کاسه، و ... طبق آنچه که:
انصافپور، غلامرضا؛ تاریخ و فرهنگ زورخانه، و گروههای اجتماعی زورخانه رو، نشر اختران، 352 صفحه وزیری، چاپ اول، 1386، تهران. نوشته، وی اشاره به 371 فن، در کشتی دارد و گویا آن یازده فن اضافه بر آنچه که سعدی ذکر میکند، باید فنون، نِلسون، سالتو، کنده استانبولی، بغل رومی، بغل رومی بغل پا، بغل رومی توی پا، بغل رومی دو دست و ... دانست که همگی فرنگیاند.
لغات «من در آوردی» و اصطلاحات فرنگی و بیگانه، این روزها به شدت در فضای مجازی، به کار گرفته شده و رواج دارد و این میتواند موجب افت زبان فارسی شود، میراثی که اگر از آن نگهبانی نکنیم، نسل آتی ما بس با آن در آینده نزدیک بیگانه خواهد شد.
گاهی شنیده میشود: زبان فارسی، دچار فقر و ناتوانی است و از پسِ نیازهای جدید، برنمیآید! باید گفت: خیر، زبان فارسی، ژرفای خاصی داشته و آنانی که این ادعاها را مطرح میکنند ـ همانند کسانی که در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر، اصرار فراوانی به تغییر خط فارسی داشتند ـ از وسعت واژگانی زبان فارسی، غافلند و بر آن اشراف ندارند.
زندهیاد جعفر شهری ـ که در روز دوشنبه (19 مهرماه) در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، مراسم بزرگداشتی برای او برپا شد و همچنین، خیابان سپند سابق، منعشب از خیابان شهید قرنی را مسمی به نام او کردهاند ـ در صدها شغلی که در مجموعه شش جلدی «تهران در قرن سیزدهم» معرفی میکند، این دایره عظیم و دایرةالمعارف زبان فارسی را به معنای کامل آن، در برابر نسل حاضر گسترده است. اصطلاحات نجاری و بنایی او آن چنان گسترده است که گاهی آدمی دچار حیرت میشود:
«آجر، نیمه، سقط، ختایی، قزاقی، هرّه، خَرَند، پاره، خورده، شفته، گِل حرامزاده، گچ زنده، گچ کشته، رو روگیری، کنج، نبش، بر، لچکی، آستونه، قرنیز، کله درگاه، پاچلاقی، سرسفت، وا افتاده، سینه، لوچ، کونال، طراز، شمشه، زمبه [زنبه]، تیشه، ماله، قلم، الک چشم بلبلی، سرند، ناوه، کپه، غربیل، [غربال]، سوراخ مشتو، اروسی، نعل درگاه، مقار، اسکنه، کُم، بتونه، رنده، و ...
آیا این زبان الکن و ناقص است و یا این که در روزگار ما، این کلمات مهجور باقی مانده، و در مقابل هجوم مغولآسا کلمات خارجی، مقاومتی نمیتوانند بکنند؟
آنچه که اسباب دلواپسی را فراهم میآورد، این امر است که این گونه کلمات و اصطلاحات در کتابهای درسی راه نیابند، در صدا و سیما به کار گرفته نشوند، نویسندگان اعتنایی به آنها نداشته باشند، بر در و دیوار شهر، به مناسبتهای مختلف دیده نشوند، و خلاصه نگوییم، تا شنوندهای نیز در کار نباشد.
سعدی و حافظ، بیش از ششصد سال است که زندهاند و:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق، و مرده آن است که نامش به نکویی نبرند. نکویی در این است که عشق به ادبیات فاخر این سرزمین را در دل فرزندانمان، استوار سازیم و در این رهگذر است که مردم کوچه و بازار، خود کلمه و کلام میسازند و شیرینی زبان فارسی را هرچه بیشتر میافزایند.
دانشآموزی که با اشعار سترگ فردوسی، با غزلهای حافظ، حکایات سعدی، قصص مولانا، ادب و آداب صائب، نغزگوییهای خیام، عبرتآموزیهای کلیم کاشانی و ... آشنا شود، بهراحتی زیر بار کلمات «مندرآوردی» نمیرود. در این راه بکوشیم. روز حافظ، بر دوستداران شعر و ادب پارسی، مُهنا.
نظر شما