احسان صفاپور، به بهانه انتشار مجموعه شعر «ورید عشاق» به ایبنا گفت:
پرداختن به نیما، ماموریت هر شاعر است
احسان صفاپور، شاعر مجموعه «ورید عشاق» گفت: نیما به عنوان جدیترین نظریهپرداز شعر فارسی، میدان دید تازهای در ادبیات فارسی ایجاد میکند که مهم، اساسی و سرشار از ظرایف است. بعد از او تا امروز تقریبا هیچ اتفاق جدیدی در شعر فارسی رخ نداده یا اگر ادعا شده که اتفاق افتاده به اعتبار نیما بوده است.
آثار این مجموعه در فاصله سالهای 1382 تا 1399 سروده شده و فصلی مجزا نیز به پینویسها و توضیحات عبارات و واژههای به کار رفته در اشعار اختصاص داده شده است. به بهانه انتشار این کتاب با صفاپور گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
شما روزنامهنگار باسابقهای بهخصوص در حوزه فرهنگ و هنر هستید، اما به نظر میرسد کمتر به عنوان شاعر شناخته شده باشید؛ از چه سالی شعر نوشتید و در این زمینه فعال بودید؟
تا سال 83 در شیراز زندگی میکردم و اتفاقا در این شهر که شهر شاعران است، بیشتر به عنوان شاعر شناخته میشدم؛ هر چند همان موقع هم خیلی اهل آمد و شد در گعدهها و انجمنهای ادبی نبودم و اغلب چند شاعر و نویسنده بودند که خودم تمایل داشتم با آنها نشست و برخاست کنم. بعد از مهاجرت به تهران طبیعی بود که به دلیل رفع نیازهای معیشتی، باید به کاری غیر از شعر گفتن یا مثلا فیلم ساختن که آن هم یکی دیگر از فعالیتهایم قبل از آمدن به تهران بود بپردازم، چون در پایتخت کسی برای شعر گفتن یا فیلم ساختن به آن شکل که من به آن اشتغال داشتم یک پاپاسی هم نمیپرداخت. پس روزنامهنگاری را به عنوان شغل انتخاب کردم و در این راه ادامه مسیر دادم؛ اما همه این سالها ادبیات و سینما بیشتر از روزنامهنگاری برای من دغدغه بوده است. اگر بخواهم پرسش شما را واضحتر پاسخ بدهم باید بگویم پیش از آنکه به طور رسمی روزنامهنگار شوم، شعر را شروع کردم.
با این وصف، احتمالا از دوره نوجوانی شاعر شدید؟
دقیق بخواهید، میشود از پایان سال اول دبیرستان. انگیزهاش را مدیر دبیرستانمان ایجاد کرد. آخرین امتحان را که میدادیم، برگهای سفید به همه دانشآموزان دادند و گفتند آقای بناکار (مدیرمان) گفته هر انتقادی که از مدرسه و معلمها و کادر دبیرستان دارید، بنویسید. اتفاقی عجیب و در نوع خودش یک بدعت بود. خیلی یادم نیست روی آن برگه چه نوشتم اما بعد از آن امتحان، آقای بناکار با پدرم تماس گرفت و گفت پسرتان را به انجمن ادبی مدرسه بیاورید. در انجمن دهخدا شاعران و نویسندگانی رفت و آمد داشتند که آن زمان برای خودشان کسی بودند. اوایل مسئول خواندن اخبار فرهنگی، قبل از خوانده شدن شعرها و داستانها بودم. تحتتاثیر آن فضا، کمکم به شعر نوشتن علاقهمند شدم و شروع کردم.
پس چرا در این سالها اثری چاپ نکردید؟
اینطور هم نبوده که هیچ اثری منتشر نکرده باشم. یکی از شعرهایم را شهریار مندنیپور که آن زمان سردبیر مجله «عصر پنجشنبه» بود، انتخاب و در آن مجله چاپ کرد. یک شعر هم زندهیاد منوچهر آتشی برای مجله «کارنامه» انتخاب کرد اما پیش از چاپ، این شاعر عزیز درگذشت و آن شعر هم در کشوی میزش ماند. البته در همین حدش هم برایم افتخار است. جسته ـ گریخته، چند شعر هم در اینترنت منتشر کردهام؛ اما اگر مقصودتان کتاب است، بله؛ این اولین اقدام است.
دلیل شخصی داشته یا اینکه مشکلاتی مثل پیدا نشدن ناشر و این قبیل مسائل باعث بوده است؟
هیچوقت مشکل نشر نداشتم؛ دست کم میتوانستم در موسسات انتشاراتی که هر از چندگاهی در آنها رفت و آمد داشتم و مدیرانشان از دوستانم بودهاند، کتابم را منتشر کنم. چند بار هم تا پای چاپ کتاب پیش رفتم اما خوشبختانه منصرف شدم.
چرا خوشبختانه؟
چون اگر آن زمان منتشر میکردم الان پشیمان شده بودم. فارغ از هرگونه تواضع یا تکبر باید بگویم خوشحالم که تحتتاثیر هیجانهای گاه و بیگاه خودم یا تشویق و ترغیب اطرافیانم شعرهایم را چاپ نکردم. به نظرم اتفاقی که الان افتاده بهترین حالت برای انتشار کتاب شعرم بود.
و البته همین بار هم بسیار خست به خرج دادید و تنها 10 شعر منتشر کردید.
یکی از دلایل خوشحالیام همین است. مسئله خست یا سخاوت نیست؛ این 10 شعر از دو منظر باید منتشر میشدند. یکی اینکه کارنامه شعری من از سال 82 به این سو را نمایندگی میکنند؛ تا قبل از این تاریخ، فقط فکر میکردم شاعرم! در واقع این 10 شعر نشانههایی از ادوار مختلفی است که شعر نوشتهام. در مرتبه بعد، همانطور که در موخره کتاب هم توضیح دادهام اینها نمونههای موفقتری از آنچه درباره شعر و نظریه نیما یوشیج درک کردهام، هستند.
انتهای همه شعرهای کتاب ورید عشاق تاریخ دارند. اولین آنها شهریور 82 و آخرین شعر مربوط به آذر و دی 99 است. یعنی شما در این هفده سال فقط همین 10 شعر را واجد آن دو شرط شخصی برای چاپ کتابتان میدانستید؟
البته من 11 شعر را از بین حدود 150 شعر برای کتاب ورید عشاق انتخاب کردم؛ یکی از شعرها بنا به علتی که من و ناشر در آن دخیل نبودیم، به کتاب راه نیافت. اما اگر دو شرط را همزمان و به یک اندازه تاثیرگذار بدانیم، بله؛ همینها هستند. هر چند هر نویسنده و شاعری برای چاپ و انتشار آثارش کم و بیش به انگیزهها و علاقههای شخصیاش هم وابسته است. دروغ چرا؟ علاوه بر آن دو شرط، خودم هم این 10 یا در اصل آن 11 شعر را بیشتر دوست داشته و دارم.
به جز نیما یوشیج که خودتان در کتاب ذکر کردهاید، در این سالها تحتتاثیر چه شاعران دیگری بودید؟
تحتتاثیر خیلیها! هر کس که فکرش را بکنید. در واقع هر شاعر و نویسندهای که اثری از او خواندهام جایی در شعرهایم تاثیرشان را گذاشتهاند. این یک قانون جهانشمول است و فقط منحصر به من نیست. به نظرم میشود درباره موضوعات مهمتری صحبت کرد.
پس چرا فقط از نیما یوشیج نام بردهاید؟
نام بردنم از نیما، به خاطر تاثیرگذاری نیست؛ هر چند آن هم هست اما همهاش نیست. پرداختن به نیما، یک ماموریت برای هر شاعری است که بعد از او زندگی کرده و شعر نوشته است. به غیر از شاعران، آکادمیسینها هم به همین اندازه مسئول بودهاند؛ اما هم شاعران و هم دانشگاهیان به اندازه کافی ماموریتشان را انجام ندادهاند. نیما به عنوان جدیترین نظریهپرداز شعر فارسی، میدان دید تازهای در ادبیات فارسی ایجاد میکند که مهم، اساسی و سرشار از ظرایف است. بعد از او تا امروز تقریبا هیچ اتفاق جدیدی در شعر فارسی رخ نداده یا اگر ادعا شده که اتفاق افتاده به اعتبار نیما بوده است. مثلا براهنی وقتی مدعی آغاز راه جدیدی میشود که میگوید دیگر شاعر نیمایی نیستم؛ یا شاملو اگر «قطعنامه» مینویسد، به پشتوانه نام نیما و به اصطلاح عبور از نظریه او، به بازار عرضه میکند. رویایی و شعر «حجم» همینطور، شعر «دیگر»یها و بقیه هم همینطور. در واقع هر چند معتقدم هیچکدام از این مانیفستها و بیانیهها چیز تازهای نیستند، اما اگر بر فرض هم باشند، ناشی از نظریه و راه نیما هستند. همین برای احساس وظیفه کردن یک شاعر در برابر نیما یوشیج کافی است تا تلاش کند او را درک کند، دیدگاهش را بشناسد و نظریه و شعرش را ترویج یا تشریح کند. مشکل اما اینجاست که این وظیفه یا فراموش شده یا به اشکال ناقص و بدریخت ادا شده است.
یعنی شما میگویید شاعرانی مثل شاملو، براهنی، رویایی و دیگران که هر کدام به نوعی از سبک و سیاق نیما عبور کردند، نظریه و شعر او را درک نکردهاند؟
بله همین را میگویم ولی واضع این ادعا من نیستم. این پرچم را شاپور جورکش با کتاب «بوطیقای شعر نو» بلند کرد و یک بار دیگر «آب در خوابگه مورچگان» ریخت. در واقع من تلاش کردهام آموزههایی که آن کتاب از نیما تشریح کرده است را تمرین کنم و در حد خودم روایتی از آن داشته باشم. البته نمیدانم چقدر موفق شدهام!
ولی شما در انتهای کتاب نوشتهاید به غیر از آنچه در کتاب بوطیقای شعر نو آمده، سه محور دیگر هم در نظریه شعر نیما هست که کسی به آن توجه نکرده؟
نگفتم توجه نکرده، در اصل گفتم از دیدگاه من این سه موضوع هم در پی خوانش نظریه نیما پدیدار میشود و اگر جستوجو کنیم، در شعرهایش هم ردیابی میشوند. هر چند به آنچه نوشتهام، سخت معتقدم و از نظر خودم دقیق است؛ اما اینها را در قالب یک پیشنهاد و در پی دیدگاهی که در کتاب آقای جورکش مطرح شده، مورد بحث قرار دادهام. هدفم هم این بوده که به خوانش شعرهای مجموعه ورید عشاق کمک کنم و در مرحله بعد افرادی که احیانا قصد دارند روی این موضع کار کنند، به این سه محور هم بیتوجه نباشند. به عبارت دیگر شاید بشود این سخن را پیوستی برای آنچه در «بوطیقا» طرح شده دانست.
نظر شما