موسی اسوار مترجم «درختها و قتل مرزوق» در جلسه نقد و بررسی این اثر با اشاره به دیدگاه عبدالرحمن منیف، نویسنده کتاب درباره رمان گفت: منیف بهشدت به رمان اعتقاد دارد. او میگوید، رمان ریهای است که با آن تنفس میکنم و راه و وسیله من برای گفتوگو با دیگران است. رمان کاری است که نیازمند آمادگی، پشتکار، شکیبایی، احساس سرشار مسئولیت به علاوه صداقت و قدری شهامت است.
منیف در این رمان، همانند بیشتر آثار خود راوی درهمشکستگی، ناامیدی و فروپاشی آدمها زیر بار اجبارهای خودکامگان است. او از دغدغههای انسان معاصر عرب برای آزادی، امکان مشارکت در ساخت جامعه و امرار معاش و رویای آیندهای مینویسد که به واسطه شرایط اجتماعی و مسائل سیاسی بیجان و خالی از تصور امکان شده است.
این نویسنده شهیر عرب در رمان خود دو شخصیت نوعی از نسل پس از جنگ جهانی دوم را به صحنه میآورد که تجارب زیسته و ذهنیتی متفاوت دارند؛ اما در یک مورد با هم مشترکاند: غربت در وطن. بنابه تحلیل منیف این غربت جلوهای از سرشت کلی انسان معاصر در جهان عرب است که در احساس عمیق شکست تجلی یافته است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه نهم اسفند به نقد و بررسی کتاب «درختها و قتل مرزوق» اختصاص داشت و با حضور موسی اسوار، امید طبیبزاده و آبتین گلکار برگزار شد.
پیشگوی انقلابهای جهان عرب
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: در دهه اخیر ادبیات عرب در ایران دوباره رونق گرفته و آثار مختلفی از نویسندگان معاصر و قدیم عرب به فارسی ترجمه شده است. با وجود همه پستیبلندیها در ترجمه از عربی به فارسی یا انتخاب اثر، در این دهه حداقل با تحولات ادبیات معاصر عرب بیشتر آشنا میشویم.
او ادامه داد: عبدالرحمن منیف (۱۹۹۳-۲۰۰۴) شهرتی جهانی دارد و از برجستهترین نویسندگان عرب در قرن بیستم محسوب میشود. پدر منیف اهل عربستان سعودی و مادرش عراقی است. او در کشورهای مختلف، از عراق تا یوگوسلاوی و بلگراد، زندگی و تحصیل کرده است. این نویسنده عرب دکتری اقتصاد دارد و سالها در حوزه نفت کار کرده است؛ بنابراین، کشورهای مختلفی را دیده و تجاربش را در قالب رمانهایی منعکس کرده است که مخاطب را با اوضاع سیاسی و اجتماعی و مسائل جهان عرب در آن کشورها مواجه میکند.
او افزود: این نویسنده عرب زبان جوایز مختلفی گرفته است. میگویند اگر انقلابهای امروز جهان عرب پیشگویانی داشته باشد، یکی از آنها عبدالرحمن منیف است که در همه رمانهای خود وضعیت ساختار کشورهای شرق مدیترانه و جاهای مختلف را نشان میدهد.
محمدخانی اشاره کرد: پیش از این، چند کتاب منیف به فارسی ترجمه شده است که عبارتاند از «پایانها» و «شرق مدیترانه» و «شهرهای نمک». «درختها و قتل مرزوق» چهارمین اثر به فارسی ترجمه شده از اوست. در مجلات پژوهشی و فرهنگی ما نیز درباره عبدالرحمن و آثار او حدود ۲۷ مقاله به فارسی و عربی نوشته شده است که بعضی از آنها حتی آثار منیف را با نویسندگان ایرانی از جمله سیمین دانشور مقایسه کردهاند.
او ضمن اشاره به اینکه اسوار در مقدمه کتاب به خوبی به دیدگاههای این نویسنده، آثار او و جایگاهش در ادبیات عرب پرداخته است، مسائلی چون وطن، هویت، عشق، حاکمیتهای خودکامه، نفت و تحولات کشورهای عربی را در کارهای منیف برجسته دانست و درباره کتاب «درختها و قتل مرزوق» گفت: این رمان گفتوگوی دو شخصیت، الیاس نخله و منصور عبدالسلام، است که در قطاری همسفرند. شخصیت اول، الیاس، در روستایی میزیسته و درختانش خشک میشود. بخشهایی از این سرگذشت واقعی و بخشهایی از آن در دنیای خیالی است؛ یعنی نویسنده این بخش را در قالب رئالیسم جادویی نوشته است. منصور عبدالسلام شخصیت دوم در بخش دوم و راوی کتاب است. او حدود ۳۵ ساله است و از کارهایش سخن میگوید و در نهایت به قتل مرزوق اشاره میکند. هنگامی که عبدالسلام از دانشگاه اخراج میشود، باخودش میگوید اگر کتابی ترجمه کنم، حقالترجمه آن معادل یک سال حقوقم در دانشگاه است؛ اما این کتاب هم ممنوعالانتشار میشود. به هر روی، او در زندگی با شکستهای مختلفی مواجه میشود که آنها را در قالب روایت بیان میکند.
محمدخانی در پایان گفت: این کتاب در مورد زندگی و آدمهای بد، مفهوم وطن، رویا که تنها چیزی است که از رنج زندگی کم میکند و درباره جنگ، تاریخ و حاکمان آن است. این رمان بسیار جذاب بهخوبی وضعیت کشورهای خودکامه را بیان میکند. کشورهایی که با استبداد، درگیری، جنگ، با حاکمان نالایق روبهرویند، در این کتاب شباهتهای فراوانی میان کشورهای منطقه ما مییابند.
غربت در وطن
موسی اسوار اظهار داشت: عبدالرحمن منیف با توجه به نشات در چند محیط گوناگون در خاورمیانه توانسته آثاری ارائه بکند که جنبه فرازمانی و فرامکانی دارد؛ یعنی به یک بوم یا محیط خاص اختصاص ندارند و موضوعات آنها میتواند در همه این کشورها صادق باشد. نامهایی که منیف در رمانهای خود اختیار میکند جنبه نمادین دارند و میتوانند در هر یک از این کشورها باشند. البته او در برخی آثار خود یک حوزه جغرافیایی را مشخص میکند و با کدهایی خواننده را به روشنی متوجه کشور یا نظام حاکمیتی مورد نظرش میکند.
او بیان داشت: عبدالرحمن منیف از محیطی بسته برآمده بود؛ یعنی در اردن متولد شده و دبیرستان را در آنجا پشت سر گذاشته بود. در ادامه در دانشکده حقوق بغداد درس خواند و به سبب فعالیتهای سیاسی و اعتراض به پیمان بغداد در نیمه قرن بیستم از آن کشور اخراج شد و تحصیلاتش را در قاهره پی گرفت. در مقطع کارشناسیارشد و دکتری اقتصاد نفت در یوگسلاوی درس خواند و فارغ التحصیل شد و به یکی از برجستهترین و خبرهترین کارشناسان نفت در جهان عرب تبدیل شد. او در دهه هفتاد میلادی قرن گذشته، حدود شش سال سردبیر مجله «نفت و توسعه» در بغداد بود. همچنین هفتهشتسالی در شرکت نفت سوریه خدمت کرد. منیف در تمام این مدت مطالعه میکرد، بهخصوص بسیار در رمان و تاریخ غور میکرد. خود او میگوید من دیر قدم در وادی رمان گذاشتم؛ چراکه در آستانه ۴۰ سالگی اولین رمان خود را منتشر کرد. غافل از اینکه اوج شکوفایی نوابغ در جهان ۳۸ تا چهل سالگی است.
او افزود: منیف در محیطی برآمد که اسرائیل به وجود آمده بود. پیدایش اسرائیل و ازدسترفتن فلسطین نقطه عطف تاریخ معاصر بود که متعاقب آن بحرانهایی در تمام کشورها پدید آمد؛ یعنی مساله فقط ظهور اسرائیل نبود، بلکه آثار آن در کل محیط عربی بود. ضمن اینکه آن میراث شوم در پی دوره استعماری بعد از جنگ جهانی اول و تقسیم کشورهای منطقه در معاهده سایکس_پیکو تبعات استعمار را تا دهها سال کشید. در نیمه قرن بیستم مصر و در ادامه عراق و روسیه و در نهایت الجزایر استقلالشان را به دست گرفتند؛ ولی مساله فلسطین زخمی عمیق و اثرگذار در کیان عرب بود و یکی از محورهای عمده این رمان نیز ناظر به آن مقطع است. هرچند برخی بر این باورند که این میتواند اثر شکست در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ باشد، رویدادهای این رمان نشان میدهد که مربوط به بعد از جنگ جهانی دوم است، هرچند سرخوردگیهایی ظاهر شده در شخصیتهای رمان میتواند به سرخوردگی بعد از جنگ سال ۱۹۶۷ برگردد.
این مترجم توضیح داد: در واقع، در خودآگاه و ناخودآگاه انسان عرب این تحولات سیاسی و از طرف دیگر تحولات اجتماعی براثر کشف نفت و پدید آمدن ثروت نفت کار کرده است. در واقع، منیف در حوزه دیگری هم کار کرده است که کار درخشان او «آبادیهای نمکزار» محمدعلی موحد را برآن داشت که آرزو کند کسی مثل یحیی دولتآبادی درباره مساله نفت ایران بنویسد. حتی به من پیشنهاد کرد که این اثر پنج جلدی را به فارسی ترجمه کنم؛ چراکه باور داشت این اثر وصف حال کشور ما هم هست. منیف در این اثر اعتقاد دارد موجودیتهای پدید آمده و شهرهای سبز شده در پی کشف این ثروت هنگفت که اکنون در منتهای مدنیت و جلوههای تمدن امروزی هستند، فردا روزی که نفت تمام شود، به بدویت برمیگردند و این شهرهای آباد شده و رونقگرفتهای که امروز جلوههای پر زرقوبرقشان را میبینیم، دوباره نمکزار میشوند؛ چراکه متولیان با ذهنیت بدوی و بدون تحولات ذهنی و فرهنگی به این ثروت رسیدهاند.
او در ادامه گفت: یکی از رمانهای منیف، «ماراتن»، به حوادث ۲۸ مرداد میپردازد؛ یعنی به حوادث دوران دکتر محمد مصدق و شخصیتهای آن دوران مربوط است، منتها از شخصیتها و وقایع با نامهای نمادین یاد میکند. او این رمان را بر اساس پرونده مستندی نوشته که وکیلی خبره در اختیارش گذاشته است. شاید از نظر تاریخدانان ایرانی برخی از این نکات درست نباشد، کلیت اثر ناظر به آن موضوع است.
اسوار تصریح کرد: محور تمام رمانهای منیف تحولات سیاسی، اجتماعی، جمعیتی براثر پدید آمدن وضعیتهای اقتصادی تازه، سلب هویت واقعی آدمها و دوگانگی در وجود آدمهاست. هر دو شخصیت این رمان به نحوی از وطن کنده شدهاند، یکی کشاورز سادهای است که از شهر خودش کنده شده است، چون زمین و درختانی را که عاشقانه دوست میداشته، در قماری باخته و ناچار در پی شغلی از این شهر به آن شهر آواره شده و به هر کاری دست زده تا سرانجام به قاچاق لباسهای دستدوم به بازاری در ناحیهای مرزی رسیده است. در مقابل او روشنفکری است که به علت سختگیریهای سیاسی عرصه بر او تنگ شده و به سبب صراحت لهجه از دانشگاه اخراج و ناچار به جلای وطن شده و باز به ناچار در سمت مترجم به یک گروه باستانشناسی فرانسوی پیوسته است. این مسالهی غربت در وطن در رمانهای دیگر این نویسنده نیز تکرار میشود. اینجا مساله کندن از وطن است، در رمان دیگر گروههای سیاسی یا مبارزات سیاسی است که به نوعی باعث میشود شخصیت در وطن خودش بیگانه تلقی و طرد شود و ناچار جلای وطن کند. در رمان «پایانها» یا «سرانجامها» داستانهای متعددی با رشته واحدی به هم پیوند میخورند. هر یک از این داستانها سرنوشت یک انسان است و کلیت اثر وضع موجود انسان عربی را تصویر میکند.
او در پایان گفت: منیف بهشدت به رمان اعتقاد دارد. البته آن کورسوی امید را هم میگذارد و کاملاً سیاهبین نیست. او را در شمار اندک نویسندگانی تلقی کردهاند که ادب را بهمثابه مقام پیشنگری زیبا و محاکمه گذشته و کوشش برای نجات آینده میبیند. خود او میگوید، رمان ریهای است که با آن تنفس میکنم و راه و وسیلهی من برای گفتوگو با دیگران است. رمان کاری است که نیازمند آمادگی، پشتکار، شکیبایی، احساس سرشار مسئولیت به علاوه صداقت و قدری شهامت است. او در عرصه رمان تاریخی نیز سهگانهای مشهور دارد. همچنین، بر این باور است که بهخصوص نسلهای حاضر برای قرائت تاریخ بیش از آنکه به کتابهای تاریخ توجه کنند باید رمان بخوانند.
فروپاشی از جدایی از خلق آغاز میشود
امید طبیبزاده ضمن اشاره به اینکه در زبان عربی تخصصی ندارد و این کتاب را در وجه رمان بودن آن از نظر گذرانده است، اظهار داشت: رمان پدیدهای است که بعد از شکلگیری جوامع شهرنشین در بخشی از اروپا کمکم به وجود آمد و با پیشرفت بعد از رنسانس و روشنگری قدرت گرفت. یکی از زمینههای شکلگیری رمان و قوت یافتن آن آزادی بیان است. هرچه آزادی بیان بیشتر باشد، رمان موفقتر خواهد بود. مقایسه رمانهای زمان تزار با رمانهای عهد بلشویکی در روسیه نشان میدهد که بعد از کشیده شدن آن دیوار آهنین و به وجود آمدن آن استبداد مخوف در شوروی رمان بهنوعی خفه میشود و از داستایوسکی و چخوف و تورگنیف به مشتی کوتوله نزول میکند که گاهی در بین آنها نویسندگانی خوبی نیز سر بر میآورند، اما در کل رمان نابود میشود.
او تصریح کرد: در زبان عربی با ویژگی خاصی مواجهیم که زبانشناسان آن را دوزبانگونگی مینامند و بدین معناست که در کشورهای عربی گونهای عربی و یک گونه فصیح وجود دارد. در واقع، یک گونه ادبی مدرن استاندارد هست که ریشههای آن به شعر جاهلی و قرآن و دستورهای عربی برمیگردد. بنابراین، نمیتوان گفت که این گونه فصیح به یکی از گونههای اصلی مربوط است که در زبان شامی در سوریه و اردن، عربستانی در عربستان و یمن، بینالنهرینی در عراق و بخشی از ایران یا مغربی در لیبی و مراکش و تونس و الجزایر صحبت میشود. بلکه گونهای مستقل است که از قدیم بین روشنفکران عربزبان بوده و اقلیم زبان عربی را به وجود آورده است. آنکه در بغداد نتواند رمان بنویسد شاید در لبنان، قاهره یا شام بتواند بنویسد. این باعث شده آن آزادی لازم برای شکلگیری رمان در زبان عربی بسیار قوی باشد.
او ادامه داد: چنین آزادی بیانی برای زبان فارسی وجود ندارد. سطح رمانهای عربی به مراتب بالاتر از رمانهای فارسی است. مشابه این رمان منیف، رمان سیاسی، در زبان فارسی خیلی کم است. رمان در جوامع عربزبان یا فارسی یا ترکی بیش از صد سال سابقه ندارد، ولی در همین زمان رمانهای سیاسی بسیاری به زبان عربی نوشته شده است، در حالیکه رمانهای سیاسی در زبان فارسی چندان زیاد نیست. در دورهای شرایطی به وجود میآید و یکی مثل احمد محمود «همسایهها» را مینویسد و این رمان چاپ میشود و تمام میشود و دیگر اجازه انتشار نمییابد، همانطور که «شب هول» هرمز شهدادی. به جز موردی استثناء مثل «سووشون» سیمین دانشور، در مجموع میتوان گفت که در زبان فارسی در این صد سال نشده است که رمان سیاسی شکل بگیرد. حال آنکه ویژگی خاص زبان عربی، دوزبانگونگی، باعث شده است که رمان سیاسی عربی شکل دیگری بگیرد.
طبیبزاده متذکر شد: از نظر زبانشناسان دوزبان گونگی عاملی بازدارنده است. چراکه در جامعه نوعی شقاق و آپارتاید فرهنگی ایجاد میکند و دسترسی به منابع قدرت را برای آنها که زبان معیار را نمیدانند محدود میکند. ازاینرو، بعد از سقوط حکومت سرهنگها در یونان اولین اقدام از بین بردن دوزبانگونگی بود؛ اما همین دوزبانگونگی در کشورهای عربزبان منجر به خلق رمانهایی ارزشمند فراوانی مثل «درختها و قتل مرزوق» منیف شده است.
او ضمن اشاره به ترجمه درخشان و انتخاب بسیار خوب این اثر برای ترجمه، اظهار داشت: رمان باید دارای ساختاری باشد، به قول یاکوبسن اینجا زبان خودش هدف است، نه مضمون. آنچه رمان را ارزشمند میکند ساختار خود رمان است. حساب داستان از آنچه بیان میکند جداست و خود داستان حیاتی برای خود دارد که در این رمان بسیار برجسته و درخشان است. من در خصوص این وجه کتاب، ساختار رمان، سخن میگویم، هرچند در پایان به زمینههای تاریخی آن هم اشارهای میکنم.
این زبانشناس توضیح داد: کتاب خاطرات فردی است که در پایان به سایه خودش در آینه شلیک میکند، او را به بیمارستان میبرند و خبرنگاری آنها را چاپ میکند. راوی رمان، منصور عبدالسلام، جوان ۳۵ ساله و استاد دانشگاهی است که به سبب سخنانش در کلاس از دانشگاه اخراج شده و هیچ کجا به او اجازه کار نمیدهند، چارهای جز ترک وطن برایش باقی نمانده و بعد از دو سال گذرنامهای میگیرد و سوار قطار میشود. او در قطار میتواند در کوپهی درجهیک بنشیند؛ اما به عمد در کوپه درجهدو مینشیند، چراکه هنوز بارقههایی از تفکرات چپ و مفاهیمی چون خلق کارگر یا خلق زحمتکش در ذهنش هست و نمیخواهد از این مردم جدا باشد. به نظر میرسد در قطار نشستن عبدالسلام و همصحبتی او با الیاس نخله، آغاز فروپاشی روانی اوست. روشنفکر و استاد دانشگاه عرب در کوپهای با کارگری شروع به صحبت و میگساری میکند و حتی تمسخر مسافری مسلمان دست میزند. هرکسی چنین کاری کند لزوماً دیوانه نیست، ولی در این داستان این نقطه آغاز فروپاشی عبدالسلام است.
او ادامه داد: جلسه گفتوگوی عبدالسلام و نخله در کوپه قطار در واقع مراسم وداع عبدالسلام است از خلق زحمتکشی که تمام زندگی خودش را صرف آنها کرده و تمام آرزو و هدفش اعتلای آنها بوده است. در واقع، وطن عبدالسلام اینها هستند و در آغاز جدایی از آنهاست که با شرح خاطرات الیاس نخله مواجه میشویم. همینطور که مینوشند نخله خاطراتش را میگوید و منصور عبدالسلام برای ما یادداشت میکند. شیوه روایت در این بخش کتاب کاملاً کلاسیک و خطی است. هیچگونه آشفتگی زمانی یا حتی فلشبک بدان معنا در آن نیست، بلکه شرح خاطرات کارگری است از زمان کودکی تا لحظهای که در قطار مینشینند و از هم جدا میشوند. زمانی که الیاس نخله قطار را ترک میکند فروپاشی روانی منصور عبدالسلام قویتر میشود و شیوه روایت از بیان مستقیم به جریان سیال ذهن منتقل میشود. نکته مهم اینجاست که جریان سیال ذهن به عنوان یک شیوه روایت باید دلیلی داشته باشد، اگر بی دلیل باشد پذیرفتنی نیست. این دلیل در کتاب منیف فروپاشی روانی عبدالسلام است که به مرور بیشتر میشود. جریان سیال ذهن بیان مطالب گوناگون از طریق تداعیها و از این طریق بیان تمام خاطرات کودکی او تا پایان بخش دوم ادامه دارد. بخش سوم، یادداشتها، اوج جنون این شخصیت است. این بخش دیگر به شیوه سیال ذهن نیست، بلکه آشفتهگویی است و اصرار زیاد مؤلف برای طول دادن این بخش که نزدیک به چهل صفحه است و خواندن آن بسیار دشوار است، از آن روست که به هیچ طریق دیگری نمیشد دیوانگی و فروپاشی روانی عبدالسلام را بیان کرد. در همین بخش از کتاب است که ناگهان با شخصیت مرزوق آشنا میشویم که در کل کتاب نامی از او به میان نیامده است. در این بخش که به انتقال راوی به بیمارستان روانی ختم میشود، مرزوق پیدا میشود؛ آن هم نه خودش، بلکه خبر شهادتش.
او افزود: خاطرات بیان شده در بخش دوم مملو از عقده حقارت و سرشکستگی است. حتی خاطرات شیرین او نیز به فرجام بسیار دردناکی میانجامد و در پایان هم چیزی نمیماند به جز نفرت و آرزوی نابودی جهان و بازگشت به گذشته باستان، تاریخی که هیچ نمیتوان در مورد صحتوسقم آن اظهار نظر کرد و از همه بدتر پناه بردن به رویا و ماندن و بیرون نیامدن از آن به عنوان تنها محلی که انسان میتواند در آنجا آرامش داشته باشد و نجات یابد.
طبیبزاده بیان داشت: منیف به نسل خاصی از نویسندگان عرب تعلق دارد. در سال ۱۹۴۸ اسرائیل شکل گرفت و تبدیل به زخمی بر وجدان تمام روشنفکران عرب شد. این زخم هنوز هم وجود دارد. ما در کشور خودمان از این زخمها داریم. هجوم متفقین به ایران شکستی دردناک بود، ولی گذشت و تمام شد و حتی از آن استفادههایی هم کردیم. معمولاً آدمی مایل نیست به این موارد بپردازد، ولی این زخم بهقدری مشهود و طولانی است که هیچگونه نمیتوان آن را انکار کرد و در تمام آثار نویسندگان مهم عرب هست. در سال ۱۹۶۷، در دوره عبدالناصر، میل و آرزویی برای اعاده آن حیثیت و بازگشت به غرور ملی و از بین بردن این زخم به وجود میآید که متأسفانه طی جنگی شش روزه با فرجامی سخت و سه برابر شدن قلمرو اسرائیل نقش بر آب شد. در زمان انور سادات، در سال ۱۹۷۳ نیز جنگ رمضان یا جنگ بیست روزه رخ داد که آغازی درخشان و فرجامی دردناک داشت. اتفاقاً منیف نیز در سال ۱۹۷۳ به رمان روی آورد و این رمان را نوشت که به نظر تصادفی نیست و در واقع، بیانگر تمام آن احوالی است که در آن دوره بر روشنفکران عرب رفته است. ما مشابه این را در ایران داشتیم. بعد از سال ۱۳۳۲، کودتا، گرایش شدیدی به الکل و اعتیاد در میان روشنفکران ما به وجود آمد که تا اواخر دههی ۱۳۴۰ ادامه داشت و بعد دوباره آن شور انقلابی شکل گرفت. این وضعیت طبیعی است و این رمان مبین آن نسل از مردمانی است که هرچه کردند نتوانستند پیروز شوند.
او به پرسش از کیستی مرزوق برگشت و اظهار داشت: در طول رمان به او اشارهای نشده است. قهرمانی سیاسی با نام مرزوق نیافتم که شهید شده باشد و عبدالسلام به خاطر او از تیم باستانشناسی جدا شده و بازگشته و به آن مهمانخانه رفته باشد و به سمت خودش شلیک کند. در بخش دوم رمان نویسنده تصمیم میگیرد دیگر در آینه نگاه نکند و حتی بدون آینه اصلاح کند. چرا از نگاه کردن در آینه وحشت دارد؟ چه چیزی در آینه میبیند که ترجیح میدهد سایه خودش را در آینه ببیند و نه خودش را. من فکر میکنم مرزوق خود نویسنده است. فروپاشی او از زمان جدایی از الیاس نخله شدت میگیرد. روشنفکری که در کشور خودش نتواند بماند، مبارزه بکند، کار بکند، احساس میکند که دیگر مرده است. آنکه تمام زندگیاش برای خلق قهرمان خودش بوده است در جایی احساس میکند که دیگر نیست. علت وجودی او از بین رفته است. پس اینکه در آینه میبیند کیست؟ این همان کسی است که در تمام بخش دوم رمان آماج نفرت و نفرین عبدالسلام قرار میگیرد: خودش. وقتی در مسافرخانه به سمت او شلیک میکند به کسی شلیک میکند که خیلی وقت پیش مرده و بیخودی زنده است و باید در این دنیا نباشد.
طبیبزاده در پایان گفت: کتاب بسیار تلخ است. ولی متأسفانه آینهای تمامنما از دورهای از تاریخ روشنفکران عرب و اقلیم زبان عربی است. در وهله اول باید رمان را برای لذت بردن خواند و من از خواندن این رمان بسیار لذت بردم. ولی علاوه بر آن، بسیار آموختم و امیدوارم موسی اسوار دگر آثار این نویسنده بزرگ را به فارسی ترجمه کند که خدمت بزرگی به رماننویسی و ادبیات فارسی خواهد بود.
محتوم بودن ناکامی
آبتین گلکار در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: پیش از شکلگیری موج ترجمه رمان عربی در سالهای اخیر، شعر، داستان کوتاه یا نمایشنامههای عربی به فارسی برگردانده میشد، ولی چندان توجهی به رمان عربی در میان نبود. امروز با برگردان آثاری از این قالب ادبی، شناخت بیشتری از ملل همسایهمان پیدا خواهیم کرد؛ چراکه رمان با دیگر قالبهای ادبی متفاوت است و میتواند در شناخت بهتر ما از همسایگانمان مؤثرتر باشد.
او در ادامه گفت: «درختها و قتل مرزوق» در سال ۱۹۸۰ به روسی ترجمه شده است؛ جالبتر آنکه غائب طعمهفرمان بر ترجمه این اثر مقدمهای نوشته و به زمینه تاریخی آن اشاره دارد. او در این مقدمه بر «ژوئن ۱۹۶۷» تکیه میکند و بر آن است که در کتاب کدهایی هست که بیمنظور نیست. این کدها برای من مخاطب چندان مشخص نبود، ولی گویا کلمه ژوئن برای اعراب معنایی ضمنی دارد که شاید برای فرهنگهای دیگر چندان ملموس نباشد و بهراحتی از آن بگذرند. طعمهفرمان آن شکست را در خلق این کتاب خیلی مهم ارزیابی میکند. در جایی از رمان منصور عبدالسلام میگوید: «من یک شکست را درک میکنم. صدبار شکست بخوریم باز درک میکنم. فقط چیزی که درک نمیکنم این است که چطور میتوانیم روی شکستهایمان اسم پیروزی بگذاریم.» این برای ما نیز بسیار جالب و ملموس است.
او افزود: همچنین، طعمهفرمان بیان میکند که منیف از هرگونه اشاره جغرافیایی که بخواهد ماجرای اثر را به ملتی خاص در میان اعراب نزدیک بکند پرهیز میکند و آثارش کل جهان عرب را پوشش میدهد.
این مترجم بارزترین مضمون «درختها و قتل مرزوق» را رویا دانست و توضیح داد: این کلمه بارها در رمان تکرار میشود، جملات زیبایی درباره آن نقل میشود و همیشه انگار چیزی دستنیافتنی است. این رویا نقطه مقابل رویای آمریکایی است. اگر در رویای آمریکایی همه جویای طلا و شهرت و ثروت میلیونیاند، در رویای عربی منتهای آرزوی قهرمانان این است که یک زندگی معمولی داشته باشند و کسی کاری به کارشان نداشته باشد؛ اما هیچگاه به آن نمیرسند. سادهترین رویا هم برای شخصیتهای این داستان دستنیافتنی است. حال آنکه در رویای آمریکایی حتی اگر قهرمان به آنچه میخواهند نرسند، باز هم امیدواری هست، اینجا حتی امیدی هم وجود ندارد.
گلکار ادامه داد: در جای دیگری قهرمانان درباره نسلها با هم صحبت میکنند. اینجا دیگر صحبت از زبان قهرمان دوم، منصور عبدالسلام، است که رویایش با رویای الیاس فرق دارد. رویای عبدالسلام رویایی جمعی است؛ یعنی صلاح جامعه و خوشبختی همه مردم و پیشرفت جامعه. ولی این هم به جایی نمیرسد. عبدالسلام در جایی این نسل را بدترین نسلها میخواند و دربارهی رویا میگوید: «به تو گفتم این نسل بیمار است، حتی از رویا هم عاجز است. همه نسلها در همهجا سعی داشتند کاری بکنند، حتی در سختترین و بیرحمانهترین زمانهها هیچیک از نسلهای دیگر نخواست تسلیم شود.»
او افزود: این ناامیدی و ناباوری تحقق این رویاها در دیگر آثار ادبیات عرب نیز احساس میشود. موسی اسوار گفت، قدری خوشبینی در این رمان میبیند، حال آنکه به نظر من این رمان کاملاً از سر ناامیدی نوشته شده است. در جایجای کتاب تعابیر و جملاتی دال بر محتوم بودن ناکامی هست. برای مثال در مورد مادر عبدالسلام میخوانیم «مادرش وقتی غیظش میگرفت میگفت، خانواده عبدالسلام نفرین شده است و تا قیامت هم نفرین شده خواهد ماند. تو از پدرت بهتر نیستی …» انگار نوعی نفرین همیشگی هست که نمیگذارد اینها به آرزوهایشان برسند. در فصلی دیگر آمده است: «تو اکنون خروس پرکندهای، گری، پیری، مفلسی و به نظر حاج زهدی برابر با یک مگسی. عصبانی نشو که دنیا چرخی است و چرخ تو ای منصور عبدالسلام بالا نمیرود. یک روز پایین آمد و در خاک گیر کرد»؛ یعنی وقتی ناکامی آمد دیگر امیدی به نجاتی نیست. چنین مواردی من را به این نتیجه رساند که این رمان بدبینانه است و نویسنده امیدی به نجات و شکستن این دور محتوم ندارد و انگار خواننده نیز میداند فرجام خوشی در پیش نخواهد بود.
او ادامه داد: همین وضعیت در رمان «قوانین چارتین» نوشته عمرو عبدالحمید، نویسنده مصری، هست. عبدالحمید در صفحات اول رمان در اشارهای به رویا مینویسد: «جوانی روستایی با هزاران آرزو در منطقهای که آرزو در آن معنی نداشت» یعنی دقیقاً همان چیزی که منیف حدود پنجاه سال پیش میگوید، در رمان معاصر هست. فقط در «قوانین چارتین» قدری امید پیدا شده است. دستیابی به رویا سخت است، اما انگار کورسویی و حتی پایانی خوشبینانه نیز هست. احتمالاً با تغییر نسل، نویسندگان قدری خوشبینانهتر به قضیه مینگرند. به هر حال مسالهی رویا برای ما قابل درک است و خواندن رمان را برای خواننده ایرانی لذتبخش میکند. حال آنکه شاید برای خواننده اروپایی به این اندازه ملموس نباشد.
گلکار در پایان ضمن اشاره به شباهت میان غائب طعمهفرمان و عبدالرحمن منیف که در انتخاب مترجم نیز نمود یافته است، گفت: درخت هم در بخش اول عنوان این رمان هم در عنوان اثر غائب طعمهفرمان، «درخت نخل و همسایهها» حضور دارد و در داستان نقشی مشابه بازی میکند. گویا درخت نزد داستاننویسان عرب نمادی بارز است. در اثر منیف الیاس نخله وقتی به ناکامی و افلاس میافتد که درختهایش را در قمار میبازد. گویی درخت نمادی از استواری یا ثبات باشد و وقتی از دست برود، شیرازه کار از دست برود. به غیر از این، منیف کتاب خود را با دو نماد درخت و مرزوق نامگذاری میکند. متن رمان را با درختها و از دست دادن آنها آغاز میکند و با خبر قتل مرزوق به پایان میرساند.
نظر شما