به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - ایبنا نوجوان، ریحانه رحیمی: احتمالاً این متن را وقتی میخوانید که در کنج گرمی از خانه لباسهای بافتنی و پاییزی به تن دارید و شاید یک لیوان چای گرم روی میزتان هست و هر از گاهی دستانتان را حلقه میکنید دورش تا گرم شود. حالا که این متن را میخوانید یک روز آرام پاییزی است و شاید هم نه، شاید زندگی دارد آن روی تاریکش را نشانتان میدهد و ذهنتان پر شده از خروار خروار دغدغه و نگرانی از گذشته تا آینده، از چیزهایی که آرزویشان را دارید تا چیزهای به اصطلاح سادهای که هر روز میبینید و هیچوقت نبودشان را تصور نکردهاید. حالا که این متن را می خوانید پاییز است و در شهری فرسنگها دورتر، مردم این روزهای سال با خون و بمبهای فسفری خود و کودکانشان را گرم میکنند. فرسنگها دورتر شهر عجیبی است که هیچ پناه و پناهگاهی ندارد. شهری که تاریخ و مردمانی عجیب دارد؛ مردمانی که در کالبد انسان، کار دریا میکنند. کمی آنطرفتر در همین خاورِ نسبتاً میانه، زندگی جور دیگری رقم میخورد.
«من پناهنده نیستم» داستان تاریخ همواره درد و مقاومت فلسطین است: داستان فلسطین بودن و ماندن این خاک. داستانی که از زبان دختری سیزدهساله بیان میشود؛ دختری به نام رقیه، رقیهای که نمادی است از تاریخ و فرهنگ مردم فلسطین. او دختر خانهبهدوشی است که با گذر زمان و گذر از حوادث و اتفاقات مختلف، همواره دخترک روستای طنطوره باقی ماند. او که طی حمله ارتش اسرائیل به این روستا، پدر و برادران خود را از دست میدهد و برای حفظ جان همراه با مادرش، مجبور به ترک روستا میشود. این هجرت آغاز داستان فلسطین است. این کتاب روایت هجرت مردم فلسطین و زنانی است که در مصیبت آوارگی امید بازگشت در دل میپرورانند. روایت کلیدهایی است که نسل به نسل تا روز مرگ برگردن میآویزند و خانههایی که با عشق در خیال میپرورانند. داستان رقیه، نماد فرهنگ زنده فلسطین است که در هر کجا که باشد باز هم در دل و جان مردمش جریان دارد. از لباسهایشان گرفته تا شعر و آهنگهایشان و این نشانه زنده بودن و همواره فلسطین ماندن خاک مقدس سرزمین قدس است.
نثر کتاب روان و شیرین است و هر چه در داستان پیش میرویم بیشتر به آن دچار میشویم و بیشتر قصه رقیه را قصه خود میدانیم. بیشتر با او شاد و گریان میشویم و بیشتر درد پناهنده بودن را میچشیم. وابستگیای که بین مخاطب و شخصیتهای داستان به وجود میآید شکافی چندساله را پر میکند و با زنان فلسطین، آوارگی را به وجودمان مینشاند. ما هم دلتنگ میشویم برای شخصیتهایی که زود میآیند و زودتر میروند؛ شخصیتهایی که پایانشان مرگ است. مرگ آنقدر در این داستان نقش بازی میکند که حسرت حضور شخصیتهای داستان را به دلت مینشاند و تو هم در کنار رقیه برای چند صفحه بیشتر بودنشان خدا خدا میکنی؛ اما تمام این حوادث و فجایع از رقیه دختر و زنی قویتر میسازد. و رفتهرفته این دخترک بزرگ میشود تا روزی که مادر میشود. مادری با رویای بازگشت به وطن که چهار فرزندش را در غربت بزرگ میکند و این رویا را نسل به نسل و دست به دست میپروراند.
یادم است سالها پیش وقتی برای اولینبار این کتاب را خواندم آن روزها هم احساس میکردم این کتاب مصداق درد مداوم فلسطین است و تمام وجودم با او همدرد میشد و حالا وقتی این کتاب را میخوانم این ظلم همچنان ادامه دارد. فجیعتر و جانفرساتر و تا زمانی که فلسطین در غل و زنجیر ظلم باقی بماند، هر روز روز رقیهها است و هر روز داستان فلسطین، خواندن دارد.
این اثر را رضوی عاشور، داستاننویس، منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصری نوشته و با ترجمه اسماء خواجهزاده از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.
نظر شما