دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۵
«محله‌ی شکرخانوم» به چاپ نهم رسید

رمان کودک «محله‌ی شکرخانوم» به قلم ناصر یوسفی از سوی نشر افق به چاپ نهم رسید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «محله ی شکر خانوم» کتابی است از مجموعه رمان‌های کودک نشر افق که واحد کودک و نوجوان آن با عنوان «کتاب‌های فندق» آن را منتشر کرده است. این اثر به قلم ناصر یوسفی و تصویرگری سارا خرامان است.

ناصر یوسفی که از دانش‌آموختگان رشته روان‌شناسی آموزش کودکان خردسال است و در مقطع دکترای آموزش و پرورش نیز تحصیل کرده است، این رمان را با زمینه‌های نوستالژیک و عناصر دلنشین سنتی به رشته تحریر درآورده است. گفتنی است این نویسنده تاکنون جوایز متعددی را برای آثاری که در زمینه کودک و نوجوان به نگارش در آورده، دریافت نموده است.

در این رمان کودک ۲۳۲ صفحه‌ای، چه چیزی در انتظار مخاطب است؟

اول از همه باید بدانید که در کتاب «محله‌ی شکرخانوم» با یک محله معمولی سر و کار ندارید. اینجا پر از آدم‌های باصفا و دوست‌داشتنی است که قلب شما را گرم می‌کنند و عطر محبت و انسانیت‌شان، در کوچه‌های ذهن شما ماندگار می‌شود. یکی از اتفاقاتی که در این رمان با آن مواجه هستیم، فوت مادربزرگ افسانه و علی است. شکرخانوم که اسم او بر جلد کتاب خودنمایی می‌کند، از بچه‌ها سوال می‌کند که مادربزرگ‌شان به چه چیزهایی علاقه داشته است؟ بچه‌ها خیلی به علایق مادربزرگ آگاه نبودند اما شکرخانوم می‌داند که چه بکند. او شمعدانی‌ها را در گلدان‌ها می‌کارد و با پختن غذای موردعلاقه مادربزرگ، همسایه‌ها را به مجلسی دعوت می‌کند که در آن خاطرات مادربزرگ را تعریف کنند و یادش را زنده بدارند. اینجاست که شما متوجه می‌شوید برای چه مردم «محله‌ی شکرخانوم» اینقدر با بقیه فرق دارند؛ چراکه دل‌هایشان پر از عشق به یکدیگر و به زندگی است.

در بخشی از متن کتاب می‌خوانیم:

یک روز آفتابی، وقتی شکرخانوم همه‌ی کارهایش را انجام داد، تصمیم گرفت به صندوق پارچه‌هایش سر بزند. شکرخانوم چندتا صندوق قدیمی داشت. صندوق لباس‌های زمستانی، صندوق لباس‌های تابستانی، صندوق رومیزی‌ها و پارچه‌ها و…. صندوق پارچه‌ها را باز کرد. رومیزی‌های قلاب‌بافی‌شده، سجاده‌های ترمه، دستمال زری‌دوزی و پارچه‌های رنگارنگش را درآورد…. یکی‌یکی آن‌ها را باز کرد و دید و یاد خاطره‌های هرکدام از آن‌ها افتاد. لابه‌لای آن‌ها پارچه‌ای بود که شوهرش از سفر مکه برایش سوغات آورده بود. پارچه‌ای به رنگ آبی که گل‌های زرد و قرمز و نارنجی داشت. پارچه‌ی زیبایی بود. حتی دیدن آن دلش را شاد می‌کرد. تصمیم گرفت پارچه را پیش رعناخانوم ببرد تا برایش پیراهن بدوزد. رعناخانوم وقتی پارچه را باز کرد، چشم‌هایش برقی زد و گفت: «چقدر شاد است! چقدر رنگ دارد!» با سروصدای آن‌ها ریحانه به اتاق دوید. او هم با دیدن پارچه گفت: «خیلی زیباست. تا به حال پارچه‌ای به این قشنگی ندیده بودم.» بعد کمی فکر کرد و گفت: «شکرخانوم جان! اگر از پارچه‌تان اضافه آمد، می‌توانم برای عروسکم لباس بدوزم؟» شکرخانوم خندید و گفت: «البته که می‌توانی.».

کتاب «محله‌ی شکرخانوم» را نشر افق در ۲۳۲ صفحه مصور منتشر کرده است که اکنون چاپ نهم آن به بهای ۱۹۵ هزار تومان در بازار کتاب کودک و نوجوان عرضه شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها