شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۳
مردِ تشنه و صدای آب در حکایتی از مثنوی معنوی

چهارمحال و بختیاری - مردِ تشنۀ حکایت، در مقامِ «طلب» گام نهاده و در آغازِ راهی ناپیداکرانه است. با این حال، اگر دشواری‌ها را به جان بخرد؛ از مَهالکِ راه نهراسد؛ فریبِ اِغواگری‌های نَفْس را نخورد و همواره شوقِ طلب را در وجودش مُشتعل بدارد، می‌تواند امیدوار باشد، روزی با تکیه بر دریافت‌هایِ دل، راهی به حق‌الیقین بیابد.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیم‌خانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در یادداشتِ این‌هفته، «تشنگی» را رمزی از مَقامِ طلب می‌داند که تا در وجودِ طالب، مانندِ سائق و رانه‌ای وجود دارد، او انگیزۀ طیّ منازلِ سلوک را خواهدداشت.

در اندرونِ هر انسان، وادارنده‌هایی هست که او را برایِ برآوردنِ نیازی یا رفعِ محدودیّتی برمی‌انگیزند. این مُحرّک‌ها که در روان‌شناسی، «سائِق» یا «رانه» نامیده‌می‌شوند [نک: پی‌نوشت ۱]، مهم‌ترین دلایلِ انگیزشیِ آدمی‌اند. حکایتِ این هفته، به نوعیِ مُبیّنِ یکی از این رانه‌هاست.

مولانا در دفترِ دوم، داستانِ مردِ تشنه‌ای را روایت می‌کند که بالایِ دیواری گِلی و خشتی نشسته، تشنگی طاقتش را طاق کرده‌است، [نک: پی‌نوشت ۲]. پایِ دیوار جویِ آبی جریان دارد، امّا ارتفاعِ آن، مانعیِ برای رسیدنِ مردِ تشنه به آب است. در این گیرودار، او بی‌هوا قطعهْ‌کلوخی از دیوار می‌کَنَد و درونِ آب می‌اندازد. اُفتادنِ کلوخ در آب و برخاستنِ صدایِ چالاپ‌چلوب همان و شیداتر شدنِ مَردِ تشنه‌کام همان. تشنۀ قصّۀ ما اگرچه از آن بالا، دستش به آب نمی‌رسد، امّا لابُدّ فکری چون برق، از ذهنش گذشته که شروع می‌کُند به کَندنِ خِشت‌ها و کلوخ‌هایِ دیوار و در آب انداختنِ آن‌ها و گوش سپردن به آن صدایِ آرام‌بخش:

بر لبِ جو بود دیواری بلند
بر سَرِ دیوار تشنۀْ دَردمند
مانِعش از آب، آن دیوار بود
از پیِ آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نَبیذ
از صفایِ بانگ آب آن مُمتَحَن
گشت خِشت‌ْانداز از آن‌جا خِشت‌ْکن
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۳۱۱)

با افتادنِ پی‌درپیِ خشت‌ها، آب به سخن درمی‌آید و از مَرد می‌پُرسد، تو که دستت به من نمی‌رسد، چرا خِشت و کلوخ‌ها را در جوی می‌اندازی و گوش به صدایِ افتادنشان می‌دهی؟ مردِ تشنه در مَقامِ پاسخ‌گویی، می‌گوید که چَلَپ‌چُلوپِ آب برایش، در حُکمِ بانگِ رَباب است. این صدا چون اسرافیل به مُردگان جان می‌دهد و مانند صدایِ تُندر در فصلِ بهار، باغ را سرسبز می‌کُند. نیز چونان بانگ و هَزاهِزی است که در ایّامِ خوشه‌ْبخشی برمی‌خیزد و درویشانِ خوشه‌ْچین را قُوّتِ قلب می‌دهد. این نوا دقیقاً مانند بانگِ آزادْباشِ زندانیان ِاسیرِ در بند است و شباهتِ بسیاری به نَفحۀ رحمانیِ خداوند دارد که محمّد (ص) را از ارادتِ اُویسِ قَرَنی در یَمن آگاه می‌کُند. این آوا نظیرِ بویِ خوشِ پیام‌برِ رحمت و شفاعت است که به عاصیان می‌رسد و نهایتاً شبیه شَمیمِ پیراهانِ یوسُف (ع) است که مَشامِ جانِ یعقوب (ع) را عطرآگین می‌کُند:

آب می‌زد بانگ، یعنی هَی! تو را
فایده چه زین زدن خِشتی مرا؟
تشنه گفت: آبا! مرا دو فایده است
من از این صنعت ندارم هیچ دست
فایدۀْ اوّل سَماعِ بانگِ آب
کو بُوَد مَر تشنگان را چون رَباب
بانگ او چون بانگِ اِسرافیل شد
مُرده را زین زندگی تحویل شد
یا چو بانگِ رَعد ایّامِ بهار
باغ می‌یابد از او چندین نگار
یا چو بر درویش ایّامِ زکات
یا چو بر مَحبوس، پیغام نجات
چون دَمِ رحمان بُوَد کان از یَمن
می‌رسد سوی محمّد بی دهن
یا چو بویِ احمدِ مُرسل بود
کان به عاصی در شفاعت می‌رسد
یا چو بویِ یوسُفِ خوبِ لطیف
(هم‌او، ۱٫۱۳۷۳: ۳۱۱ و ۳۱۲)

مردِ تشنه، دومین فایدۀ خِشت در آب انداختن را این می‌داند که با کَنده شدنِ هر خِشتِ چَسبنده [لَزِج: لَزِب]، اندکی دیوار کوتاه‌تر شده، او به آب نزدیک‌تر می‌گردد و این کار تا آن‌جا پیش می‌رَود تا دیگر فاصله و دیواری، میانِ او و آبِ گوارایِ جوی [ماءِ مَعین] باقی نمانَد:

فایدۀْ دیگر که هر خِشتی کزین
برکَنَم، آیم سویِ ماءِ مَعین
کز کَمیّ‌ِ خِشت، دیوارِ بلند
پَست‌تر گردد به هر دفعه که کَنْد
پَستیِ دیوار قُربی می‌شود
فصلِ او درمانِ وصلی می‌بُوَد
سَجده آمد کَندنِ خشتِ لَزِب
موجب قُربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
تا که این دیوار، عالی‌ْگَردن است
مانعِ این سر فُرودآوردن است
(هم‌او، ۱٫۱۳۷۳: ۳۱۲)

روایتِ داستان با همین ابیات به پایان می‌رسد و مابقیِ حکایت، تَتمیمِ پیام و تأویلِ نکته‌هایی است که مولوی به شیوۀ مَعهود معمولاً در پایانِ قصّه‌ها می‌آورد.

«تشنگی» در این حکایت، رمزی از مَقامِ طلب است که تا در جانِ طالب مانندِ سائق و رانه‌ای وجود دارد، او انگیزۀ طیّ منازلِ سلوک را خواهدداشت. «آب» نیز تأویلی از زیباییِ بی‌نظیرِ معشوق است که ترشّحات، امواج، خُنکا و حتّی صدایش نیز، جلوه‌هایی از این آبِ حیات است. مولوی در چند جا از این لطیفه سخن می‌گوید که اگرچه تشنگان همواره در جست‌وجویِ این تجلّی هستند، امّا آب نیز تشنگانش را می‌جوید:

تشنگان گر آب جویند از جهان
آب جوید هم به عالَم تشنگان
(هم‌او، ۱٫۱۳۷۳: ۱۰۶)

خِشت و کلوخ‌های دیوار، رمزی از دنیا و خُرده‌تعلّقاتِ سُست‌مایۀ آن است که تا آدمی از آن‌ها دل نکَند یا در راهِ وجودِ اصیلِ معشوق نابودشان نکُند، به وصالش نخواهدرسد. ببینید پیرِ گنجه، چه زیبا این علاقه را تقبیح می‌کُند:

تو بر لَختی کلوخِ آب‌خَورده
چرایی تکیۀ جاوید کَرده؟
(نظامی گنجوی، ۱۳۶۳، خُسر: ۵۸)

در این میان، تکلیفِ دیوار نیز به عنوان تأویلی از وجودِ خودِ آدمی، جهانِ مادّه و صُوَرِ دنیایِ اَجسام و اَبدان، به عنوانِ حجابی میان «دل و جان»، «عاشق و معشوق» و «رَبّ و مَربوب» کاملاً آشکار است:

زِ دنیا تا به عُقبی نیست بسیار
ولی در رَه وجودِ توست دیوار
(عطّار نیشابوری، ۱۳۶۱: ۶۷)

پیرِ دل‌ْخَسته امّا اُمیدوارِ بلخ، در انتهایِ قصّه، می‌اِنگارد کسانی که تشنه‌ترند، جدّی‌تر، از کلوخ‌های وجودِ خود، دل برمی‌کَنند و می‌افزاید تا آدمی بر سرِ دیوارِ مَظاهرِ دُنیایی نشسته، نمی‌تواند با وجود این مانع و رادعِ بزرگ، به وصالِ معشوق برسد:

سَجده نتوان کرد بر آبِ حیات
تا نیابم زین تنِ خاکی نجات
بر سرِ دیوار هر کو تشنه‌تر
زودتر برمی‌کَنَد خِشت و مَدَر
هر که عاشق‌تر بُوَد بر بانگِ آب
او کلوخِ زَفت‌تر کَنْد از حجاب
او ز بانگ آب پُر می تا عُنُق
نشنود بیگانه جُز بانگ بُلُق
ای خُنُک آن را که او ایّامِ پیش
مُغتنَم دارد، گُزارَد وامِ خویش!
(هم‌او، ۱٫۱۳۷۳: ۱۰۶)

مولوی در دفترِ چهارم نیز، حکایتی با همین ساختار و مضمون دارد که در آن، مَردِ تشنه‌ای از فرازِ درختِ گِردکان، گِردوها را در آب می‌انداخت تا فقط با صدایِ اُفتادنشان در آب عشق کُند، [پی‌نوشت ۳].

در جهان‌بینیِ مَعرفتی که ناپیداکرانه‌اش «حق‌ّالیقین» است، دو مرتبۀ فُرودین‌تر نیز برای رسیدن به یقین هست. یکی «عِلم‌الیقین» و دیگری، «عین‌الیقین».

عِلم‌الیقین را، «یقینِ فلسفی»، عین‌الیقین را «یقینِ دانشی» و حق‌الیقین را «یقینِ شهودی» نیز می‌توان دانست که به‌ترتیب، ویژۀ فیلسوفان، دانشمندان و عارفان هستند. «عِلم‌الیقین بر موجبِ اصطلاحِ ایشان، اِدراکی است جَلیّ که ثُبوتِ آن موقوف است به بُرهان و ثُبوتِ عین‌الیقین حاصل است به حُکمِ بیان و حقّ‌الیقین را حصول است به نَعتِ عِیان. پس عِلم‌الیقین، اربابِ عقول راست و عین‌الیقین، اصحابِ علوم را و حق‌الیقین، اَهلِ معارف را»، (کمال‌الدّین خوارزمی، ۱٫۱۳۸۴: ۱۱۷).

مردِ تشنۀ این حکایت، در مقامِ «طلب» گام نهاده و در آغازِ راهی ناپیداکرانه است. با این حال، اگر دشواری‌ها را به جان بخرد؛ از مَهالکِ راه نهراسد؛ فریبِ اِغواگری‌های نَفْس را نخورد و همواره شوقِ طلب را در وجودش مُشتعل بدارد، می‌تواند امیدوار باشد، روزی با تکیه بر دریافت‌هایِ دل، راهی به حق‌الیقین بیابد.

در این سپهرِ معرفتی، دیدن به چشمِ سِرّ که با دل انجام می‌شود، اهمیّتِ بسیاری دارد. البتّه این را نباید از یاد بُرد که در متون عرفانی، اصطلاحِ «شهود»، لفظی مَجازی است بر هرگونه ادراکی که با دل حاصل آید. بنابراین، شهود به چشمِ سِرّ، شنیدن به گوشِ سِرّ، بوییدن به دَماغِ سِرّ، پَسودن به لَمسِ سِرّ و چشیدن به ذوقِ سِرّ، چون همگی، دریافت‌هایِ دلی هستند، از یک مقوله شمرده می‌شوند:

تا زبانِ روحِ تو گویا نشد
چشمِ او بینا و شَمْ، بویا نشد
ذوق و لَمس و سَمعِ او دانا نشد
دستِ او گیرا و پا پویا نشد
(صفایی نراقی، ۱۳۶۲: ۱۰۱)

امّا سخنِ پایانی. مولانا مانند بسیاری از عارفان، شوقِ سیر و اشتیاقِ سلوک را بر لذّتِ وصال، ترجیح می‌دهد. گویا التذاذِ عیانی، ولی دست‌به‌نقدِ «رفتن»، بر اِحتظاطِ تحقیقی، امّا نسیۀ «یافتن»، اهلِ دل را بر آن می‌دارد تا بیش و پیش از آرزویِ «رسیدن»، در اندیشۀ «جُستن» باشند. از این روست که تشنگیِ مُدام، به طیّ طریقِ عارفانه لذّتی مُتعالی می‌بخشد.

آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
(مولوی بلخی، ۲٫۱۳۷۳: ۱۸۳)



[پی‌نوشت]:

۱. سائق یا رانِه (Drive)، «حالتی انگیزشی است که بر اثرِ عوامل زیر به وجود می‌آید: الف). محرومیّت از مادّه‌ای مورد نیاز هم‌چون غذا، یک دارو، یک هورمون و غیره و ب). وجودِ یک مُحرّک آزاردهنده هم‌چون سروصدای زیاد، سرما یا گرمایِ شدید، مُحرّکی دردآور و غیره»، (رِبِر، ۱۳۹۳: ۲۷۶).

۲. عنوان حکایت این است: «کلوخ انداختنِ تشنه از سَرِ دیوار در جویِ آب»، (مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۳۱۱).

۳. عنوان داستان این است: «حکایتِ آن مَرد تشنه کی از سَرِ جوزْبُن، جوز می‌ریخت در جویِ آب که در گو بود و به آب نمی‌رسید تا با افتادنِ جوز، بانگِ آب بشنود و او را چو سَماعِ خوش، بانگِ آب اندر طرب می‌آورد»، (هم‌او، ۲٫۱۳۷۳: ۳۲۲).


[مراجعه کنید]:

۱. رِبِر، آرتور اِس. (۱۳۹۳). فرهنگ روان‌شناسی: توصیفی، مترجمان یوسف کریمی، هامایاک آوادیس یانس، محمّدعلی اصغری مُقدّم (و دیگران)، تهران: انتشارالت رشد، چاپ دوم.

۲. صفایی نراقی، مُلّا احمد. (۱۳۶۲). مثنوی طاقدیس به هم‌راه منتخبی از غزلیّات عالِم ربّانی حاج مُلّا احمد فاضل نراقی، به اهتمام حسن نراقی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.

۳. عطّار نیشابوری، فریدالدّین. (۱۳۶۱). اسرارنامه، با تصحیح سیّد صادق گوهرین، تهران: کتاب‌فروشی زوّار، چاپ دوم.

۴. کمال‌الدّین خوارزمی، حسین بن حسن. (۱۳۸۴). جواهرالاسرار و زواهرالانوار، تصحیح و تحشیۀ محمّدجواد شریعت، تهران: انتشارات اساطیر، ۴ ج.

۵. مولوی بلخی، جلال‌الدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.

۶. نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف. (۱۳۶۳). سبعۀ حکیم نظامی: خسرو و شیرین، با حواشی و تصحیح و شرح لغات حسن وحید دستگردی، تهران: علمی، چاپ دوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها